اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
7582 |
نام:
مسکین دوست
شهر:
عرش الرحمن
تاریخ:
4/27/2005 4:36:31 AM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرحمن الرحیم
همه مراقب من هستند ...و من از مراقبت قهرم
اگه تو با من صلحی...مراقب من باش...باشه؟
حالم داره بد میشه...اما هر بدی ، بد نیست ، هست ؟
راستی تابلو کنار جاده رو بپا :
"به شهر شهید پرور بی کسی خوش آمدید "
فاصله تا جایگاه بعدی:
کسی چه میدونه...شاید چهل...
|
|
7581 |
نام:
منتظر
شهر:
....
تاریخ:
4/27/2005 4:22:03 AM
کاربر مهمان
|
راستی فراموش کردم بپرسم .مگر پیری امان میدهد؟
آیا مورچه شما کفش داشت؟
|
|
7580 |
نام:
منتظر
شهر:
.....
تاریخ:
4/27/2005 4:17:00 AM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرحمن الرحیم
خواهیم گرفت ،میدانم.از مورچه که کمتر نیستیم،هستیم؟
پس،میگیریم با اینکه میدانیم یا میگیرم یا میمیرم.
به امید گرفتن تنها شدم،تنهای تنها نه جاده را میشناسم نه نقشه ای در چنته دارم.نه راهنمایی،هیچ.
جاده هموار که نیست بماند آفتاب شدید ،پاهایم را میسوزاند آخر، آنقدر دویدم که کفش هایم خسته شد .با من همراه نبود .من هم به امان خدا رهایشان
کردم. چون ترس از دیر رسیدن را داشتم .بیچاره کفش هایم.آخر دوست داشتند مرا همراهی کنند، من نخواستم .
دلم به حالشان میسوزد .
خدایا :
من کفش هایم را از یاد نبردم .از تو خواهشی دارم اینکه کفش هایم را به من برگردانی.(اینجوری بهتره نه؟)
|
|
7579 |
نام:
حسيني کلشتري
شهر:
تهران
تاریخ:
4/27/2005 4:03:40 AM
کاربر مهمان
|
دستتان درد نکند سايت جامعي داريد
|
|
7578 |
نام:
غريب
شهر:
شهري بزرگ
تاریخ:
4/27/2005 4:03:17 AM
کاربر مهمان
|
سلام دوست عزيز رامين
از كدام شهري ؟؟
اگر در شهر كوچكي هستي خوب گوش بده صداي عشق را
خيلي واضح مي شنوي ولي در شهري بزرگ همهمه تمام صداي عشق را مي دزده
|
|
7577 |
نام:
راز
شهر:
عشق
تاریخ:
4/27/2005 3:52:48 AM
کاربر مهمان
|
اقا سلام من همون رامینم
اجازه بدین با هم حرف بزنیم
|
|
7576 |
نام:
رامین
شهر:
عشق
تاریخ:
4/27/2005 3:36:12 AM
کاربر مهمان
|
عاشقم من . عاشق یک نگاه عاشق یک صدا
عاشق یه نفر که..........
|
|
7575 |
نام:
غريب
شهر:
شهري بزرگ
تاریخ:
4/27/2005 3:33:51 AM
کاربر مهمان
|
سلام رامين عزيز
در خدمتم
|
|
7574 |
نام:
رامین
شهر:
عشق
تاریخ:
4/27/2005 3:28:15 AM
کاربر مهمان
|
ای غریب! از شهری بزرگ!
با من حرف بزن!
|
|
7573 |
نام:
مسکین دوست
شهر:
عرش الرحمن
تاریخ:
4/27/2005 3:27:26 AM
کاربر مهمان
|
بسم الله الرحمن الرحیم
به ذهنم رسید که سر راه این مورچه بیچاره سبز شم و یه احوالی ازش بگیرم.
گفتم:کجا با این عجله
گفت :میرم خونه
گفتم:خونه تون کجاست ؟
گفت :نمیدونم...گمش کردم
گفتم:راه رو که گم کردی پس این عجله برا چیه؟
گفت : به نظر تو باید بشینم تا از بی کسی بمیرم
.... نه من میرم.
.... یا میمیرم یا میگیرم
.... و این برای او عزت بود
....و ای کاش همه میرفتیم که شاید :
....بگیریم یا که بمیریم
|
|