اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
83132 |
نام:
شهاب
شهر:
امید به رحمت خدا
تاریخ:
9/14/2011 4:59:10 AM
کاربر مهمان
|
.:: یَا الله ::.
با چند گل زیبا به روزیم:
http://www.bmz14.parsiblog.com
بیا مهدی زهرا(عجّل الله تعالی فرجک و سلام الله علی امّک الغریب)
|
|
83131 |
نام:
بی قرار کربلای 5
شهر:
نهر جاسم
تاریخ:
9/13/2011 11:41:18 PM
کاربر مهمان
|
برای همه ی جانبازان شیمیایی وطنم
قطاری هر شب
از ایستگاه خاطرهات میرود به اندیمشک
قطاری هر شب
از ایستگاه جمجمهات
تا آتش چاههای نفت
قطارهای یک طرفه
با پردههای چفیه و باران
دریچههای قلبت که بسته میشود
قطار به تونل رسیده است
نفس که تنگ میشود
چفیه را با اشک، خیس کن
شیمیایی ست
دلت که میگیرد
فوری بخواب
خمپاره است!
و پیش از آن که ماسک خود را
به ماه تعارف کنی
نخل و ستاره را به عقب بفرست
قطار، سوت میزند
و جوانیات برایش دست تکان میدهد
قطار خالی است
ماه لکوموتیو را میراند
و فرشته ها
تو را و قطار اندیمشک را
به آسمان میبرند!
|
|
83130 |
نام:
شهره
شهر:
تنهایی
تاریخ:
9/13/2011 11:31:26 PM
کاربر مهمان
|
سلام بنده های خوب خدا.
آدما آنقدر زود عوض می شوند، آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه فاصله میان دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است
یا دیان . التماس دعا
|
|
83129 |
نام:
اسیر
شهر:
کوچه ی پشتی
تاریخ:
9/13/2011 10:42:52 PM
کاربر مهمان
|
سلام.
سمانه خانم اینطوری که گفتین به خانواده های شهداسر میزنید باید خیلی ادم خوبی باشید.من که تاحالت یه بار بیشتر پاتو قطعه شهدانزاشتم اون هم باچه بدبختی چه برسه به خانوادشون.من که خیلی شرمندشونم.شماکه دل پاکی دارین برام دعاکنین.
درپناه حق.
|
|
83128 |
نام:
واسطه
شهر:
...!
تاریخ:
9/13/2011 9:45:07 PM
کاربر مهمان
|
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه
مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند چه کس مرده است؟
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش
کرده ،یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا
در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا
موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،
آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند
.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”
احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،
خواندن تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان
که ترا حفظ کرده اند ، حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش
نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ، گویی که قرآن همین الان
به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است
که به صلیب جهالت کشیدیم
|
|
83127 |
نام:
صبا
شهر:
سمنان
تاریخ:
9/13/2011 4:43:41 PM
کاربر مهمان
|
سلام من تازه میفهمم خدا منو یادش نرفته
|
|
83126 |
نام:
شهاب
شهر:
امید به رحمت خدا
تاریخ:
9/13/2011 4:22:30 PM
کاربر مهمان
|
83112 نام: شهاب
شهر: اميد به رحمت خدا
ایمیل
تاریخ: 9/12/2011 6:43:58 PM
دوشنبه، بیست و یکم شهریور ماه 1390
.:: بِسمِ اللهِ الرَّحمــنِ الرَّحِیـــمِ ::.
به نام خداوند بخشاینده ی بخشایشگر
إِنَّ هَـذَا القُرآنَ یِهدِی لِلَّتِی هِیَ أَقوَمُ ؛
همانا این قرآن به راه و آئینى که مستقیم ترین و صاف ترین و پابرجاترین آئین هاست هدایت مى کند. (سوره ی مبارکه ی اسراء آیه شریفه ی نهم)
*.*.* ختم قــــرآن کــــریم همراه با تدبّــــر در آیات الهــــی حرف دل _ نوبت نهـــم *.*.*
{این دوره به نیّت و برای سلامتی و تعجیل در ظهور روح بهاران ، نشانه حکومت مستضعفان و صالحان بر روی زمین ، حضرت حجة ابن الحسن المهدی(عجّل الله تعالی فرجه)}
*جزء اوّل: انا عبدک الضعیف از الارض الله
*جزء دوم: انا عبدک الضعیف از الارض الله
*جزء سوم: نيلوفرانه گرامي از کوير (سلام و عرض ادب خدمت شما يار ديرينه ي حرف دل)
*جزء چهارم:
*جزء پنجم: عبّاس آقای گل از سمنان
*جزء ششم:
*جزء هفتم:
*جزء هشتم:
*جزء نهم: خاک گرامی از ایثار
*جزء دهم: خاک گرامی از ایثار
*جزء یازدهم:
*جزء دوازدهم:
*جزء سیزدهم:
*جزء چهاردهم:
*جزء پانزدهم:
*جزء شانزدهم:
*جزء هفدهم:
*جزء هجدهم:
*جزء نوزدهم:
*جزء بیستم:
*جزء بیست و یکم:
*جزء بیست و دوم:
*جزء بیست و سوم:
*جزء بیست و چهارم:
*جزء بیست و پنجم:
*جزء بیست و ششم:
*جزء بیست و هفتم:
*جزء بیست و هشتم:
*جزء بیست و نهم:
*جزء سی ام:
*خوبان حرف دلی ضمن مشارکت همراه با تدبّر در ختم آیات الهی می توانید همانند نوبت های قبل برای خود و نزدیکانتان درخواست ثبت جزء بفرمایید.
*در صورت اتمام این دوره نام درخواست کنندگان باقیمانده در دوره های بعدی ثبت خواهد شد.
*زمان قرائت جزءهای ثبت شده هر چه سریعتر باشد بهتر است و مهلت مشخّصی ندارد.
* * *
اَللّــهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّـــکَ الفَــرَجَ.
اَللّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـــدٍ وَآلِ مُحَمَّـــدٍ وَ عَجِّــل فَرَجَــهُم وَ فَرَجَنَــابِهِــم.
|
|
83125 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
9/13/2011 4:09:06 PM
کاربر مهمان
|
ادامه داستان احد
از این رو وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)از هر طرف مورد هجوم دسته هایى از ارتش دشمن قرار گرفت. هر دسته اى که به آن حضرت حمله مى آورد، على (علیه السلام) به فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)به آنها حمله مىکرد و با کشتن برخى، موجبات تفرق آنان را فراهم مى ساخت. این جریان چند بار در احد تکرار شد. در برابر این فداکارى، جبرئبل نازل شد و فداکارى على (علیه السلام) را ستود و گفت: این نهایت فداکارى است که این افسر از خود نشان مى دهد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امین وحى را تصدیق کرد و گفت: من از على و او از من است. در این لحظه ندایى از آسمان در میدان شنیده شد که:جوانمردى جز على نیستو شمشیر خدمتگزار، شمشیر على است.(2)(3)
سرانجام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)به دهانه دره رسید. در این لحظه مسلمانانى که در آن اطراف بودند، از این که ایشان را زنده یافتند خوشحال شدند و خود را در پیشگاه حضرت شرمنده و سرافکنده. امیر مؤمنان علی (علیه السلام) سپر خود را پر از آب کرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)سر و صورت خود را شست و این جمله را فرمود:خشم خدا بر ملتى که صورت پیامبر خود را خون آلود ساختند، شدت یافت.
با توجه به رویدادهاى تاریخى این نکته مشخص می گردد که نمى توان تمام مسلمانان را، از این نظر که اصحاب پیامبرند، ملازم با تقوا و عدالت دانست، زیرا کسانى که تپه تیراندازان را خالى گذاشتند و یا در لحظه هاى حساس از کوه بالا رفتند و نداى پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)را نادیده گرفتند، از همان اصحاب پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم)بودند.
آری شکست در این جنگ، بدین دلیل بود که هدف و نیت بیشتر مسلمان دگرگون شد. توجه به غنایم لشکر قریش که بعد از فرار از خود بجا گذاشته بودند، اخلاص گروه زیادى را آلوده ساخت و آنان فرمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را فراموش کردند و در طمع مال دنیا در آمدند.
)برگرفته از کتاب فروغ ابدیت، تألیف: آیت الله جعفر سبحانی(با تلخیص))
پایگاه اسلامی شیعی رشد
پاورقی ها:
1ـ سیره ابن هشام، جلد 2، صفحه 83
2ـ لا فتى إلا على؛ لا سیف إلا ذوالفقار
3ـ تاریخ کامل ابن اثیر، جلد 2، صفحه 107
|
|
83124 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
9/13/2011 3:47:22 PM
کاربر مهمان
|
15 شوال، سالروز وقوع جنگ احد پیکار ایمان و کفر و آزمون نفاق و خلوص را گرامی باد.
نافرمانی
ارتش توحید نقطه اى را اردوگاه خود قرار داد که از پشت سر به یک مانع و حافظ طبیعى، یعنى کوه احد محدود مىشد و در وسط کوه شکاف و بریدگى خاصى بود که احتمال مىرفت دشمن، کوه احد را دور بزند و از وسط آن شکاف در پشت اردوگاه اسلام ظاهر گردد و از عقب جبهه به مسلمانان حمله کند.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)براى دفع این خطر، دو دسته تیرانداز را روى تپه اى مستقر ساخت و به فرمانده آن ها چنین فرمود:شما با پرتاب کردن تیر، دشمن را برانید و نگذارید از پشت سر وارد جبهه شده و ما را غافلگیر سازند. ما در نبرد خواه غالب باشیم یا مغلوب، شما این نقطه را خالى مگذارید.
بالاخره نبرد آغاز شد و مسلمانان با شجاعت مثال زدنی کفار را عقب میراندند. زمانى که ارتش کفار، سلاح خود را در میدان به زمین گذاشت و براى حفظ جان خود فرارى شد، بیشتر مسلمانان جز عده کمی از تعقیب دشمن صرف نظر کرده و سلاح به زمین نهاده و به گردآورى غنایم مشغول شدند و به گمان خود، کار را پایان یافته تصور کردند.
در این لحظه نگهبانان شکاف، فرصت را مغتنم شمرده، با خود گفتند: توقف ما در این جا بى فایده است، ما نیز باید در گردآورى غنایم شرکت کنیم. فرمانده آن ها گفت:رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)دستور داده است که ما از این جا حرکت نکنیم، خواه ارتش اسلام پیروز باشد یا مغلوب.
اما بیشتر آنها در برابر دستور فرمانده مقاومت به خرج دادند و چهل تن از مقر نگهبانى فرود آمدند و جز ده نفر در آن جا، کسى باقى نماند.
در همین موقع خالد بن ولید از کمى افراد نگهبان، استفاده کرد و سربازان خود را به پشت سر نیروى اسلام رهبرى کرد و با یک حمله چرخشى توأم با غافلگیرى، در پشت سر مسلمانان ظاهر شد. اما مقاومت گروه کمى که روى تپه مستقر بودند، سودى نبخشید و چیزى نگذشت که مسلمانان غفلت زده، از پشت سر مورد حمله سخت دشمن قرار گرفتند.
خالد پس از آن که نقطه حساس را تصرف کرد، ارتش شکست خورده کفار را که در حال فرار بودند، براى همکارى دعوت نمود و با فریادها و نعره هاى زیاد، روح مقاومت و استقامت آنان را تقویت کرد.
در این هنگام هرج و مرج بىسابقه و شگفت آورى در ارتش اسلام به وجود آمد و تلفات سنگینى بر آنان وارد شد. از آن جمله شهادت جناب حمزه عموی بزرگوار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)بود که با نیزه وحشی حبشی که خود را پشت سنگی پنهان کرده بود ناجوانمرادنه از پای درآمد.
در همین اوضاع سخت، لیثى رزمنده شجاع کفار به پرچمدار سپاه اسلام، مصعب بن عمیر حمله کرد و او را به شهادت رساند. وى به گمان این که مقتول پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)است، فریاد زد: هان اى مردم! محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)کشته شد!
این خبر دروغ دهان به دهان میان لشگریان اسلام انتشار یافت و روحیه آنان را به شدت تضعیف کرد؛ به طورى که گروه بى شمارى از مسلمانان از مهاجر و انصار که میان آن ها عمر بن خطاب نیز دیده میشد، دست از جنگ کشیدند و به کوه پناه بردند و تنها گروه انگشت شمارى در میدان باقى ماند.(1)
|
|
83123 |
نام:
بوی سیب
شهر:
مطلع الفجر
تاریخ:
9/13/2011 2:27:54 PM
کاربر مهمان
|
باسلام
خداشناسی! مناظره شیرین بهلول با ابوحنیفه
روزی ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریس بود، بهلول هم در گوشهای نشسته و به درس او گوش میداد. ابوحنیفه در بین درس گفتن اظهار کرد که امام جعفرصادق(علیه السلام) سه مطلب را اظهار میکند که مورد تصدیق من نیست. آن سه مطلب بدین نحو است:
اول آنکه میگوید که شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد و حال آنکه شیطان خودش از آتش خلق شده و چگونه ممکن است آتش او را معذب کند و جنس از جنس متأذی (اذیت) نمیشود.
دوم آنکه میگوید خدا را نتوان دید و حال آنکه چیزی که موجود است باید دیده شود، پس خدا را با چشم میتوان دید.
سوم میگوید: مکلف، فاعل فعل خود است که خودش اعمال را به جا میآورد و حال آنکه تصور و شواهد برخلاف این است، یعنی عملی که از بنده سر میزند، از جانب خداست و به بنده ربطی ندارد.
چون ابوحنیفه این مطلب را گفت، بهلول کلوخی از زمین برداشت و به طرف او پرتاب کرد. از قضا آن کلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد، او را سخت ناراحت کرد و سپس بهلول فرار کرد. شاگردان ابوحنیفه عقب او دویده، او را گرفتند و چون با خلیفه قرابت داشت، او را نزد خلیفه بردند و جریان را به او گفتند.
بهلول جواب داد: او را حاضر نمایند تا جواب او را بدهم.
چون ابوحنیفه حاضر شد، بهلول به او گفت: از من چه ستمی به تو رسیده؟
ابوحنیفه گفت: کلوخی به پیشانی من زدهای و پیشانی و سر من درد گرفت.
بهلول گفت: درد را میتوانی به من نشان دهی؟
ابوحنیفه گفت: مگر میشود درد را نشان داد؟
بهلول جواب داد: تو خود میگفتی موجود را که وجود دارد باید دید و بر امام جعفر صادق(علیه السلام) اعتراض میکردی و میگفتی چه معنی دارد که خدای تعالی موجود باشد، ولی او را نتوان دید.
دیگر آنکه تو در ادعای خود، کاذب و دروغگویی که میگوئی کلوخ سر تو را درد آورد، زیرا کلوخ از جنس خاک است و تو هم از خاک آفریده شدی، پس چگونه از جنس خود متأذی (اذیت) میشوی؟
مطلب سوم، خود گفتی که افعال بندگان از خداوند است، پس چگونه میتوانی مرا مقصر کنی و مرا پیش خلیفه آوردهای و از من شکایت داری و ادعای قصاص مینمائی؟
ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید، شرمنده و خجل شده از مجلس بیرون آمد.
|
|