هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
72332
نام: امید امید امید
شهر: خوبیها
تاریخ: 12/16/2009 10:53:34 AM
کاربر مهمان
  از زمین تا آسمان ، خورشید چیدن سـاده نیست
گرچه بی اذن خدا ، حتی پریدن ساده نیست

هم نشینی با امام عشق ، اوج بودن اسـت
زندگی بعد از شهید حق گزیدن ، ساده نیست

آه ! می فهمم که بی اصغر چه حالی داشتی!
کودک شــش ماهه روی نیزه دیدن ، ساده نیست!!!

... مرد میخواهد بفهمد معنی این درد را
از دیار شام تا کوفه دویدن ، ساده نیست!

عشق یعنی اینکه بعد از یار خود یک سال ... نه!
باورش سخت است ... اینگونه تکیدن ، ساده نیست

باورش سـخت است آنچه دیدی و آنجا گذشت
نیزه ها ؟ تیر سه شعبه ؟ نه! شنیدن ساده نیست!
72331
نام: اسیه
شهر: کویر
تاریخ: 12/16/2009 10:48:34 AM
کاربر مهمان
  خدایا تو شاهد و ناظر باش که من با تمام کمی ها و کاستی های او باز هم با چنگ و دندان می خواستم زندگی ام را حفظ کنم و زندگی خود را دوست داشتم.من چه کردم و او چه کرد!خدایا اما توبه من بگو آیا می توانم با کسی زندگی کنم که در جلوی جمع خانوادگی ،محرم و نامحرم ،بی عقل و کوته فکر و پدرو مادرم گفته که ما با هم قبا از عقد روابط تلفنی پنهانی داشتیم؟!!!آیا هیچ دوست دختر و دوست پسری که اکنون زن و شوهر باشند بعد از ازدواج چنین حرفی به هم می زنند!؟خدایا تو شاهدی و ناظری و از باطن کارهایم آگاه بودب و هستی. خدایا می دانم که گول ساده دلی و حماقت خود را خوردم.اما چه کنم؟آیا تو مرا می بخشی ؟آیا باز هم راهی به سوی تو هست؟خای خوب و مهربان من کمکم کن که این جدایی هر چه زودتر پیش آید.خدایا هر چه با من و خانواده ام که را فراموش کردم و قول می دهم چیزهایی را که درباره او می دانم به کسی نگویم و اسرار اورا در گنجینه دلم تا آخر عمر حفظ کنم. او نامردی می کند ولی من نمی کنم.اما خدایا او را بخاطر این حرفش نمی بخشم . چون وقتی شوهر آدم جلوی غریبه و خودی به زنش وصله بی بند و باری بزند.... . حتی اگر زنش این چنین باشد...... دیگر خسته شدم از تایپ کردن.....!
72330
نام: گم شده
شهر: تبریز
تاریخ: 12/16/2009 10:37:17 AM
کاربر مهمان
  سلام
پناه می برم به آنش دوزخ از این خاک.
آتشی که چون خدا مقدر می کند حرفی برای به جان خریدنش نیست.
اما این خاک ...
این خاک با این خاکیان دل را زخم می کند و خوشحالی می نمایند.
وای برما
چه دل ها که نشکستیم
چه غلط ها که نکردیم.
خدا کند که بیایی مولانا
و غم این زندگی فانی زودتر به پایان برسد. ان شاء الله
التماس دعا
72329
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 12/16/2009 10:28:43 AM
کاربر مهمان
  هُرم سوزان كوير، بر خستگي كاروانيان نيشتر مي زند و بدن هاي خسته آن ها را مي آزارد. خورشيد غروب محرم، آرام خود را در تنگناي افق جاي مي دهد. كاروان بر سينه تفتيده بيابان توقف مي كند. صدايي مي پرسد: اين جا كجاست؟ پاسخ مي آيد:
اين جا كربلاست! آري، حسين (ع) به كربلا مي رسد و دل كوير را در تب و تاب مي اندازد. آسمان نيز، چهره در هم كشيده است. زمين بغض خود را فرو مي خورد. فرات بي صدا اشك مي ريزد و خارها خود را به دست نسيم گرم سرنوشت داده اند.
باز نواي گرم محرم ، سرماي زمستان را در هم نورديد . شور حسيني با مهر علوي در آميخته شد و جاني دوباره به عالم امکان بخشيد ؛ در حاليکه جهان هستي همچو برگ خزاني،اسيرزمستان سرد بي حيايي شده است .
اما اکنون آب طاهر عزاي حسين (ع) زنگار چرکين فساد را از روح و جان بشر ميزدايد وعشق حسيني و رشادت زينبي زانوهاي خم و کمر کمان انس و جن را دوباره استوار مي کند .
مولاي من حسين ؛ اگرچه سرتا پاي آلوده و غرق در گناهم ، روي سياهم و قلب سنگم به نداي ملکوتيت پاسخ نمي دهد ؛ ادعاهايم گوش فلک را کر مي کند در حاليکه خود مي دانم من در اين زمان زاده شده ام که دروغ بگويم که يار توام . حال اينکه قلب نازنين فرزندت مهدي موعود(عج) هماره از نظاره پرونده سياه و آلوده من ميشکند ولي بازهم دروغ مي گويم و خود را ياور ايشان مينامم .
اما اينبار عنايتي کن ؛ مرا ببخش؛اگرچه از طاعتت سر باز زدم ، درکلاس درست غائب بودم ، ندايت را نشنيده گرفتم و سخت دربند لبيک گويي اهريمنان شدم ...
اينبار مرا مرحمتي کن ؛
اگرچه شياطين انسي و جني مرا در زنجير آتش بار غفلت به بند کشيده اند و و غبار جهل و ناداني بر روح غافل من قنديل بسته اند .مرض مزمن گناه و عصيان رهايم نمي کند .اما ادعا ميکنم که شيعه توام.

من اعتراف مي کنم که تو را ياري نکردم اما....
اينبار از ته دل مي گويم : لک لبيک حسين بن علي (ع) .مرا بپذير.
72328
نام: امید امید امید
شهر: خوبیها
تاریخ: 12/16/2009 10:22:48 AM
کاربر مهمان
  چون میسر نشود فرصت دیار شما

ما که رفتیم خداوند نگهدار شما

نامتان روی علم بود و زدستم افتاد

کاش برداردش از خاک علمدار شما

جرم عشق است که یاد چنین بسته مرا

او ندانست که مائیم گرفتار شما

خسته بودم اگرم دست به دیواری رفت

ورنه تکیه نکنم جز سر دیوار شما

دیده پنجره بسته است به دیدار بهار

دام پاییز کمین کرده به گلزار شما

باد هم از نفس افتاده و یاری نکند

شرح حالی دهد از پیک سر دار شما

جان آقا نکند تشنه بیایی اینجا

آب هم نیست در این شهر طرفدار شما

پشت هر بام کمین کرده کسی منتظر است

سنگها دیده به راهند به دیدار شما

آخرین جمله دلداده تان خواهشی است

باز گردید خداوند نگهدار شما
72327
نام: افسانه
شهر: کرج
تاریخ: 12/16/2009 9:13:12 AM
کاربر مهمان
  در گرفتاریهای زندگی ام دچار خسران شده بودم ولی همچنان مشغول دعا بودم مرگ یکی از نزدیکانم مرا خیلی ناراحت کرده بود همان ردوران بود که کتاب نهج البلاقه را برای مطالعه در دست گرفتم سخنی از حضرت علی خواندم که خیلی کمکم کرد امیدوارم به درد خوانندگام نیز بخورد حضرت علی (ع) فرمودندخودتان را طوری بسازید که دردهای زندگی با شما بسازند نه شما با درد ها
72326
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 12/16/2009 8:34:07 AM
کاربر مهمان
  خانه ام بی آتش

دستهایم بی حس و نگاهم نگران

می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس

این قلم- این کاغذ- اینهمه مورد خوب!!!

راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده...

پیکر نازک تنها قلمم زیر آوار غم و درد خرد شده!

می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس...

می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس!

من دگر خسته شدم..

آری می شود زیبا دید-می شود آبی ماند!

اما گل پرپر شده را زیبایی است؟!رنگ مرگ آیا آبی است؟!!

می توانی تو بیا-این قلم-این کاغذ

بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس

بنویس از کمر بید شکسته و یک پنجره ساکت و بسته!!!

ازمن! آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته

هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش..

صحنه پیچش یک پیچک زشت دور دیوار صدا!

حمله خفاش و مردن گنجشکان!!

جراتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟ کاغذت می سوزد؟!

من دگر خسته شدم.می توانی تو بیا

این قلم-این کاغذ-اینهمه مورد خوب!!!
72325
نام: گمنام
شهر: کاشکی کربلا
تاریخ: 12/16/2009 8:04:50 AM
کاربر مهمان
  بسم رب الحسین (ع)

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)

صدای کاروان محرم به گوش میرسه...

آماده ای که همه ی عشقتو خرج ارباب کنی؟

آماده ای که محرم بشی تو محرم؟

آماده ای که ...؟

تا دیر نشده به استقبالش برو...
72324
نام: امیر
شهر: تهران
تاریخ: 12/16/2009 2:04:28 AM
کاربر مهمان
  سلام بخونیدولذت ببرید
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه – معجزه! – رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است.اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.
خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و بارگاهی برایش بنا کنند(که اکنون گمان میرودهمان گنبدبازدرشهرستان نطنزباشد)روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست ، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید ، هنوز دوست شماست
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم ، محکوم به شکست است
یاحق
72323
نام: شهاب
شهر: امید به رحمت خدا
تاریخ: 12/15/2009 9:31:15 PM
کاربر مهمان
  .:: یَا اَبصَرَالنَّاظِرینَ ::.

.* اَلسَّلامُ عَلَی المَنحوُر فِی الوَراء... ، سلام بر از قفا سربریده... *.



تو کسي نيستي آخر، نه مرادي، نه مريد

نه معاويه، نه مولا ، نه حسيني، نه يزيد


تو يکي هستي مثل همه لبريز خلل

اين همه خبط و خطا از تو بعيد است بعيد


از تو و خيل شمايي که شماييد هنوز

که نه اوييد و نه خويش ايد، گرفتار من ايد


که شما دل نسپرديد به همراهي عشق

که شما بر سر آنيد فقط دل ببريد


که شما گوش نداديد به حرف شهدا

که شما رحم نکرديد به فرزند شهيد


دل نداديد به سالاري آن روح رها

پي نبرديد به سرداري آن راز رشيد


شعر من بازي سبز خط و نقاشي نيست

خاک ايران همه بوم است، خجالت بکشيد


نه بلنديد و نه پست ايد و نه طاقيد و نه جفت

نه اميريد و نه ميريد و نه عبد و نه عبيد


دين و دنياي شما بازي با خون خداست

بيش از اين نقشه به ميدان محرّم نکشيد


چوب خشکي که به خود رنگ زند نيست درخت

سبز باشيد به شرطي که کمي سبز شويد


دل تان سبز، اگر سبزيد سرهاتان سبز

سبز مانيد و بمانيد همه سرخ و سپيد


اگر ايراني آزاده شماييد، درود

روزهاتان همه در شادي و شب هاتان عيد!



علي رضا قزوه


2۳ آذرماه 1388


.*اَللهُمَّ عَجِّل لمولینَا الفَرَج*.


<<ابتدا <قبلی 7239 7238 7237 7236 7235 7234 7233 7232 7231 7230 7229 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=7234&mode=print