هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
8032
نام: حلاج
شهر: تهران
تاریخ: 5/13/2005 11:06:48 PM
کاربر مهمان
  قسمت اول
ماجرا ین است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضه کالا گرفت

احترام یاعلی در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد

زیر بارانهای جاهل سقف تقوا نم کشید
سقفها بی سخت مانند مقوا نم کشید

با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مرداننگی ها عیب شد؟

خانه دلهای مارا عشق خالی کرد و رفت
ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت

سر سرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت

باغهای سینه ها از سروها خالی شدند
عشقها خدمتگزار پول و پوشالی شدند

از نحیفی پیکر عشق خدایی دوک شد
کله احساس های ماورایی پوک شد

آتشی بیرنگ در دیوان و دفترها زدند
مهر باطل شد به روی بال کفترها زدند

اندک اندک قلبها با زرپرستی خو گرفت
در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت

غالبا قومی که از جان زر پرستی می کنند
زمره بیچارگان را سر پرستی می کنند

زرپرست سرپرست و سرپرست زرپرست
لنگی این قافله تا کاروان محشر است

از همان دست نخستین کجروی ها پا گرفت
روح تاجر پیشگی در کالبدها جا گرفت


کارگردانان بازی باز با ما جر زدند
پنج نوبت را به نام تاجر و کاسب زدند


چار تکبیر رسا بر روح مردی خوانده شد
طفل بیداری به فکر فوت و فن خوابانده شد...

سید حسن حسینی
برگرفته از کتاب گزیده اشعار دفاع مقدس

تاليف شادروان سيد حسن حسيني

8031
نام: یاسر
شهر: بندرعباس
تاریخ: 5/13/2005 5:26:54 PM
کاربر مهمان
  به امید روزی که تو رادر ولا یت ببینم.............
8030
نام: مریم
شهر: بندر انزلی
تاریخ: 5/13/2005 4:27:53 PM
کاربر مهمان
  می خوام بگم به دوستم آقای تیموری که خیلی دوستش دارم
8029
نام: در انتظار
شهر: تهران
تاریخ: 5/13/2005 4:01:20 PM
کاربر مهمان
  برای ظهور یار کمتر گناه کنیم
8028
نام: رامین
شهر: تهران
تاریخ: 5/13/2005 11:41:48 AM
کاربر مهمان
  چرا هرچه تو را می خوانم جوابم نمی دهی؟
8027
نام: مریم
شهر: تهران
تاریخ: 5/13/2005 11:35:35 AM
کاربر مهمان
  می خواهم ازدواج کنم به زودی ولی خواستگار ندارم
8026
نام: یه عاشق
شهر: یه خونه تو ناکجا آباد
تاریخ: 5/13/2005 10:31:24 AM
کاربر مهمان
  حرف آخر ما آدمها همیشه نمیتونیم تمام چیزهایی را که دوست داریم داشته باشیم، مگه نه ....

خوب حالا گریه نکن بقیه را بخون .....
گاهی وقتها مجبوریم یکی را به دیگری معامله کنیم این بار نوبت منه که باید ...

شاید پرداخت چنین بهای ناچیز تر اینها باشه که بخواد ذکر بشه اما به هر جهت ...

***رهگذر دیگر تنها نیست ****
8025
نام: سمانه
شهر: سمنان
تاریخ: 5/13/2005 10:24:02 AM
کاربر مهمان
  بدنبال صداقت و راستی بودم آن را در تو یافتم

فاصله واقعی ، فاصله میان قلبهاست .....

بیا برای همیشه به هم اعتماد کنیم
8024
نام: یه غریبه
شهر: دوستی
تاریخ: 5/13/2005 10:21:34 AM
کاربر مهمان
  یاران بهترین دوستها بهونه نمیخواهند با اهل بیت دوست
باش وبهتر از ان با حضرت دوست رفاقت کن
8023
نام: .......
شهر: قوقور اباد
تاریخ: 5/13/2005 9:34:01 AM
کاربر مهمان
  ده کوره ما بخون که آبادی شد
پیدا سرک رجال آزادی شد
حتی به خمینی بدو بیرا گفتند
سر چشمه آن از دوی خردادی شد
<<ابتدا <قبلی 809 808 807 806 805 804 803 802 801 800 799 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=804&mode=print