اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
78442 |
نام:
ناشناس
شهر:
دلتنگی
تاریخ:
1/10/2011 11:06:21 AM
کاربر مهمان
|
امان از مردای پست این روزگار، برای دفاع از خودشان از هزاران دروغ علیه طرف مقابل استفاده می کنند امیدوارم هدایت بشند برایم دعا کنید به خاطر ...
|
|
78441 |
نام:
سید احسان جواهری
شهر:
تهران
تاریخ:
1/10/2011 10:37:15 AM
کاربر مهمان
|
سلام و عرض ادب و احترام خدمت تمامی بچه های حرف دلی ...
و عرض تسلیت خدمت تمامی مردم و خانواده محترم و داغدار سانحه هوایی دیروز از خداوند متعال صبر و شکیبایی برای خانواده این عزیزان مسئلت دارم...
سلام خدمت توکل به خدای گرامی نیستید؟ کم پیداید؟
|
|
78440 |
نام:
عطیه
شهر:
تهران
تاریخ:
1/10/2011 10:00:04 AM
کاربر مهمان
|
باسلام ودرود برتمامی اهالی حرف دل .امیدوارم که حال همگی خوب باشه مخصوص بچه های تهران که یک روز برفی راتجربه کردند بامشکلات مخصوص اش .
پادشاهی می خواست نخست وزیرش را انتخاب کند...
چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.
آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می توانید در را باز کنید و بیرون بیایید...
پادشاه بیرون رفت و در را بست...
سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.
نفر چهارم فقط در گوشه ای نشسته بود!
آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه ای نشسته بود و کاری نمی کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد،باز شد و بیرون رفت!!!
و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند. آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته!
وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت:کار را بس کنید. آزمون پایان یافته و من نخست وزیرم را انتخاب کردم.
آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی کرد، او فقط در گوشه ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟
مرد گفت:مسئله ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟
نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعأ مسأله ای وجود دارد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ اگر سعی کنی آن را حل کنی تا بی نهایت به قهقرا خواهی رفت؛
هرگز از آن بیرون نخواهی رفت. پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعأ قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.
پادشاه گفت:آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می کردید نمی توانستید آن را حل کنید. این مرد، می داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.
|
|
78439 |
نام:
مهدیه قلی زاده
شهر:
کرمان
تاریخ:
1/10/2011 9:15:01 AM
کاربر مهمان
|
خوب بود
|
|
78438 |
نام:
بی نام
شهر:
خارج از ایران
تاریخ:
1/10/2011 8:45:25 AM
کاربر مهمان
|
سلام و صد سلام به همگی
علیکم السلام به اونهایی که سلام داده بودند
|
|
78437 |
نام:
sara
شهر:
az tehran
تاریخ:
1/10/2011 8:29:38 AM
کاربر مهمان
|
سقوط هواپیما در ارومیه ...
از آن جمله هایی که انتهاش سه نقطه می خواد .
حال اهر طور می خوای تفسیرم کن...
|
|
78436 |
نام:
عبداله رحیمی دهبهی
شهر:
روستای دهبه قیروکارزین فارس
تاریخ:
1/9/2011 11:31:52 PM
کاربر مهمان
|
صمیمانه ترین وگرمترین سلامها رادراین شب سرد بارانی خدمتان عرض مینمایم امیدوارم درادامه راهتان بیروزباشید
|
|
78435 |
نام:
n.majnon
شهر:
تهران
تاریخ:
1/9/2011 11:13:31 PM
کاربر مهمان
|
چون نسیمی که روی دشت افتاد/گذرغم به سرگذشت افتاد /خیزران پاره کرد ..../چند دندان درون طشت.... /امان از دل زینب (س)ای وای حسن
|
|
78434 |
نام:
محبوبه
شهر:
قم
تاریخ:
1/9/2011 9:25:38 PM
کاربر مهمان
|
الهی دریاب مرا
دعا کنید برام
|
|
78433 |
نام:
درمانده
شهر:
ازشهردرماندگان
تاریخ:
1/9/2011 5:19:14 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان اهل دلی..... منم مثل همه ی شما یه مشکلی دارم توقع دارم که دعام کنید.نمیدونم شاید مشکل من نسبت به مشکلات شما کوچیک باشه ولی من طاقت همینم ندارم توروخدا برام دعا کنید.دعا کنیدکه زود مشکلم حل شه بشم همون ادم قبلی .اینقدر دلم برای خودم تنگ شده که نگو. براتون دعا میکنم برام دعا کنید خواهش میکنم
|
|