اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
83012 |
نام:
مجنون الحسين
شهر:
غرب دجله
تاریخ:
9/8/2011 10:10:48 AM
کاربر مهمان
|
به نام حي سبحان
سلام
صبح همگي بخير
*****************
خدايا! از من بگير، هر آنچه تو را از من ميگيرد.
هنوز بچهام. دستهای کوچکم را بگیر. مرا عبور بده از خیابان و بعد از آن من دست قوی و بزرگ تو را میکشم به سمت بقالی جذاب محل. به آنجا که برسیم، از دستت رها میشوم و میدوم به سمت یخچال بستنیها. و داد و بیداد که: بابا...بابا!! تو با مرد بقال صحبت میکنی و من درگیر انتخابم. فکر میکنم باید یکی دو انتخاب بیشتر نداشته باشم. خیال خامی بود. پدر را نشناخته بودم. حال که پدر شدم میفهمم.
دست کوچکش را میگیرم. وارد بقالی میشود. بلند طوری که جوابش آقای بقال را هم سر ذوق بیاورد میگویم: چی میخوای بابایی؟ هر چی میخوای بردار! او هم با صـــدای زیـر و حروف قَرَمقاطیش میگوید:... ئمممـ چَشش بابایی! ...بستنی! دل من و آقا بقالیه که هیچ، دل بستنیها را هم میبرد! بستنی را بر میدارد و شروع میکند به کلنجار رفتن برای باز کردنش. اعتمادی دارد به من! مطمئن است حساب میکنـم. او فقـط میخواهد. میخواند. اجابت با من است. ردخـور ندارد. بستــنی را باز میکند و توکل دارد. گاه شاخ میشود، رو پای خودش میخواهد بایستد، سریع در گوشش میگویم: از کجا پول میآوری؟! با غرور میگوید: خودم داااارم! با عصبانیت میگویم: اصلا به من چه؟! خودت بخر! دوباره میگوید: باشه. میخرم! میرود جلوی آقا بقالیه، سعی میکند با او هم بازی کند و از پولهای خیالیش خرج کند. آقای بقال هم نگاهی به من میکند. علامتش میدهم. میگوید: این طوری که نمیشود. برو از بابا پول بگیر، بعد بیا. از بابا فقط! سر افکنده میآید. میگوید: بابایی... ببخشید! بغلش میکنم. میگویم: قربونت بره بابا! اشکالی نداره که! یه اشتباه کوشولو بود... بعد حسابی میبوسمش! بعضی وقتها که از معذرت خواهیهای پسرم اینقدر خوشحال میشوم، دلم میخواهد از خدا بشنوم: قربونت برم! اشکالی نداره که! یه اشتباه کوشولو بود!
راستی خداجونِ ما از پدری مثل من مهربانتر نیست؟!
* اين داستانك جنبه شخصي ندارد ....
یا علی مددی
انا مجنونالحسين يا ثارالله
|
|
83011 |
نام:
سمانه
شهر:
شازند
تاریخ:
9/8/2011 9:35:53 AM
کاربر مهمان
|
سلام به دوستای باصف و مهربان حرف دل
آقا مجتبی رسیدن بخیر مابه یاد شما بودیم درسته نامی ازتون نبردم ولی همیشه براتون دعا کردم اگه دوست داشتید از حال و هوای سربازی برامون بگید .
آقا راستین درد دلی نوشتید که خبر از شکستن دلتونو میده به عنوان کسی که از عشق وفا ندیده بهتون میگم اگه خدا بخواهد هر جور شده به عشقتون میرسید و اگه اون صلاح ندونه درست نمیشه توکلتون به خدا باشه من الان میفهمم چرا ازدواجم درست نشد باور کنید چیزهایی دیدم که مطمئنم کرداگه بااون بنده خداازدواج میکردم فرداش خونه بابام بودم خدا کمکم کرد چون ازش خواستم اگه صلاحه جورش کنه اگه نه ازم دورش کنه من براتون دعا میکنم خدا بهترین ها رو براتون توزندگی رقم بزنه الهی آمین .
مه از شهر ناکجا آباد الهی به حرف خون شهدا مشکل شما حل بشه .
|
|
83010 |
نام:
بنده خدا
شهر:
مشهدمقدس
تاریخ:
9/8/2011 6:42:57 AM
کاربر مهمان
|
همیشه امام زمان رابایک فهرست بلندبالاپرازحاجات رنگ ووارنگ وکوچک و بزرگ صدا میزنیم و بعد سرگرم ارزوهای دور و درازمان میشویم انقد اطراف خودمان را شلوغ کرده ایم که صدای امام مهربانمان را هم نمیشنویم که میگوید "اناغیر مهملین لمراعاتکم"
|
|
83009 |
نام:
پلاک شکسته
شهر:
دنیای وانفسا
تاریخ:
9/8/2011 1:45:49 AM
کاربر مهمان
|
سلام آقا
وقتی پیام آمدکه فرداشهید داریم دلم گرفت آخه مگرمیشه تواین قعطی شهادت...
اونافردا روی دستهای مردم...
چه خوب شدآقا شهرمافردا بوی شهادت میده امشب پیش هرکی می رفتی حرف شهادت بود دوباره مثل اون روزا بچه ها جمع شدن
اماآقاجان تاکی زیرتابوت شهداروبگیریم روفقایکی یکی دارن میرن آقاجونم بگوماچکارکنیم تاکی صبر کنیم اگه ماهم مثل خیلی ها بامرگهای دیگه بمیریم چی....
خدایا تورو به حق شهدا مرگ همه مارا به شهادت ختم بفرما
انشاالله..
|
|
83008 |
نام:
كلام زهده
شهر:
تهران
تاریخ:
9/8/2011 1:22:05 AM
کاربر مهمان
|
آقا نیا .......
ما اینجا برای شما تره هم خورد نمی کنیم .
کجا میخواهی بیایی ؟ گفته باشم ها ما اینجا برای شما وقت نداریم ....
اگر میخواهی بیایی بیا ولی هر دقیقه نگو فلان کار را بکن و فلان کار را نکن
آقا ما میخواهیم هر کاری خودمان خواستیم انجام دهیم ....نه هر کار که شما گفتی
شما فقط در همان آسمان ها بمان که هر وقت گرفتار شدیم
صلوات نذر چشم و ابرویت کنیم
و تو برایمان مشکلات مان را حل کن!
بگذار اینطور بگویم اینجا ما حاضر نیستیم از کوچکترین هوس مان بگذریم
حتی اگر شما هر شب خون بباری
بیخودی توقع ات را از ما بالانبر !
ما اینجا کار های مهم تر از تو داریم آقا جان ....کتاب های رمان...فیلم های
طنز ...پارک ...سینما ...
آقا نیا و همه برنامه ریزی هایمان را به هم نریز .....
آقا همان جا بمان ما هم قول می دهیم هر سال برای تو همایش انتظار بگیریم ،
بعد از هر نماز و هنگام هر نیاز برای تعجیل در فرجت دعا می کنیم ،
و یه وبلاگ طراحی می کنیم که توش از ظهور تو مقاله و عکس و فیلم کپی می کنیم
اصلا قول می دیم هر شب جمعه
پیامکی برای دوستان بفرستیم که :شاید این جمعه بیاید شاید ،
آقا ما برای همه ی اگر های زندگی مان جان می کـَنیم
جز اگری که حکایت از آمدن تو دارد
خلاصه گفته باشم آقا ما خیلی کار داریم ......
............................................................................................
ببخشید اگه با خوندن این مطلب دلتون رنجید اما......حقیقت تلخ است....یاعلی
|
|
83007 |
نام:
محرم رضایی
شهر:
شیراز
تاریخ:
9/7/2011 11:03:08 PM
کاربر مهمان
|
ای کاش اقا بیاد
|
|
83006 |
نام:
علی
شهر:
میبد
تاریخ:
9/7/2011 10:49:55 PM
کاربر مهمان
|
مامانده ایم و دلی گرفته و امامی تنها تر از تنها...
|
|
83005 |
نام:
غلامحسین داودی
شهر:
اسلامشهر
تاریخ:
9/7/2011 8:45:09 PM
کاربر مهمان
|
سلام علی آل یاسین
هر وقت دلمان از این دنیا میگیره.....بهترین پناهگاه آرمیدن کنار یاد شهداست....و چه جایی بهتر از سایت شهید آوینی....درود خداوند بر شما...
|
|
83004 |
نام:
مجتبي
شهر:
...
تاریخ:
9/7/2011 7:33:05 PM
کاربر مهمان
|
يا ذوالجلال و الاکرام
سلام
سلام به ادمين گرامي و تمام بچه هاي پاك حرف دل.
دلم خيلي براتون تنگ شده بود.
هميشه به يادتون بودم وبراتون دعا ميكردم.
ممنون از خاك وعطيه كه به ياد ما بودن و يادي از ما كردن.
چند روزي مرخصي هستم و ميام پيشتون.
حورى
چشم باز كرد، خودش را روى تخت بیمارستان دید.
همه چیز سفید و تمیز بود.
بدنش كِرِخت بود و چشمانش هنوز خوب نمى دید.
فكرى شد كه شهید شده و حالا در بهشت است و هنوز حالش سرجا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درختها شلنگ تخته بزند و میوه هاى بهشتى بلمباند و تو قصرهاى طلا و زمردین منزل كند.
پرستارى كه به اتاق آمده بود متوجه او شد.
آمد بالا سرش.
سرنگ در دست راستش بود.
مجروح با دیدن پرستار، اول چشم تنگ كرد و بعد با صداى خفه گفت: »تو حورى هستى؟« پرستار كه خوش بحالش شده بود خیلى زیباست و هم احتمال مى داد كه طرف موجى است و به حال خودش نیست ریزخنده اى كرد و گفت: »بله، من حورى ام!« مجروح با تعجب گفت: »پس چرا این قدر زشتى؟« پرستار ترش كرد و سوزن سرنگ را بى هوا فرو كرد و نعره جانانه مجروح در بیمارستان پیچید.
منبع:كتاب رفاقت به سبك تانك.
التماس دعا.
|
|
83003 |
نام:
دلتنگ همت
شهر:
اروميه
تاریخ:
9/7/2011 6:05:51 PM
کاربر مهمان
|
داشتم موسيقي هاي دفاع مقدس رو دانلود ميكردم يدفعه دلم گرفت گفتم بيام اينجا يكم با شماها درد دل كنم.داداشم تو مرزا داره با تروريستا ميجنگه خيلي دلم ميخواست كنارش باشم ولي به هر دري زدم نشد
ياد شهيدا كردم يكم دلم آروم گرفت.اما وقتي ياد گناهايي كه كردم مي افتم بازم دلم ميگيره با خودم ميگم الان آروم شدم ولي اون دنيا چطوري پيش شهدا و امام رو سفيد شم؟وقتي اون دنيا ازم بپرسن واسه حفظ انقلاب چيكار كردي چي بگم؟
|
|