هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
81192
نام: بنده ی خدا
شهر: جزیره ی مجنون
تاریخ: 7/5/2011 3:31:18 PM
کاربر مهمان
  ما این هنرنمایی های فرسوده و نقاشی های از بین رفته در طول تاریخ ، بر روی صفخات لجن مالی شده ای را که بنام مرزهای جغرافیایی ، در بین ممالک اسلامی علم کرده اند را قبول نداریم ، تا در اقصی نقاط جهان، گوینده ی لا اله الا الله هست ، همان جا نیز مرز اسلامی ماست.

شیر در زنجیر حاج احمد متوسلیان
81191
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/5/2011 3:16:27 PM
کاربر مهمان
  به نام حي سبحان

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

سطور زیر را از لابلای سخنان شهید مهدی باکری یافته‌ام؛ هدیه‌ای است به مناسبت روز پاسدار. ثواب درجش در اینجا تقدیم است به روح بلند او و به ساحت پاسداران اسلام در ایران و سراسر جهان.

پاسداری یعنی حراست از وحی، ادامه راه انبیا و ائمه، صلحا، شهدا، حفاظت از مکتبی که پیامبر (ص) [برای آن] زحمتها کشید و جنگید، امام حسین (ع) برایش شهید شد، خونها و جانها برایش دادند. پاسداری تکلیف است نه مأموریت. پاسداری الگوست. یک پاسدار و رزمنده باید از خیلی چیزها که حرام هم نیست بگذرد...

يادش گرامي و راهش پر رهرو باد.

يا علي مددي

انا مجنون‌الحسين يا ثارالله
81190
نام: گل رز
شهر: اردبیل
تاریخ: 7/5/2011 12:49:50 PM
کاربر مهمان
  سلام به تموم حرف دلیهای عزیز
سوگند گرامی هنوز به امتحان کنکورم مونده ششم مرداد هست امتحان کاردانی به کارشناسی خیلی نگرانم مشکل پنج شنبه هم با دعای شما عزیزان فعلا که به خوبی گذشت اما بازم نیاز به دعای شما دارم قد تموم دلهای پاک شما...
خیلی دلم برای دانشگاه تنگ شده خیــــــلی
برام دعا کنید این روزها بهترین روز برای دعا کردن و استجابت تموم دعاهامون سوگند گرامی هم برای شما و هم برای نی نی تون آرزوی سلامتی دارم
و برای همه بچه های حرف دل دعا میکنم که خواسته های قبلیشون برسند علی یارتون تو دعاهاتون منه حقیر هم فراموش نکنید
81189
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/5/2011 11:44:42 AM
کاربر مهمان
  به نام حي سبحان

نام تو را از که باید پرسید؟ ...
یا از چه؟ ...
که نامت، آشناترین نامی است
که جهان، تاکنون
ـ از ازل تا ابد ـ
ـ از فرش تا عرش ـ
ـ‌ از متناهی تا لایتناهی ـ
به گوش جان خویش شنیده است!
شاید از فطرس
که آزاد شدهی توست
یا نینوا
که به یمن ورودت کربلا نام گرفت!
شاید از خون
که تو آن را تفسیر کردى!
یا عشق
که بر منبر زمان نشاندى!
نامت؛ نامی است مقدس که شاعران
بدان سوگند خوردهاند،
نامی که سایه گسترده است بر هستى!
نامی که همه چشمهای پر تغزل
در غروب پنجرههای بسته
با آن گریستهاند ...
نامت؛ نامی است
که شرافت و عزت را با خود زنده کرده است
نامی که رمز حیات است
اگر عقلها بفهمند
که عقل عاجز از درک عشق است! ....
شاهدان قدسى
ـ صف به صف ـ
ایستادهاند
تا عطش روزهای بهتآلود زمین را
با مژده رسیدنت
فرونشانند
و این عطش
امروز آرام میگیرد؛ وقتى
عطر لبخندت در جان جهان جاری میشود...
اما ...
روزی دیگر
روزی سیاه و تاریک
روزی که آب با تشنگی هم وزن نیست ...
روزی که ...
اینک قرنها از آمدن تو
میگذرد
و زمین هنوز در همان عطش بهتآلود
دست و پا میزند
اینک قرنهاست که
عطر حضورت جان جهان را نوازش میدهد
و هنوز هم آب با تشنگى
هم وزن نیست! ....
هنوز هم تمام آبهای جهان
شرمسار نام تواند
نام سرخی که
تنها ثارالله زیبنده آن است ....

يا علي مددي

انا مجنون‌الحسين يا ثارالله
81188
نام: عطیه
شهر: تهران
تاریخ: 7/5/2011 11:33:08 AM
کاربر مهمان
  باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد ودورود وسلام بردوستان واهالي حرف دل ولادت باسرسعادت سومين اخترتابناك امامت وولايت حضرت حسين ابن علي عليه السلام راخدمت تمامي دوستان تبريك وتهنيت عرض مي كنم .ازتمامي دوستان التماس دعا دارم .
حسين عليه السلام و عاليترين صفات نفساني

1- ابا و امتناع از بيعت با يزيد، درسي بود كه ابي عبدلله به مردم آموخت.

2-مهاجرت از مدينه براي قيام و مجاهده در راه حق

3- خروج از مكه در ايام حج براي احترام خانه كعبه از خون ريزي در حرم و رفتن به عراق

4- صحبت كردن و سبك سخن گفتن با حر و آب دادن به اصحاب تشنه او

5- سخن گفتن با ابن سعد و پافشاري در راه عقيده كه فرمود: نه بيعت مي كنم، نه تسليم مي شوم، نه فرار مي كنم.

6- پيشنهاد در رفع محاصره مبني بر مراجعت، عزيمت به يكي از حدود و مرزهاي كشورهاي اسلامي

7- نداشتن اضطراب و تشويش در پيش آمد خونين و هياهوي انبوه دشمن

8- نهراسيدن از انبوه لشكر از ملاقات با حر تا روز نهم كه كمتر از 32 و بيش از هشتصد هزار نفر نبوده اند.

9- در كشته شدن اصحاب، چهره عبوس نكرد و اظهار انكسار اضطراب ننموده، و حتي اصحاب و ياران و آقا زادگان را از تشويش و اضطراب منع مي كرد.

10- امر به آرامش و صبر و بردباري اهل حرم و زنان و كودكان در مصيبت جوانان اهل بيت

11- مراقبت تمام در بالين سر هر يك از كشتگان و بردن همه آنها را در مقابل خيام سلطنتي با كمال و قدرت و شجاعت كه بزرگترين كار روز عاشورا بود.

12- صحبت كردن با كشتگان چه جان باقي بود يا نبود و تاثير سخنان آن حضرت در ديگران و رثاء و مديحه گفتن براي آنها

اينها صفات عاليه اي بود كه هر يك از آنها كافي بود يك قهرمان شجاعي را از پاي در افكند. ولي سالار شهيدان با كمال حال طبيعي و عزم و بردباري با امور و حوادث تلقي مي كرد.

برگرفته از كتاب تاريخ زندگاني امام حسين عليه السلام
نوشته عماد الدين حسين اصفهاني (عمازاده)

81187
نام: بی قرار کربلای 5
شهر: نهرجاسم
تاریخ: 7/5/2011 11:05:03 AM
کاربر مهمان
  اگر احمد بود...
اگر احمد بود بی تردید برای رهبرمان مالک اشتری کامل بود
اگر احمد بود اجازه نمی داد که کار جنگ را بدانجا بکشانند که با گفتن ما نمی توانبم،جام زهر را به دست امام بدهند
اگر احمد بود امروز به جای یک حزب الله،ده ها حزب الله در چهار گوشه ی جهان می داشتیم
اگر احمد بود امروز به جای یک سید حسن نصرالله و عماد مغنیه ده ها چون آنها می داشتیم
اگر احمد بود هرکجا که گویند لااله الاالله آن را مرز اسلامی مان معرفی می کرد
اگر احمد بود مصداقی بود بر این آیه اشداءعلی الکفار و رحماءبینهم
اگر احمد بود برای یاران آلزایمر گرفته و یا استحاله شده ی امام فریاد می کشید و اصول مقدس و ناب خط امام را به آنها یادآوری می کرد
اگر احمد بود مولا و سرورمان حضرت صاحب الزمان را شمشیری شکست ناپذیر و سربازی خستگی ناپذیر بود...
حاج سعید قاسمی
هیچ وقت یه مسافر داشتی؟چقدر منتظر اومدنش بودی؟
ای خدایی که یوسف به یعقوب بر گردوندی حاجی رو به ما برگردون....
81186
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/5/2011 10:18:17 AM
کاربر مهمان
  به نام حي سبحان

سلام
اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست؟
ميلاد با سعادت حضرت اباعبدالله‌الحسين (ع) مبارك
التماس دعا

***********

می‌خواهم از سرور و شادمانی ولادت تو بگویم مولا! و از جشن بزرگی که باید برپا کرد به میمنت تولّدی چنین مبارک. آری! می‌خواهم اینگونه بنویسم، اما... شرم می‌کنم.
قلم نمی‌چرخد مولا! مگر می‌شود که حسین علیه‌السلام گفت و نگفت: عاشورا...؟! از مصیبت بگذرم. بگذار از شادباش بزرگی قلم بچرخانم که اینک بر زبان فرشتگان جاری است.
هان ای پنجمین ستاره معصوم! بگذار من هم اینک پس از قرنها، کسی باشم که خوش آمد می‌گویم سرخ‌ترین ستاره درخشانی را که تا به حال زاده شده است.
بگذار اینک پس از قرن‌ها، نقبی بزنم در پیچ و تاب زمان و هم‌زبان تمام زمینیان و آسمانیان، هم‌زبان همه موجوداتی که هم عصر حادثه زاده شدن ستاره‌ای این چنین بودند، آری! هم‌زبان همه اینها، بگذار نام تو را فریاد زنم و شادباش بگویم آمدنت را به جدّ آسمانی‌ات، به پیغمبر بزرگ که اینک شادمان، بر بالین نوزاد مطهرّ خویش فرو نشسته است!
و بگذار شادباش بگویم به پدری آن چنان عظیم، چندان که خود، چنان کهکشانی است که ستاره‌ای چون تو، پاره پیکرش باشی.
و شادباش بگویم به مادری که خود، مهتاب است و فرزند آسمان و مادر تمام ستارگان پُر فروغی که تابه حال، جهان به خود دیده است.
پس آن گاه، چشم گشودی و دیدگانت در همان لحظه اوّل، اشک‌آگین شد از دیدنِ جهانی که از ابتدا خوب می‌دانستی با تو چگونه نامهربان خواهد بود.
چشم گشودی و از همان ابتدا، برق تاریک خنجر شمربن‌ذی‌الجوشن، چشمانِ تازه زادت را آزرد.
و داغ را حس کردی؛ داغ فرزند را و داغ وفادارترین یاران تاریخ را که چگونه در برابر دیدگانت تکه‌تکه خواهند شد.
و داغ پدر را حس کردی که از فرق دو نیم شده‌اش، نور فوران می‌کرد.
و داغِ مادری که از دردِ سهمگین پهلوی خویش، همواره دست به دیوار، راه می‌پیمود.
حس کردی، داغ برادر را و جگرِ سوخته‌اش که شاید در آخرین لحظات، آن گاه که تداومِ رسالتِ بزرگ را به تو می‌سپرد، و نیز به تو می‌اندیشید و به لبهای تشنه‌ات، آن گاه که خونین می‌شوند.
بی‌شک، نام حسین علیه‌السلام، عجین است با همه این داغها و دردها. امّا همه اینها بی‌تردید چیزی از حلاوتِ ولادتش نخواهد کاست و از روشنایی آسمان کم نخواهد کرد، آن گاه که ستاره‌ای چون تو را به زمین می‌فرستد.
تو اینک آمده‌ای، پس همگی به تمامی، کمر خم می‌کنیم در برابر حضورِ عظیمِ تو و دستان هر چند بی‌بضاعت خویش را به خوش‌آمدگویی پیش می‌آوریم.
از ما بپذیر شادباش کوچکمان را که به پیشگاه قدّیس خویش آورده‌ایم.
زمین از حضورت روشن و آسمان، مفروش گامهای زلزله‌خیز تو باد، مولای من

يا علي مددي

انا محنون‌الحسين يا ثارالله
81185
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/5/2011 9:56:08 AM
کاربر مهمان
  ادامه مطلب ....

از عملکرد موثر حاج احمد در انقلاب و جنگ گفت و باز یادمان انداخت که حاج احمد فاتح خرمشهر بوده و باز که خواستم بیشتر توضیح دهد گلایه کرد که متاسفانه بعد از 27- 28 سال هيچ نتیجه‌ای حاصل نشده و بلاتکلیفی را بزرگترین درد دانست. حاجی می‌گفت شخصا در جریان امور حاج احمد نیست و وزارت خارجه می‌گوید احمد متوسلیان کماکان زنده است.

دل این برادر پر درد بود و از به فراموشی سپرده شدن حاج احمد بعد از اسارت گفت و گفت ترجیح می‌دهد حاج احمد آزاد شود تا اینکه از او اسطوره بسازند. صحبتم با اخوی دیپلمات ربوده شده ایرانی گرم شد که صحبت خانه و مدرسه قدیمی پیش آمد. حاجی رخصت داد و شانه به شانه من کوچه پس کوچه‌های بازار چهل تن را راه آمد تا به کوچه برادران شهید نیری رسیدیم.

کوچه‌هایی که برای حاج محمد بوی خاطرات کودکی داشت و کوچه علوی و پلاک 10 و خانه‌ای که سالهاست دیگر پذیرای کسی نیست و اینجا، قلب بازار مولوی، همانجایی است که احمد و برادرش بعد از مدرسه فوتبال بازی می‌کردند و حاجی از باغهایی که دیگر خراب شده و روزگاری محل بازی‌شان بوده، گفت و از خانه‌هایی که دیگر همه خراب شده. این همان خانه است که احمد در آن بزرگ شده، همان حاج احمدی که بعدها پاوه را آزاد کرد، همان حاج احمدی که بعدها در مریوان شد خار چشم کوموله و دموکرات.

سراغ مدرسه را که گرفتم، نشان کوچه ارامنه را داد که امروز نامش شهید موسوی است. کوچه‌ای که یک سرش می‌رسد به گذر لوطی صالح. کوچه‌های باریکی که روزی انتهای یکی‌شان مدرسه اسلامی مصطفوی بوده، مدرسه‌ای که امثال حاج احمدها را تربیت کرده.

حاج احمد متوسلیان پس از فتح خرمشهر و تثبیت مواضع رزمندگان اسلام در آنجا، اواخر خرداد ، طی ماموریتی همراه یك هیات عالی‌رتبه سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی ایران‌، به سوریه و لبنان سفر می‌كند تا راههای كمك به مردم مظلوم و بی‌دفاع لبنان را از نزدیك بررسی كند‌. در جریان یورش ظالمانه اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 اطلاع دادند كه بیروت محاصر شده و ساختمان سفارتخانه جمهوری اسلامی ایران در معرض خطر است. موسوی كاردار سفارت ایران از حاج احمد كه در لبنان بود خواست برای تخلیه اسناد موجود در سفارتخانه اقدام كند.

صبح روز چهاردهم تیرماه 1361 حاج احمد آماده حركت شد. همگی اصرار داشتند كسی دیگر به جای او به این مأموریت اعزام شود . اما حاج احمدمتوسلیان اصرار داشت كه خودش این كار را انجام دهد. در ساعت 30/12 دقیقه ظهر روز 14 تیر سال 1361 اتومبیل سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان هنگام عزیمت به بیروت در یك پست ایست و بازرسی موسوم به حاجز باربرا به فاصله 40 كیلومتری بیروت متعلق به شبه نظامیان مارونی (حزب كتائب) متوقف شد و چهار سرنشین آن به رغم داشتن مصونیت دیپلماتیك توسط تروریست‌های جیره‌خوار رژیم تل‌آویو به گروگان گرفته شدند.

و اینجا چهار راه مولوی، کف بازار تهران، محله کودکی‌های بزرگ مردی که سالهاست در بی نام و نشانی است، از خودم می‌پرسم اگر روزی حاج احمد برگردد، حال و هوای این محله چه رنگ و بویی برایش دارد . و الله مع الصابرین.

يا علي مددي

انا مجنون‌الحسين يا ثارالله
81184
نام: مجنون الحسين
شهر: غرب دجله
تاریخ: 7/5/2011 9:52:50 AM
کاربر مهمان
  به نام حي سبحان

گشت و گذار چند ساعته من در محله حاج احمد متوسليان

سال 1332 بود و مقارن با كودتای سیاه آمریكایی که احمد متوسلیان در محله امامزاده سیداسماعیل خیابان مولوی تهران متولد شد. دوران تحصیلات خود را در دبستان اسلامی مصطفوی سپری كرد. از همان كودكی ضمن اشتغال به درس و مدرسه به رغم نارسایی قلبی و ضعف توان جسمی در مغازه شیرینی ‌فروشی پدرش - قنادی متوسلیان یزدی- واقع در بازار تهران مشغول شد.

اینجا کف بازار تهران. هیاهوی کاسبها و ماشینها، چرخ دستیها و باربرها، چانه‌زدنها، حساب و کتابها، مرامها و معرفتها ، اینجا چهار راه مولوی، کف بازار تهران. خدا میداند زمان کودکی حاج احمد، این بازار چه رنگ و بویی داشته، مرامها و معرفتها چگونه بوده و آیا همانطور که شنیده‌ایم یک تار سبیل، کارکرد مشابه چک و سفته امروزی را داشته یا نه.

اینجا چهار راه مولوی بازار حضرتی. بازاری سرپوشیده که کسبه‌هایش به ویترینهای شیک اعتقادی ندارند. همه چیز عیان است و مشتری پول زرق و برق مغازه را نمی‌دهد. اینجا بازار حضرتی است و همه چیز مثل آدمها ساده است و می‌شود با همه گرم صحبت شد، حتی اگر غریبه‌ای باشی که خرید هم نکنی.

از حاج کبریایی که از 15 سالگی کاسب همان بازار است، پرس و جو میکنم . گرم، پاسخم را می‌دهد دکان متوسلیان سید اسماعیل است. بپرسی پیدا میکنی

پرسان پرسان بافت کهنه بازار حضرتی را گز می‌کنم تا به میدان سید اسماعیل می‌رسم که بیشتر شبیه یک بن‌بست مستطیل یا چیزی شبیه پارکینگ موتورهاست تا یک میدان. دکان متوسلیان یزدی، اول راسته بود و شغلش پتو فروشی.

حاج محمد متوسلیان اخوی بزرگ حاج احمد متولد 1329 و سه سال از حاج احمد بزرگتر. حاجی پذیرایی من شد.
تا آمدم از کودکی و خاطرات حاج احمد بپرسم کمی چهره‌اش درهم شد. گلایه داشت. دلش پر بود. می‌گفت هر سال، همین حوالی، حاج احمد متوسلیان و خانواده‌اش می‌شود سوژه تهیه گزارش و می‌رود تا سال بعد. می‌گفت که می‌داند مسولین پیگیرند و در هر کشوری تبعه آن کشور در مناسبات بین‌المللی دارای اهمیت است، مخصوصا اگر عنوان دیپلمات داشته باشد. برايش توضيح دادم كه خبرنگار نيستم و صرفا به خاطر علاقه به حاج احمد متوسليان به محله كودكيهاي حاج احمد آمدم. حاجي لبخندي زد و گفت حالا كه گزارشگر و خبرنگار نيستي، همه جوره در خدمتت هستم ...

بهار سال 1357 احمد به بهانه مأموریت شغلی در خارج از مركز راهی شهرستان خرم‌آباد می‌شود و برای عادی‌‌سازی تحركات خود در سطح استان لرستان و سهولت فعالیت‌ نیمه مخفی خود به عنوان كارگر برق آغاز به كار می‌کند. وی در آنجا مشغول پخش اعلامیه بود كه به همراه دو نفر از دوستانش دستگیر می‌شود.

متوسلیان به محض دستگیری بدلیل اینكه آن دو دوستش متاهل بودند، تمام مسوولیت چاپ و تكثیر اعلامیه‌ها را برعهده گرفت در نتیجه محكوم به زندان شد.در زندان فلك‌الافلاك خرم‌آباد او در زیر سختترین شكنجه‌‌ها مقاومت كرد و دم بر نیاورد. وی با روی كارآمدن دولت ازهاری و ترفند جدید رژیم، مبنی بر آزادی زندانیان سیاسی، در هفتم آذر 1357از زندان آزاد شد و به محض آزادی از زندان نیز به خدمت زیر پرچم احضار شد.
81183
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 7/5/2011 8:51:23 AM
کاربر مهمان
  یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجه
************************************************
خواب ديدم خواب اينکه مرده ام-- خواب ديدم خسته و افسرده ام

روی من خروارها از خاک بود --- وای قبر من چه وحشتناک بودی
تا ميان گور رفتم دل گرفت--- قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زير سرم از سنگ بود --- غرق وحشت سوت وکور وتنگ بود
خسته بودم و هیچکس یارم نبود--- زان میان یک تن خریدارم نبود
هر که آمد پیش حرفی خواندو رفت --- سوره حمدی برایم خواند و رفت
آمدند از راه نزدم دو ملک--- تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟--- آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟
گفت عمر خود کرده ای--- تباه نامه اعمال تو گشته سیاه
ناگهان الفات حق آغاز شد--- از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان--- نور پیشانی او فوق جهان
چشمهایش زندگانی می سرود--- درد را از قلب آدم می زدود
صورتش خورشید بود و غرق نور --- جام چشمانش پر از شرب و طهور
بر سرش دستمال سبزی بسته بود--- دل به مهرش عجب بنشسته بود

غرق حیرت داشتند این زمزمه--- آمده اینجا حسین فاطمه؟(علیه السلام)
صاحب روز قیامت آمده--- گویا او بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد--- مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را ---خانه آبادش کنید این بنده را
این که اینجا اینچنین تنها شده ---کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است--- گریه کرده بعد شیرش داده است
بارها بر من محبت کرده است ---سینه اش را وقف هیئت کرده است
با ادب در مجلس ما می نشست --- او به عشق ما سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است --- چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است--- خاک من مهر نمازش بوده است
اقتدا بر خواهرم زینب نمود--- گاه می شد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است--- خویش را نذر رقیه کرده است
نذر عباسم به تن کرده کفن--- روز تاسوعا شده سقلی من
گریه کرده چون برای اکبرم ---با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است--- او بسوزد صاحبش شرمنده است
در قیامت عطر و بویش می دهم ---پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر بروز سر نوشت ---می شود همسایه من در بهشت
آری آری هر که باشد پابست من--- نامه اعمال او در دست من است
************************************************
یا حسین
<<ابتدا <قبلی 8125 8124 8123 8122 8121 8120 8119 8118 8117 8116 8115 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=8120&mode=print