هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
83332
نام: مجتبي
شهر: ...
تاریخ: 9/23/2011 1:04:51 PM
کاربر مهمان
  هوالضار

یا ابالحسن روحی فداک

هیچ میدانی
چقدر محتاج است
نگاه خسته ی من
بر
نسیم چشمانت؟
83331
نام: مجتبي
شهر: ...
تاریخ: 9/23/2011 12:56:54 PM
کاربر مهمان
  هوالمانع

سلام به همگي و همين طور ادمين گرامي.
من بازم اومدم.
از همه بچه هايي كه لطف كردن و برام پيام گذاشتن ممنونم.
هميشه به يادتون بودم و براتون دعا كردم.

دلم تنگ شده

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن
خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی
زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای
دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته
برای اولین زنگ مدرسه
برای واکسن اول دبستان
برای سر صف ایستادن ها
برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته
دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد
دلم برای ضربدر و ستاره
دلم برای ترس از سوال معلم
کارت صد آفرین
بیست داخل دفتر با خودکار قرمز
و جاکتابی زیر میزها ، جا نگذاشتن کتاب و دفتر
دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت
دلم برای زنگ تفریح
برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها
برای لی‌لی کردن
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
برای اردو رفتن
برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن
دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
برای تزئین کلاس
برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود
برای خنده‌های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه.... نمره انضباط
برای مُهرقبول خرداد
دلم برای خودم
دلم برای دغدغه و آرزو هایم
دلم برای صمیمیت سیال کودکی‌ام تنگ شده
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی‌ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

التماس دعا.
83330
نام: پریسا بیک محمدی
شهر: اراک
تاریخ: 9/23/2011 12:44:17 PM
کاربر مهمان
  سلام خانم خیلی دلم برای حرمت تنگ شده لطفا منو برای همسایگی دعوت کن
83329
نام: بی قرار گردان مالک اشتر
شهر: مازندران شهر رویان
تاریخ: 9/23/2011 3:37:12 AM
کاربر مهمان
  هفته دفاع مقدس گرامی باد.

و باذکر صلوات یاد کنید شهداء را
83328
نام: aysan
شهر: tehran
تاریخ: 9/23/2011 3:18:45 AM
کاربر مهمان
  khoda jonam delam gerefte,halam kheili bade,kojaee?komkam kon delam arom begire
83327
نام: یک گنهکار نامرد
شهر: خوی
تاریخ: 9/23/2011 1:45:45 AM
کاربر مهمان
  سلام خدا
دیگه توبه کردم"بچه ی خوبی شدم.خودت گفتی یک قدم باتو بقیه قدم ها باتو.پس توکل برتو
خداجون منتظرتم
83326
نام: دلتنگ شهدا
شهر: تهران
تاریخ: 9/23/2011 1:24:32 AM
کاربر مهمان
  نسیم بعثت در کوه نور تهران
ساعات روز مبعث را در حالی غروب می کنی که نمی دانی از گذر بر آن چه عایدت می شود.شب بود و به مقصد نامعلوم این خیابان های تهران را همچنان به سمت شمال پیش می رفتیم.بی آنکه بدانیم چه در تقدیر ماست.نسیمی به صورتم وزید و با حس خنکای آن،با غفلتی همیشگی از آنچه پس بوده و آنچه پیش است ،اشاره دستی من را متوجه مکانی کرد و گفت آنجا کهف الشهداء است.من که فقط نامی از آن را شنیده بودم و نمی دانستم آنجا که حسرت آن را داشتم در همین نزدیکی است ،لحظه ای جا خوردم و چون باز نمی دانستم آن نسیم ،پیام دعوتی بوده است با عجله شروع به خواندن فاتحه ای برای هدیه به آن شهدا کردم تا اگر توفیق نبود دست تمنایی داشته باشم.دیدم نه،همچنان ما را به آن سو می برند.در حالی که ماه مبعث به نیمه راه رسیده بود و بامدادی دیگر در راه.
در فاصله کوتاهی تا مسیر را بیابیم ،دوستی تلنگری به من زد و گفت : می دانی داستان این شهدای گمنام چیست؟
من غفلت زده که در این مدت زحمت خواندن یک مطلب در مورد این شهدای گمنام جوان را به خود نداده بودم،گفتم نه.
گفت:شنیده ام هنگامی که می خواستند این شهدا را در این منطقه تدفین کنند عده ای از مردم منطقه مخالفت کرده اند و بالاخره غاری در این کوه یافت شده و در اینجا دفن شده اند.
لحظه ای بر خود لرزیدم نه از آنچه که برخی کرده اند ،بلکه از عاقبت خود لرزیدم.گفتم نکند من هم روزی بر خانه آجری خود ،بر بلندای کوه های تهران و یا بر ماشین آن چنانی ام غره شوم و یادم برود از صدقه سر خون همین شهدا به اینجا رسیده ام . نکند فکر کنم بالای شهر نشینی مدال افتخاری برای من است و فراموش کنم عاقبت همه ما همان گور تنگ در پایین ترین نقطه شهر است.
بگذریم،نشانی پرسیدیم و به مقصد رسیدیم.باورم نمی شد جایی که بی ماشینی بهانه ای برای نرفتن به آن جا بود این چنین مرا به سوی خود ببرد.همچنان که از این تپه بالا می رفتیم بغضی گلویم را می فشرد که خدایا من هیچ نکرده ام ،پس چگونه شد و این لطف تو را چگونه سپاس گویم. دیدم پیام دعوتی است.
به بالای تپه رسیدیم و باورم نبود این شهدا در یک غار سراسر نور دفن باشند.گفتم حتماً تنها زائر آن در این نیمه شب ما خواهیم بود.نگاهی بر دامنه کوه کردم و دیدم برخی هستند که در پایان روز مبعث گروه گروه می آیند تا صلواتی دیگر بر پیامبر و اهل بیت را هدیه به انصار دین رسول خدا کنند.با خود گفتم چه کسی می گفت عده ای با تدفین این شهدا مخالفت کرده اند؟ شهدا که این همه شیفته دارند.
از آن بلندا نگاهی به چراغ های روشن و دل های خاموش شهر تهران کردم و به شهدا گفتم قطعاً چند نفری که فکر می کردند حضور شما در کنارشان در شأن آنان نیست با دیدن این شیفتگان شهید و شهادت حتی در پاسی از شب ،از خجلت و شرمندگی قطعاً خود را به خواب غفلت می زنند و بر بی نامی خود ناسزا می گویند.
راه را گم نکنیم.شهدا ما را نظاره اند.
83325
نام: عبد الله
شهر: بیرق ولایت فقیه
تاریخ: 9/23/2011 12:36:53 AM
کاربر مهمان
  دوستان سلام وعرض ادب
چند روزی که نبودم در حرم مطهر حضرت رضا سلام الله علیه دعاگوی وجود نازنینتان بودم من که باتمام وجود برای همه دعا کردم امید دارم شما عزیزان نیز همواره این کمترین را از دعاهای خیرتان محروم نفرمایید.
راستی از مسافرین کربلا خبری نیست؟
این روزها از بعضی از کارمندان بانک می شنوم با وجود حرام اعلام شدن وام به اصطلاح ثبت نام، باز هم بعضی ها هوس حج ربوی دارند به همین بهانه:
پدر و مادرم قصد داشتند به مکه مشرف شوند. بچه ها تنها و بی سرپرست بودند برای حسین پیغام دادند:
((ما به مکه می رویم بچه ها تنها هستند. خودت را از جبهه برسان و بچه ها را سرپرستی کن تا ما برگردیم))
کمی بعد پاسخ حسین طی نامه ای رسید. نوشته بود:
لباس بسیجی من مثل همان لباس احرامی است که تو بر تن می کنی وبه مکه می روی.
تیری که از سلاح من به سوی دشمن شلیک می شود ، مثل سنگی است که تو در منا به شیطان می زنی. همانطور که تو باعشق وعلاقه ات به طواف کعبه می روی من هم با همان عشق به جبهه آمده ام ، کعبه ی تو آنجا وکعبه ی من اینجاست.
از میان خاطرات سردار شهید
حسین نادری فرمانده گردان ۴۱۶لشکر ۴۱ ثار الله
راستی تو ای که حجت را با هر شرایطی از دست نمی دهی ، هیچ از خود پرسیده ای ریال عربستانی ات کدامین یمنی یا بحرینی را به خاک و خون خواهد کشید؟
83324
نام: من او
شهر: پایتخت
تاریخ: 9/23/2011 12:17:36 AM
کاربر مهمان
  بنام او......
این روزها حسابی هوایی شده ام........به اینجا می آیم.....از کربلا می شنوم و بعد.......
گفتن ندارد این حال نا خوش من!!!!نرفتن و ندیدن کربلا یک درد بود و رفتن و دیدنش هزار درد!!!!تو تا چیزی رو نبینی بهش دل نمی بندی.......تادل نبندی دلتنگش نمی شی......حالا من رفتم....دیدم.....دل بستم.......حالا بااین دلتنگی چه کنم؟؟
آقا......من با این حالم چه کنم؟؟؟؟؟
83323
نام: مجتبی
شهر: شیروان
تاریخ: 9/23/2011 12:03:29 AM
کاربر مهمان
  خدایا اتهی به امید تو همیشه گفتمو میگم الهی به امید تو .خدایا کمکم کن.یا ارحمن راحمین
<<ابتدا <قبلی 8339 8338 8337 8336 8335 8334 8333 8332 8331 8330 8329 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=8334&mode=print