هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
78372
نام: توكل به خدا
شهر: اميد
تاریخ: 1/5/2011 4:10:46 PM
کاربر مهمان
  سلام خدمت همه دوستان حرف دل
مخصوصا سلام خدمت سوگند از شهر امان از جدايي
راستشو بخواي من خودم يدونه از اون مامورهاي آبخوري بودم و مثلا انتظامات مدرسه بوديم.
تازه وقتي با ماشين از سر كار برميگردم هنوز به ياد كودكي كه قصه شب گوش ميدم كه به همت بچه هاي راديو بعد از چند سال دوباره شروع به كار كردن.
بعدشم ما موهاي همو نمي كشيديم و خيلي با كلاس پسر هاي فاميلمونو بين خودمون تقسيك كرده بوديم كه كي مال كيه....
من از تعطيلي مدرسه موقعي كه از راديو مي گفتن خوشحال نمي شدم. آخه كل دوران مدرسه واسه خودم دب دبه و كب كبه اي داشتم.
زماني هم كه وضعيت قرمز اعلام مي كردن من هنوز به مدرسه نمي رفتم. ولي هميشه دلتنگ پدرم كه تو جبهه بود و جزء نيروهاي اصلي بود، بودم.
همه اينهايي كه نوشتي را خوب يادم چون زيباترين لحظه هاي زندگيم بودن.
ممنون. ممنون كه هر از چند گاهي ما را از حال و هواي كار و گذشتن عمر و بزرگ شدن به دوران پاك كودكي مي بري.
78371
نام: اردشیر عالی ÷ور
شهر: اصفهان
تاریخ: 1/5/2011 3:09:24 PM
کاربر مهمان
  یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
78370
نام: عطیه
شهر: تهران
تاریخ: 1/5/2011 2:47:41 PM
کاربر مهمان
  ارسرودهای حضرت آقا رهبرمعظم ومعزر آقاسیدعلی حسینی خامنه ای حفظه الله
میفروشی گفت کالایم می است . رونق بازارمن سازونی است . من خمینی رادوست دارم که اوهم خم است وهم می است وهم نی است .

سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم . چون زلف توسرگرم پریشانی خویشم . دربزم وصال تو نگویم زکم وبیش .چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم . لب بازنکردم به خروشی وفغانی .من محرم رازدل طوفانی خویشم . یک چند پشیمان شدم ازرندی وسستی عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم . ازشوق شکر خندش جان نسپردم .شرمنده جانان زگرانجانی خویشم . بشکسته ترازخویش ندیدم به همه عمر. افسرده دل ازخویشم وزندانی خویشم . هرچند (امین )بسته دنانیم اما.دلبسته یاران خراسانی خویشم .
78369
نام: توكل به خدا
شهر: اميد
تاریخ: 1/5/2011 2:40:24 PM
کاربر مهمان
  سلام خدمت همه حرف دلي هاي بزرگوار
سلام خدمت خانم يا آقاي . از شهر .
كاش براي خودتون يه اسمي مي گذاشتيد تا راحت تر مي شد صحبت كرد.
نمي دونم شاغل هستيد يا نه ، درس مي خونيد يا نه، مشغله فكري ذهني داريد يا نه، اما....
وقتي خسته ايد ، وقتي ناراحتيد، وقتي دلشكسته ايد، وقتي كسي كه مي ياد و ميگه عاشقتم و دوست دارم ، دستتونه ميذاره تو پوست گردو، وقتي بي دليل ميزنه زير تموم حرف هاش، وقتي 5 روز مونده به پيمان مقدس ازدواجت مياد و تمام كاخي كه ساختي رو ميريزه بهم.
اون موقع است كه احتياج داري با كسي درد دل كني ، با كسي كه بعد از گذشت اون دوران نيادو و سركوفت بزنه كه سنگ صبورت بودم و ...
حرف دل همون طوري كه وقتي صفحه شو باز مي كني بالاش نوشته: هرچه مي خواهد دل تنگت بگو....
پس بگو تا از غصه خالي شوي.
اينجا ما با بچه ها مشكلاتمونو بدون اينكه بدونيم از كجا و كي هستيم در ميان ميذاريم و از تجربيات هم استفاده مي كنيم.
من بشخصه واقعا مشكلات و ناراحتي هام از موقعي كه با حرف دل آشنا شدم كم شده.
78368
نام: سید احسان جواهری
شهر: تهران
تاریخ: 1/5/2011 1:32:51 PM
کاربر مهمان
  سلام مجدد به شما دوستان..
و خداحافظ تا شنبه
به امید دیدار مجددتان
78367
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 1/5/2011 1:09:45 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستان
امید
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید: چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!

دست علی یارتون
بخدا ی مهربون سپردمتان
78366
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 1/5/2011 1:03:38 PM
کاربر مهمان
  سلامممممممممممممم
خوبیییییییننننننننننننن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران

شما يادتون نمياد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

شما يادتون نمياد وقتی یه کلمه رو با هم می گفتیم موهای همو می کشیدیم تا شوهرمون خوشگل تر شه

شما يادتون نمياد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله

شما يادتون نمياد علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام وضعیت قرمز است و معنا و مفهوم آن اینست که حمله هوایی انجام خواهد شد! محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید

شما یادتون نمیاد کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها

شما یادتون نمیاد . گنجشگکه اشی مشی .... میفتی تو اب خیس میشی ....کی میپزه اشپز باشی ..... کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی
به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد


شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون

شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، چیپسایی که توش سس کچاب میریختیم, بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی

شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه

شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد

شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر

شما یادتون نمیاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم

شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن
شما يادتون نمياد بستني ميهن رو که میگفت مامان جون بستنيش خوشمزه تره

شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون

شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار

شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد

شما یادتون نمیاد... سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا

وهزاران مورد دیگه .
یاد اون روزا بخییییییییییییییییییییییییییرررررررررررررررررررررررر
همه رو بخدای مهربون میسپارم

78365
نام: توكل به خدا
شهر: اميد
تاریخ: 1/5/2011 12:12:41 PM
کاربر مهمان
  سلام خدمت عطيه خانم شما لطف داريد و خيلي بزرگواريد و نيز بازم مطلبتون فوق العاده بود.
سلام آقا سيد احسان خسته نباشيد. بازم تدريس مي كنيد؟
مطلبي كه روي سايت گذاشتيد واقعا عالي بود.
ممنون از تمام بچه هاي حرف دل.
78364
نام: .
شهر: .
تاریخ: 1/5/2011 11:33:40 AM
کاربر مهمان
  سلام

قبل از حرفم از همه عذرخواهی میکنم چون احتمالا نمیونم منظورم رو خوب برسونم و لطفا ناراحت نشوید

در مورد جو جدید حرف دل یکم انتقاد دارم

*جو داره خصوصی میشه...خلاصه میشه به احوالپرسی های چند نفر و سلام و علیک و تعریف و تمجید

*از طرفی هم از مثبتی قبل دور شده...روانشناسی خوبه...منم موافقم باهاش و علاقه دارم ولی نه تا این حد!!!

*عشق قشنگه...شکست عشقی هم تلخ...خوبه که در مورد این مسئله که قبلا ازش در اینجا زیاد حرفی نبود صحبت میشه ولی نه در این حد....


در کل زیاد داریم از حرف دل دور میشیم...

بازم ببخشید،نظرم این بودالبته شایدهم اشتباه باشه
78363
نام: ساقی
شهر: زیر آسمون خدا
تاریخ: 1/5/2011 11:22:55 AM
کاربر مهمان
  دلم به اندازه تمام روزهاي پاييزي، گرفته است..... آسمان چشمانم به اندازه تمام ابرهاي بهاري، باراني است.....
و قلبم انگاربه اندازه سردترين روزهاي زمستاني، يخ زده است.....اما وجودم در كوره داغ تابستاني مي سوزد.....
چه چهار فصلي است سرزمين دقايق من؟ دلم گرفته.... كلافه ام.... از خودم وسادگي ام حالم بهم مي خورد! نمي دانم چطورباور كردم؟ چطورحرف هايت را باور كردم؟ من؟ من با آن همه ادعاي زيركي چطور خام آن حرف ها شدم؟ يادم آمد! حرف هايت را در كادوي هزاركلمه عاشقانه پيچيده بودي و من مثل كودكي بازيگوش، شوق باز كردن كاغذ كادو را داشتم وديدن احساسي كه در آنجا خوش كرده بود.
آن قدربه گوشم خواندي دوستت دارم،بي توزندگي بي معناست، تونيمه گمشده ام هستي و... كه باورم شد. باور كردم كه دوستم داري و يادم رفت كه روزي به خودم قول داده بودم گول حرفهاي عاشقانه را نخورم و واقع بين باشم. يادم رفت به خودم قول داده بودم هميشه ازعقلم كمك بگيرم درانتخاب هاي مهم زندگي ام....
بيچاره عقل! در پشت حصارهاي بلند زندان احساس، چنان محبوس بود كه راهي به بيرون نداشت وفريادهايش به گوش هيچ كس نمي رسيد، حتي من! عاشقم بودي!خودت گفتي! خودت گفتي كه مي آيي و مرا تا اوج قله سعادت، تا كاخ سپيد آرزوها مي بري! يادت هست؟ خودت گفتي كه عشقم درخانه قلبت مأوا گزيده، براي هميشه! خودت گفتي كه حتي مرگ، توان جدا كردن ما را ندارد! خودت گفتي كه اين عشق، مرهمي است برزخم تنهايي ات!
پس چه شد كه تمام آن حرف ها را فراموش كردي و رفتي؟ چطور شد كه بي من رهسپارديار آينده شدي؟
چطورشد كه عشقم را ازخانه دلت راندي؟ چگونه ريشه هاي اين درخت را خشكاندي در وجودت؟
چه چيزمرهم زخم تنهايي ات شد، كه ازعشق آرامش بخش تر بود؟
آه! توچه كردي؟ توعاشق نبودي، تو فقط ادعاي عاشقي داشتي!
اگرمن عاشق مي شدم،عشقم فقط برزبانم نبود، بلكه ازدلم برمي آمد.عشقي كه ازافق دل طلوع كند،غروبي ندارد.
مطمئنم اگرمن عاشق مي شدم، واژه ي عشق را اينقدرساده خرج نمي كردم، كه روزي واژه هايم تمام شود و زبانم معطل بماند كه چه بگويد؟! دلت عاشق نبود، عزيزم!
اگر عاشق بودي، اگر مرا مي خواستي، با ديدن اولين مانع، جا نمي زدي! اگرعاشق بودي اصرار مي كردي و راهي مي جستي براي وصل، نه بهانه اي براي فصل! اين عشق نبود، هوس بود.عشق ماناست، وهوس گذرا! وتوگذشتي....
دلم به درد آمده، دشنه بي وفايي، قلبم را مجروح كرده، بيچاره دلم، گوشه ويرانه هاي وجودم، افتاده وجان مي دهد! بيچاره دلم! كه كلاه عاشقي برسرش گذاشتي ورفتي.
<<ابتدا <قبلی 7843 7842 7841 7840 7839 7838 7837 7836 7835 7834 7833 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=7838&mode=print