اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
79782 |
نام:
غم
شهر:
تنها اسیر غربت
تاریخ:
4/13/2011 11:54:37 AM
کاربر مهمان
|
سلام خواهروبرادرای دینی خودم امیدوارم همدل خوبی باشیم برای هم اما یه حرف با آقای محمد که نگفت کدوم شهره دارم وقتی این خواهر کوچکت حرفت رو شنید دلش بدجور شکست نمیدونم شما پسرا چرا فکر میکنید برا جدا شدن تنها حق تصمیم با خودتونه چطور وقتی میایین جلو میخواین نظر ماها رو بدونید برا بودن کنار هم اما وقتی خسته ای وقتی مشکلی سد راه کارا میشه فورا دم از جدایی میزنید و بهونه میکنید که جدایی به صلاح ما نوعی است بابا به خدا ماها هم دل داریم آره منم یه دل شکسته ام از دیار آشنا که حالا به رسم عشق غریب این دنیا ودوست تنهایی شدم به جرم دوست داشتن سکوت کردم و تنها گفتم که ماندن را دوست دارم اما باز رفت ولی فکر مرا نخواند که اگر اصرار نکردم برا این بود که میخوام به حرفش احترام بذارم حالا هم اگه نفرت بهش پیدا نکردم برا اینه که امیدم به خداست و میدونم که خدا تنهام نمیذاره پس ازت میخوام یه ذره بیشتر به روحیات وافکار دیگران فکر کنی و بذاری اونا هم حق تصمیم برا آیندشون اختیار کنند ممنون میشم
|
|
79781 |
نام:
یاس
شهر:
کرمان
تاریخ:
4/13/2011 9:42:48 AM
کاربر مهمان
|
با سلام
در جواب انیسه خانم باید بگم شاید آنچه را که تو از خدا می خواهی به ضرر تو باشد و تو نمی دانی:و خداوند بر همه چیز داناست پس به خدا توکل کن که جزء سایه مهر او ما را جایی نیست
|
|
79780 |
نام:
یاس
شهر:
کرمان
تاریخ:
4/13/2011 9:20:11 AM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان حرف دلی دمتون گرم با این متن های زیباتون
دلتنگی بد نیست چون یادگاری است از آنکه دوستش داریم ولی سالها از او دوریم
|
|
79779 |
نام:
سجاد ایوز
شهر:
تهران
تاریخ:
4/13/2011 9:13:51 AM
کاربر مهمان
|
آقا مرتضی!
دریاب این نسل جدید ناسی را.
همه چیز زیر سوال رفته.
در یاب.
|
|
79778 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
4/13/2011 8:50:50 AM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمد وال محمد وسلام ودرود بر دوستان وعزیزان اهالی دل .
قوت قلب (آن سوي پنجره)
در بيمارستاني،دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند. تخت او در كنار تنها پنجره اتاق بود. اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هماتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعتها با يكديگر صحبت ميكردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان با هم حرف ميزدند.
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مينشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره ميديد، براي هماتاقيش تعريف ميكرد. بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون، روحي تازه ميگرفت.
اين پنجره، رو به يك پارك بود كه درياچه زيبايي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا ميكردند و كودكان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان كهن، به منظره بيرون زيبايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده ميشد. همان طور كه مرد كنار پنجره اين جزئيات را توصيف ميكرد، هماتاقيش چشمانش راميبست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم ميكرد.
روزها و هفتهها سپري شد.
یك روز صبح، پرستاري كه براي حمام كردن آنها آب آورده بود، جسم بيجان مرد كنار پنجره را ديد كه در خواب و با آرامش از دنيا رفته بود. پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه آن مرد را از اتاق خارج كنند.
مرد ديگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار اين كار را با رضايت انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد.
آن مرد با آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره او ميتوانست اين دنيا را با چشمان خودش ببيند.
در كمال تعجب، او با يك ديوار مواجه شد.
مرد، پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هماتاقيش را وادار ميكرده چنين مناظر دل انگيزي را براي او توصيف كند؟ پرستار پاسخ داد: شايد او ميخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلاً نابينا بود و حتي نميتوانست ديوار را ببيند.
|
|
79777 |
نام:
امین
شهر:
اقلید فارس {EGHLID}
تاریخ:
4/13/2011 8:50:45 AM
کاربر مهمان
|
سلامءبابا چرا اینقدر دلخور و ناراحتی؟خدا همه چیزش رو حساب و کتابه!
گاهی خدا درها را میبندد و پنجره را قفل میکند!زیباست اگر فکر کنی شاید بیرون طوفان می آید و او می خواهد از تو محافظت کند.
|
|
79776 |
نام:
ملیحه
شهر:
گرگان
تاریخ:
4/13/2011 2:08:20 AM
کاربر مهمان
|
سلام آقا سید
امشب دلم خونه
چشام پر اشکه
از همه نا امیدم
هیچکی نمیتونه دردمو دوا کنه
تو رو به قداست نام شهدای گمنام
راهنماییم کن چیکار کنم
باهام حرف بزن
هر طور که خودت صلاح میدونی
تو خواب یا بیداری
بخاطر بدیهام ازم رو بر نگردون
قسمت دادم آقا سید باهام حرف بزن
آخه مگه شهدا زنده نیستن
به دادم برس
بگو چیکار کنم که نجات پیدا کنم
تو رو به آبروی شهدا قسم کمکم کن
|
|
79775 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
4/13/2011 1:04:31 AM
کاربر مهمان
|
سلام سید !
خیلی ها فکرمیکنند اگرقیافه شان مثل شما باشد یا همه ی نوشته های شما را ازحفظ باشند مثل شما میشوند
اما من فکرمیکنم مثل شما بودن یعنی مثل دریا بودن
آبی وصاف ورها
|
|
79774 |
نام:
سپيده
شهر:
تهران
تاریخ:
4/12/2011 9:31:28 PM
کاربر مهمان
|
سلام.
خسته نباشيد .
خواهشا براي من و امثال من خيلي دعا كنيد
واقعا محتاج دعاهاي شما هستم
ممنونم
|
|
79773 |
نام:
سمیه
شهر:
تنهایی
تاریخ:
4/12/2011 8:55:00 PM
کاربر مهمان
|
با سلام
حرف دل یک دختر تنها
من دختری بیست و چند ساله هستم و ظاهری متوسط هم دارم ولی دارای خواستگاران زیادی نیستم که به همین دلیل هنوز نتوانسته ام ازدواج کنم و در نظر پدر و مادرم احساس خجالت میکنم و زندگی برایم یکنواخت شده و خیلی احساس تنهایی میکنم و همین احساس تنهایی مرا می ترساند که اگر بختم باز نشود آلوده گناه شوم . ازدواج باید همراه با خوشبختی باشد.
بارها به خداوند خواسته ام را گفته ام ولی نمیدانم چرا دعایم مستجاب نمی شود .
سید بزرگوار قسم به خون شهیدان حتما برایم دعایی بفرمائید و از تمام دوستان التماس دعا.
|
|