اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
78492 |
نام:
عطيه
شهر:
تهران
تاریخ:
1/12/2011 10:08:30 AM
کاربر مهمان
|
باسلام ودرود خدمت تمامي اهالي حرف دل وتبريك وتهنيت بمناسبت ولادت باسرسعادت حضرت امام موسي ابن جعفر باب الحوائج به آقاوسرورم امام هشتم امام رئوف وشما دوستان عزيز وگرامي حرف دل .
خيرالاموراوسطها بيايد دركارهامون نه افراط كنيم ونه تفريط درمطالب ميخوندم شهاب ازشهراميد .. مطلبي رادرارتباط با بكاربردن عبارتي مانند عزيزم و... كه اينجانب غالبا ازاين كلمه استفاده مي كنم وتااينجاكه بنده اطلاع دارم كلمه عزيز به معناي گرامي داشته شده است وازصفات پروردگار وحداقل بنده فكرنمي كنم استفاده ازاين وازه بين دومحرم خانم محل اشكال باشد مگر كه فتواي جديدي دراين رابطه داشته باشيم .يااصلا ميتونيد پيشنهاد بديدم ادمين حرف دل كلمات راحذف كنه چطوره ؟ درهرحال مطلبي رااماده كردم اميدوارم كه مورداستفاده دوستان عزيزم قراربگيره .
ميخهايي بر روي ديوار
پسربچهاي بود كه اخلاق خوبي نداشت. پدرش جعبهاي ميخ به او داد و گفت هربار كه عصباني ميشي بايد يك ميخ به ديوار بكوبي.
روز اول، پسربچه 37 ميخ به ديوار كوبيد. طي چند هفته بعد، همانطور كه ياد ميگرفت كه چگونه عصبانيتش را كنترل كند، تعداد ميخهاي كوبيده شده به ديوار كمتر ميشد. او فهميد كه كنترل عصبانيتش آسانتر از كوبيدن ميخها بر ديوار است…
بالاخره روزي رسيد كه پسربچه ديگر عصباني نميشد. او اين مسئله را به پدرش گفت و پدر نيز پيشنهاد داد هر روز كه ميتواند عصبانيتش را كنترل كند، يكي از ميخها را از ديوار بيرون آورد.
روزها گذشت و پسربچه بالاخره توانست به پدرش بگويد كه تمام ميخها را از ديوار بيرون آورده است. پدر دست پسربچه را گرفت و به كنار ديوار برد و گفت: پسرم! تو كار خوبي انجام دادي. اما به سوراخهاي ديوار نگاه كن. ديوار ديگر هرگز مثل گذشتهاش نميشود. وقتي تو در هنگام عصبانيت، حرفهايي ميزني، آن حرفها هم چنين آثاري به جاي ميگذارند. تو ميتواني چاقويي در دل انسان فرو كني و آن را بيرون آوري. اما هزاران بار عذرخواهي هم فايده ندارد، آن زخم سر جايش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناك است.
|
|
78491 |
نام:
عبدا...
شهر:
رفسنجان
تاریخ:
1/12/2011 9:02:31 AM
کاربر مهمان
|
طرح جستجوی نور
با سلام
عنوان: معرفی سرداری عاشورایی از لشکر امام خمینی(ره)
نام:حاج علی محمدی پور
درجه: فرمانده گردان ۴۱۲ فاطمة الزهرا(س)از لشکر ۴۱ثارالله(ع)
محل ولادت:دقوق آباد از توابع رفسنجان
محل شهادت:عملیات کربلای۵ شلمچه(پایین دژ)
ایشان در جنگ به فرمانده عارف شناخته میشدند،همان گونه که اکنون به شهید عارف
چرا؟
بسیاری از همرزمانش روایت میکنند که شهید شدن وحتی نحوه شهادت ویا زخمی ومفقود یا اسیر شدن بچه ها را قبل از عملیات ها ،مشخص مینمود البته برای کسانی که با اسرار از او میخواستند تا بدانند.
بعداز عملیات دقیقا همان میشد که گفته بود.
تا بحال هم هنوز ارتباط مستقیمش با خانواده قطع نشده است،گواه این مدعا پدر بزرگوار اوست که باید پای صحبت های روستایی و پر از معرفتش بنشینی تا بدانیید چه میگویم و همچنین دلیل قاطع آن، آیه: ولا تحسبن.....
البته میتوانید بخشی از صحبت های آن پیرمرد نورانی را در سایت گردان چهار صدو دوازده دانلود فرمایید
لطفا منتظر قسمت دوم این معرفی نامه بمانید.
والاسلام.
|
|
78490 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
1/12/2011 9:01:01 AM
کاربر مهمان
|
ادامه داستان مادر
سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”
گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد : “ اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی
اومدم “ و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار
دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که اون مرده
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از
دست دادی
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت
|
|
78489 |
نام:
دل تنگ
شهر:
غصه ها
تاریخ:
1/12/2011 8:39:06 AM
کاربر مهمان
|
تورو به جان حضرت فاطمه کمی به فکر آخرت باشیم این این دنیا محل گذره فردا پشیمون میشی جوونا مواظب خودتان باشید . التماس دعا
|
|
78488 |
نام:
صادق دهقانی
شهر:
بیرجند
تاریخ:
1/12/2011 8:31:49 AM
کاربر مهمان
|
خیلی نامردی چند بار مطلب دادم هیچ کدوم رو درج نکردی، بازم میگم خیلی نامردی!!!
|
|
78487 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
1/12/2011 7:59:51 AM
کاربر مهمان
|
ادامه داستان مادر
دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر
سرش داد زدم “: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”
گم شو از اینجا! همین حالا
اون به آرامی جواب داد : “ اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی
اومدم “ و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار
دانش آموزان مدرسه
ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که اون مرده
ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم
اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از
دست دادی
به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو
مادرت
|
|
78486 |
نام:
سید احسان جواهری
شهر:
تهران
تاریخ:
1/12/2011 7:56:51 AM
کاربر مهمان
|
سلام صبح روز چهار شنبتون به خیر و شادی انشا الله امیدوارم حال همه بچه های حرف دل خوب باشه
..........................
" به هر كاری كه دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید، زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است".......
|
|
78485 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
1/12/2011 7:54:43 AM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان
امیدوارم همگی خوب باشین .
بی نام خارج از ایران ببخشید اشتباه تایپی بوده ارباب شما رو میطلبه .
مادر
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره
فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
همان جا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
اززندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم
تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو
دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر.............................
|
|
78484 |
نام:
فاطمه
شهر:
همین نزدیکی ها
تاریخ:
1/11/2011 11:18:58 PM
کاربر مهمان
|
سلام...!
دعا کنید برای یه دل شکسته... یکی که دل زیاد شکسته...،یکی که حالا پشیمونه... خیلی پشیمون.
دعا کنید تا من هم عاشق بشم، عاشق بشم برای عشقی که معشوقش خدا باشه.دعا کنید تا منم منتظر بشم... منتظر ظهور آقامون...
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و نصر.
اللهم الرزقنی شهادة فی سبیلک.
|
|
78483 |
نام:
sara
شهر:
az tehran
تاریخ:
1/11/2011 8:59:44 PM
کاربر مهمان
|
سرنوشت مردمی که با خرافات تغذیه روحی میشن بهتر از این نمیشه....
|
|