اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
71102 |
نام:
کاوه
شهر:
تهران
تاریخ:
10/25/2009 8:52:47 AM
کاربر مهمان
|
سلام به همه ممنونم که ازمام یادی کردید
پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ...
مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد .هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد .
هر روز مردی گوژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت: هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که می کنم ؟
بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود
در حالی که به مادرش نگاه می کرد ، گفت: مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم . در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود ، فرزندش نان زهر آلود را می خورد .
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گردد
--------------------------------------
جمله روز : بیشترین تاثیر افراد خوب زمانی احساس می شود که از میان ما رفته باشند . امرسون
یا حق
|
|
71101 |
نام:
ایمان
شهر:
توکل به خدا
تاریخ:
10/25/2009 8:32:03 AM
کاربر مهمان
|
گفتگو با خدا 2
خواب ديدم با خداوند در ساحل رودخانه اي قدم مي زنم.
نا گهان فراز ها و نشيب هاي صعودم در زندگي،
همچون برق و باد از جلوي ديدگانم عبور كرد.
نيك نگريستم؛
در فرودهاي زندگيم،
هر كجا كه آسودگي و شادماني و لذت بود،
دو رد پا بر ماسه ها مشاهده ميشد.
اما در فراز هاي زندگيم،
هر كجا كه سختي و درد و رنج بود،
تنها يك رد پا مي ديدم.
گفتم: اي خدا!
قرار بود كه تو همواره با من باشي،
اما در هنگام مصيبت و بلا،
آنگاه كه سخت به تو محتاجم،
چرا تو با من نيستي؟
رد پايت را نمي بينم؟ "
خداوند لبخندي زد و گفت:
" آن زمان كه تنها يك رد پا مي بيني؛
زماني است كه من تو را در آغوش خويش حمل مي كنم.
خنديدم و گفتم : و شايد من تو را در دل خويش!
(اشو)
|
|
71100 |
نام:
ایمان
شهر:
توکل به خدا
تاریخ:
10/25/2009 8:30:50 AM
کاربر مهمان
|
بخشش
حكايتي از زبان مسيح نقل مي كنند كه بسيار شنيدني است. مي گويند او اين حكايت را بسيار دوست داشت و در موقعيت هاي مختلف آن را بيان مي كرد.
حكايت اين است :
مردي بود بسيار متمكن و پولدار روزي به كارگراني براي كار در باغش نياز داشت. بنابراين ، پيشكارش را به ميدان شهر فرستاد تا كارگراني را براي كار اجير كند. پيشكار رفت و همه ي كارگران موجود در ميدان شهر را اجير كرد و آورد و آن ها در باغ به كار مشغول شدند. كارگراني كه آن روز در ميدان نبودند، اين موضوع را شنيدند و آنها نيز آمدند. روز بعد و روزهاي بعد نيز تعدادي ديگر به جمع كارگران اضافه شدند. گرچه اين كارگران تازه ، غروب بود كه رسيدند ، اما مرد ثروتمند آنها را نيز استخدام كرد.
شبانگاه ، هنگامي كه خورشيد فرو نشسته بود، او همه ي كارگران را گرد آورد و به همه ي آنها دستمزدي يكسان داد. بديهي ست آناني كه از صبح به كار مشغول بودند ، آزرده شدند و گفتنـد : (( اين بي انصافي است. چه مي كنيد ، آقا ؟ ما از صبح كار كرده ايم و اينان غروب رسيدند و بيش از دو ساعت نيست كه كار كرده اند. بعضي ها هم كه چند دقيقه پيش به ما ملحق شدند. آن ها كه اصلاً كاري نكرده اند ))
مرد ثروتمند خنديد و گفت: (( به ديگران كاري نداشته باشيد. آيا آنچه كه به خود شما داده ام كم بوده است؟)) كارگران يكصدا گفتند : (( نه ، آنچه كه شما به ما پرداخته ايد ، بيش تر از دستمزد معمولي ما نيز بوده است. با وجود اين ، انصاف نيست كه ايناني كه دير رسيدند و كاري نكردند ، همان دستمزدي را بگيرند كه ما گرفته ايم )). مرد دارا گفت : (( من به آنها داده ام زيرا بسيار دارم.. من اگر چند برابر اين نيز بپردازم ، چيزي از دارائي من كم نمي شود. من از استغناي خويش مي بخشم. شما نگران اين موضوع نباشيد. شما بيش از توقع تان مزد گرفته ايد پس مقايسه نكنيد. من در ازاي كارشان نيست كه به آنها دستمزد مي دهم ، بلكه مي دهم چون براي دادن و بخشيدن ، بسيار دارم. من از سر بي نيازي ست كه مي بخشم.))
مسيح گفت : (( بعضي ها براي رسيدن به خدا سخت مي كوشند. بعضي ها درست دم غروب از راه مي رسند. بعضي ها هم وقتي كار تمام شده است ، پيدايشـان مي شـود. امـا همه به يكسان زير چتر لطف و مرحمت الهي قرار مي گيرند.)) شما نمي دانيد كه خدا استحقاق بنده را نمي نگرد ، بلكه دارائي خويش را مي نگرد. او به غناي خود نگاه مي كند ، نه به كار ما. از غناي ذات الهي ، جز بهشت نمي شكفد. بايد هم اينگونه باشد. بهشت ، ظهور بي نيازي و غناي خداوند است. دوزخ را همين خشكه مقدس ها و تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند. زيرا اينان آنقدر بخيل و حسودند كه نمي توانند جز خود را مشمول لطف الهي ببينند
|
|
71099 |
نام:
سرباز گمنام
شهر:
بندرعباس
تاریخ:
10/25/2009 8:15:22 AM
کاربر مهمان
|
بسم الرب الشهداء
سلام علیکم و رحمة الله
آن روزها دروازه ای برای شهادت داشتیم،
اما امروز معبری تنگ....
هنوز هم برای شهادت فرصت هست.
دل را باید صاف کرد...
مقام معظم رهبری
التماس ۲آ
|
|
71098 |
نام:
انسیه
شهر:
تنهایی وانتظاروامیدو...یاالله
تاریخ:
10/25/2009 8:07:24 AM
کاربر مهمان
|
سلام
*اللهم عجل لولیک الفرج*
خیلی دلم گرفته بغضم شکست و...نمیدونم خسته ام ازاین روزگاروبازیهاش دوست دارم بارازاین دنیاببندم ولی دستانم خالی ازخیرونیکی است وهرچه دارم گناه است یاالله الهی العفوخدایاکاش میشدازاین سرمین به یک ناکجاسفرکنم تاخودراپیداکنم تاعظمت وجودتورابیشتردریابم تابامولایم بیش ازاین خلوت کنم وبگویم که آقاجان یوسف گمگشته بدکردم جفاکردممهدی جان وقتی یاداون مسجدخلوتت می افتم به اینکه چقدرعاشقانت کم اندوتودراین همه سال هنوزسیصدوسیزده نفریارخالص پیدانکرده ای الهی بمیرم آقاجان دلم میخواهدسرم راقربانی آمدنتان کنم آقاجونم دلم ازاین زمانه گرفته ازخودم وگناهانم مهدی جان دست براین دل شکسته ام بکش وآنراشفابده برای خودت برای راه خداتاقربانی ظهورت شومتافدای وجودت شوم...
برای سلامتی وظهورش به نیت پنج تن آل عبا(ع)صلوات های محمدی پسن بفرستید:
*****اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
*****اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
*****اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
*****اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
*****اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
التماس دعاااااااااااااااااااااااااا
|
|
71097 |
نام:
.................
شهر:
................
تاریخ:
10/25/2009 4:57:59 AM
کاربر مهمان
|
سلام
امیدوار گرامی ۵۰۰ صلوات ثبت بفرمایید اجرتون با حق
یا حق
یه خبر خیلیییییییییی خوب اینکه بالاخره کیلیپ های سامی یوسف رو تو شبکه ی pmcپخش کردن
میدونید این یعنی چی یعنی اسلام داره کم کم جای خودشو تو کانالای خارجی باز میکنه
این یعنی من و شما باید به مسلمون بودنمون افتخار کنیم و به داشتن یه همچین خواننده ای
خدا همه ی کسانی که واسه انتشار اسلام قدمی بر میدارن رو در پناه خودش حفظ کنه یا حق
آمین
|
|
71096 |
نام:
امیر
شهر:
تهران
تاریخ:
10/25/2009 2:22:43 AM
کاربر مهمان
|
به نام خدا
سلام
چه كشكي، چه پشمي
چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد.
از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت،
خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد.
ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند.
در حال مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:
اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.
قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:
اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي.
نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم...
قدري پايين تر آمد.
وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت:
اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟
آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم.
وقتي كمي پايين تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟
ما از هول خودمان يك غلطي كرديم
غلط زيادي كه جريمه ندارد.
كتاب كوچه
احمد شاملو
|
|
71095 |
نام:
نفیسه
شهر:
لس انجلس
تاریخ:
10/25/2009 1:57:17 AM
کاربر مهمان
|
سلام به رسم ادب به رسم وفا
وای چه قدر خوشحالم که چند خطی از فیروزه خانم خوندم خیلی نگرانتون بودم خداروشکرخودتون سلامتین مهم نیست اشتباه کردین مهم اینه که الان احساس رضایت کنین که پیش اقا معراجین.این یه نعمته.منم چند وقته پیش به یه بزرگواری گفتم اینجا جهنمه نمیدونم باور کرد یانه...اما من باور میکنم که میگین جهنمه واقعا جهنمه بماند برای چی منو شمایی متوجه میشیم که توشیم نه؟بخند توروخدا به همه ی بدی های اونجا بخند،بخند به موقعیتی که داری،بخند به جایی که هستی به ادمایی که اونجا دورواطرافتن بخند لبخند تو میتونه رنگ زندگی تو اونجارو عوض کنه باور کن اگه تو بخندی اقا معراج هم جون دوباره میگیره به همه ی موقعیت های اونجا بخند حتی اگه واقعا برات سخته بخند و امید به یه زندگیه بهتر داشته باش تصور یه زندگی بدون رنج و غصه رو بکن یه زندگی که همه آرزوشو دارن و خودت آرزوشو داری بعد برای رسیدن بهش از اول شروع کن تو باید محکم وایسی تا خونتون سرپا و شاداب باشه اگه اقا معراج ستون خونس تو چراغ خونه ای اینو فراموش نکن که هیچ بنایی بدون روشنایی و نور قشنگ نیست و قابل زندگی و تحمل هم نیست تو بخند بزار همه چیز برات رنگ نو پیدا کنه حالا که اونجایی از چیزای جدید استفاده کن ببینو از کنار اقا معراج بودن لذت ببر،به همه نشون بده که تو مهم تراز همه چیزی و به همه نشون بده که اقا معراج برای تو از همه چیز مهمتره،برای این کار هم باید محکم و مقاوم باشی بخند که خدا تو سوره ی قلم میگه:و انک لعلی خلق عظیم:و تو دارای اخلاق بسیار بزرگوارانه ای هستی،که یکی از این اخلاق همین روی خوشو همین لبخند داشتن مومنه،همین خنده که خیلیها تو گیروداره زندگی یادشون رفته اصلا چه شکلیه.من کوچیک تراز این حرفام اما ۴قل و سوره های نصرو قریش و عصر رو زیاد بخون و باور داشته باش که جایی که هستی میتونه بهترین جابرای تو و اقا معراج باشه،اگه از همین اول کار ناامیدی رو به قلبت راه بدی همین طور پشت سرهم برات خدایی نکرده بد میاد،مراقب افکارت باش بانو...دعای خیرهمه ی ما پشتتونه.با عشقو توکل و افکار قشنگ شروع کنید زندگی جدیدتون مبارک باشه...
سلام امیدامیدامید خوب،تاابد برات دعا میکنم تاهمیشه.نمیدونم ونمیدونی اگه امیدوباور رو توی زندگیم نداشتم الان چه وضعیتی داشتم.خدایا توروبه همین روزای پربرکت حاجت همه ی بروبچه های هم سنگری رو بده مشکل همه رو برطرف به خیر کن وامیدامیدامید مام و یگانه ی خوبم و خانم محمدی و اونایی که نمیتونم اسم ببرم روهم،خدایا تو همه چیزو میدونی درد همه رو مشکل همه رو دوای همه رو راه حل همه رو،خدایا منم فقط بزرگواری ازت شنیدم خدایا بده تویی که میتونی،هرچه قدرهم بزرگ ولی تو میتونی پس بده،خدای بی وصف یه چیز دیگم ازت میخوام میدونم که هرچی بخوام هرچه قدرهم که بزرگ باشه تو ازخواسته ی من بزرگتری،پس بده،فرج اقامونومیخوام بلکه بیاد ازاین جهنم ها خلاص بشیم هممون...یارب به حق علی بن موسی،الرضا(ع)خدایا کاری کن زودتربیاد امام عصر(عج) که تواین عصرودوران بهش واقعااحتیاج داریم.یارب آمین.
اللهم صل علی طه الامین وآله اجمعین فی کل وقت و حین املاء قلوبنا بالیقین ثبتنا علی هذا الدین وغفرلنا و المسلمین و المسلمات و المومنین والمومنات الاحیاء و الاموات من الاولین و الاخرین من الجن و الانس آمین یارب العالمین
بچه ها اجرهمتون با اقا من از مطالب همه خیلی استفاده میکنم دیگه نام نمیبرم خودتون میدونید دیگه همه و همه و همه یاحق
به یادهمه باشید خدا به یادهمه هست...
|
|
71094 |
نام:
sara
شهر:
از ت
تاریخ:
10/25/2009 12:14:30 AM
کاربر مهمان
|
عشقبازي به همين آسانيست
رنگ زيباي خزان با روحي
نيش زنبور عسل با نوشي
برف با قله كوه
رود با ريشه بيد
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
بركه اي با مهتاب
و نسيمي با زلف
عشقبازي به همين آسانيست
شاعري با كلماتي شيرين
دست آرام و نوازشبخش بر روي سري
پرسشي از اشكي
و چراغ شب يلداي كسي با شمعي
و دل آرام و تسلا
و مسيحاي كسي يا جمعي
عشقبازي به همين آسانيست
كه دلي را بخري بفروشي مهري
شادماني را حراج كني
رنجها را تخفيف دهي
مهرباني را ارزاني عالم بكني
و بپيچي همه را لاي حرير احساس
گره عشق به آنها بزني
مشتريهايت را با خود ببري تا لبخند
عشقبازي به همين آساني است
هر كه با پيش سلامي در اول صبح
هر كه با پوزش و پيغامي با رهگذري
هر كه با خواندن شعري كوتاه با لحن خوشي
نمك خنده بر چهره در لحظه كار
عرضه سالم كالايي ارزان به همه
لقمه نان گوارايي از راه حلال
و خداحافظي شادي در آخر روز
و نگهداري يك خاطر خوش تا فردا
و ركوعي و سجودي با نيت شكر
عشقبازي به همين آساني است..........
|
|
71093 |
نام:
باران
شهر:
دوست دارم کربــلا باشه
تاریخ:
10/24/2009 11:14:01 PM
کاربر مهمان
|
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام به همگی
آقاجون!!!
نکنه گناهه؟؟نکنه شما دوست نداری؟؟نکنه باهام قهر کنی؟؟دلت بگیره ازم؟؟
چکار کنم؟؟چرا ولم کردی؟؟
اگه اشتباهه خودت مانع شو...خودت سنگ بنداز...
قول میدم زود بگیرم مطلبو...
عمو!!!!
کمک میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه دوسش داری کمک کن.
اگه گناه نیست کمک کن.
میدونی...یه جوری ام...یه جورایی جدیده...حس متفاوتی...
عمویی!!!اگه اشتباه باشه و دیر بگی بعد من وابسته بشم تقصیر توئه ها!!!
آخه شاید بگی دارم بهونه میارم...تقصیر فاطمه ام هست...البته اونم گناهی نداره دارم مجبورش میکنم طفلکی رو...
اصلا نمیدونم...به من ربطی نداره...اگه چاره داره بگو وگرنه هیچی.......................
دوست دارم بگم دعاکنیم دلامون دست نخورده بمونه برای خودش ولی انگار خودم لایق نیستم.
یاعلی
|
|