هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
79332
نام: جعفر بن عبدا...
شهر: شقا یق ها
تاریخ: 3/5/2011 12:12:53 PM
کاربر مهمان
  سیداهل قلم یادت بخیر
79331
نام: ناصر
شهر: ارومیه
تاریخ: 3/5/2011 11:37:40 AM
کاربر مهمان
  در دلی که درمان نداره برای چی بگویم یا برای چه بگویم
درد دل ما دوری از عزیزان است که هیچ وقت نمیبینمشان را
توی این دنیای بی دوست و پر از غربت از کجا بگویم و با که گویم
79330
نام: زهرا
شهر: .
تاریخ: 3/5/2011 11:21:40 AM
کاربر مهمان
  وصیتنامه ناصرالدین باغانی،متولد 1346، شهرستان سبزوار، دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام صادق (ع) که در تاریخ 11 اسفند و در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.
بسمِ رَب ّ الشهدا‍ء والصدیقین
اینجانب ناصرالدین باغانی بنده ی حقیر در درگاه خداوندم. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را درباره ی عشق آغاز می کنم ما را به جرم عشق موأخذه می کنند .گویا نمی دانند که عشق کناه نیست امّا کدام عشق؟ خداوندا معبودا عاشقا،مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی ، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمی کرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی.مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را نه،به دنیا عشق ورزیدم به مال ومنال دنیا عشق ورزیدم . به مدرسه عشق ورزیدم . به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همه ی اینها بعدِ مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو . (یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون ) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ،پس به عشق تو دل بستم بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم وتو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری،فهمیدم در این مدت که فکر می کردم عاشق تو هستم اشتباه می کرده ام ، این تو بودی که عاشق من بوده ای و من را می کشانده ای ، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می آمدم .ولیکن وقتی توجه می کنم می بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده ام ولی باز مستقیم آمده ام حال می فهمم که این تو بوده ای که به دنبال بنده ات بوده ای، و هرگاه او صید شیطان شده ، تو دام شیطان را پاره کرده ای و هر شب به انتظار او نشسته ای تا بلکه یک شب او را ببینی ، حالا می فهمم که تو عاشق صادق بنده ات هستی ، بنده را چه ، که عاشق تو بشود (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق می نشستی. اما من بدبخت ناز می کردم و شب خلوت را از دست می دادم و می خوابیدم ! اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالا خره منِ گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر می کردم که با پای خود آمده ام وه چه خیال باطنی !! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود .
مرا که به چنگ آوردی به صحنه ی جهادم آوردی ، تا به دور از هر گونه هیاهو با من نبرد عشق ببازی من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می کردم . آخرتو بزرگ بودی و من کوچک !! تو کریم بودی و من ل‍ئیم ! تو جمیل بودی و من قبیح ، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم .کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی ، در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی وچه نیکو شرابی بود . من هنوز از لذت آن شراب مستم . اولین جرعه ی آنرا که نوشیدم مست شدم ودر حال مستی تقاضای جرعه های دیگر کردم . امّا این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی ، پیاله ام را شکستی ، هر چه التماس می کردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم ، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست ، هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم . ای عاشق من !! ای اله من !! پیاله ام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته حال که به من رسیده ای چرا کام دل بر نمی گیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم می زنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشته ای ؟ اگر بدانم که
79329
نام: زینب
شهر: سکوت
تاریخ: 3/5/2011 9:50:32 AM
کاربر مهمان
  نمیدونم ازکجابگم خیلی دلم گرفته من سالهاآرزوی کربلا داشتم تا جایی که از سال دوم دبیرستان شروع کردم به خوندن زیارت عاشورا بعد نماز صبح ولی تاالان که ۲۱سالمه هنوزنرفتم دانشگاه اسم نویسی کرداسمم دراومد ولی گذرنامم نیومدباخودم گفتم آقاطلب نکرده زورکه نیست انگارازم دلخوره نمی دونم چکارکنم توروخداواسم دعاکنید.
79328
نام: رهيافته
شهر: عشق
تاریخ: 3/4/2011 9:15:48 PM
کاربر مهمان
  salam b hameye azizane harfe del ..............
fateme az kahnoj gozashtehagozasht dg hame chizo faramosh kon khastegaretam say kon kenar biay chon shayad forsatie vase jobrane gozashteha fateme esmet kheili hormat dare b sahebe esmet tavasol kon shak nakon javab migiri.fadat besham khoda kheili bozorge dg qosse nakhor.
79327
نام: بیدل
شهر: ناکجاآباد
تاریخ: 3/4/2011 7:15:07 PM
کاربر مهمان
  سلام بیدلم من که حرف دلمو زدم گفتم: ربنا اهدنا الصراط المستقیم ولی مدیر یا مدیره محترم، شما تایید ش نکردین یادتون باشه... قهرم باهاتون!!!!!!!!!!!!!!!!
79326
نام: فاطمه
شهر: رشت
تاریخ: 3/4/2011 6:32:28 PM
کاربر مهمان
  دلم از شهیدا خیلی گرفته .....همین
79325
نام: زهرا
شهر: قزوین
تاریخ: 3/4/2011 10:11:22 AM
کاربر مهمان
  سلام میشه عکس وخاطرات شهید مدق رو هم بذارید. اگه معرفی کتابهای ناب رو هم اضافه کنید سایتتون عالی که هست عالی ترهم میشه باتشکر
79324
نام: شهاب
شهر: امید به رحمت خدا
تاریخ: 3/4/2011 1:31:21 AM
کاربر مهمان
 
.:: بِسمِ الله وَ بِالله ::.


*نیایش طبیعت


قسمت اول:

باران

خدای خوبم! من همیشه بین آسمان و زمین تو را سپاس می گویم که آسمان را به زمین کوک می زنم! کوک های کج و بارانی! همیشه دوست دارم آدم ها و همه ی زمینی ها آسمانی باشند!

خدای مهربانم! چه خوب است که تو مرا شفاف آفریدی و آسمانی! خیلی ها آرزو دارند آسمانی باشند! در آسمان به تو نزدیکترم چون پاک ترم ...

خدای خوبم! نماز من در آمدن از ابر و جاری شدن روی زمین توست! من بندگانت را دوست دارم! اما بعضی وقت ها فکر می کنم آنها مرا دوست ندارند چون چتر دستشان می گیرند تا من به آنها نخورم وخیس نشوند!

خدایا می بینی که گریه ی شوق و عشق نمی گذارد ادامه بدهم ، نامه ام را پایان می دهم!

دوستت دارم.


باران.


79323
نام: علی سیفی
شهر: قائمشهر
تاریخ: 3/4/2011 1:12:32 AM
کاربر مهمان
  گفتی ازدل بگوگفتم کدام دل دلی که خاک وسنگ شده یادلی که عرش رحمن شده پس بگذارازدل خویش بگویم که که دل نیست آشیانه شیطان است سیاه و بی حال است و فقط وفقط ای خداتنها امیدم لطف و کرمت و مهرو بخشش همیشگی توست که نظری کوچک به آن کنی تاجان دوباره گیرد ای خدا ناامیدم مکن
<<ابتدا <قبلی 7939 7938 7937 7936 7935 7934 7933 7932 7931 7930 7929 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=7934&mode=print