اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
70262 |
نام:
زهرا
شهر:
مقدس
تاریخ:
9/21/2009 7:56:11 PM
کاربر مهمان
|
خدایامراببخش که کارهای بدی راانجام دادم مراببخش
آرزودارم خداوندگناهان مراببخشد
الهم عجل لولیک الفرج
|
|
70261 |
نام:
م
شهر:
نگم بهتره
تاریخ:
9/21/2009 7:03:59 PM
کاربر مهمان
|
سلام
توروخدا واسم دعا کنین گرفتاری خیلی بزرگی دارم از ظهر که داشتم از ائمه کمک میخواستم یهو یاد این سایتو شهید اوینی افتادم.
خدا انقدر عذابم نده.تا کی؟؟؟؟؟؟
به نیت سلامتی اقا امام زمان ۵صلوات بفرستین
|
|
70260 |
نام:
بي پناه
شهر:
اص
تاریخ:
9/21/2009 6:27:16 PM
کاربر مهمان
|
خدايا دلم گرفته از زمين و آسمون دلم گرفته خدايا به فريادم برس خدايا تو از درد دل من خبر داري خدايا به حق آبروي زهرا كمكم كنچون جز تو كسي رو ندارم
يا علي
|
|
70259 |
نام:
ملیحه
شهر:
شیراز
تاریخ:
9/21/2009 5:35:28 PM
کاربر مهمان
|
یا حق
سلام
عید همه مبارک
|
|
70258 |
نام:
یگانه
شهر:
ارزوها
تاریخ:
9/21/2009 5:30:38 PM
کاربر مهمان
|
سلام به همگی
ببخشید راستش من وقتی که حالم خوب نباشه نمیدتونم خوب فکر کنم
بابت گذشته ببخشید
وای بچه ها اگه بدونید چی شده اگه تا حالا نمردم خیلیه
تو رو خدا برام دعا کنید
خیلی خوبید
فقط برام دعا کنید
|
|
70257 |
نام:
الميرا
شهر:
بانصد دستگاه
تاریخ:
9/21/2009 4:41:29 PM
کاربر مهمان
|
خدا جون من رو رسمی کن
|
|
70256 |
نام:
saghy
شهر:
tr
تاریخ:
9/21/2009 4:23:39 PM
کاربر مهمان
|
سلام دوست عزیزم از شیراز
از کار زمانه نمیتونی سر در بیاری خود را خسته نکن اونی که میره بزا ر بره چون دوستش داشته باشی یا نه میره.
ولی اگه عاشق کسی باشی و دوستش هم داشته باشی تکرار میکنم عاشقش باشی امکان نداره بری.
همیشه چه خودش بدونه یا نه مثل سایه بهاش هستی در هر شرایطی باشی یا باشه امکان نداره ترکش کنی پس عاشقش نیستی?
دوست خوبم صبح هم گفتم از دوست داشتن زیادی مرض حاصل میشه چون میخواهی فقط و فقط مال خود باشه.
حتّی به یک بچه کوچک هم بخواد محبت کنه دیوانه میشی که این هم یک نشانه عاشقی هست شنیدی که میگن عاشق دیوانه هست.
آن لحظه فکر نمیکنی که داری با روح و روانش بازی میکنی دوست خوبم امیدوارم که عشق واقعی را پیدا کنی که اگه پیدا کردی دوست داشتن هم همراه آن هست مطمئن باش.
یا حق
|
|
70255 |
نام:
الهه
شهر:
شیراز
تاریخ:
9/21/2009 3:03:25 PM
کاربر مهمان
|
با سلام
" این ما هستیم که نیستسم،عجبا که شهدا نیستند و هستند"
|
|
70254 |
نام:
تا حالا که اسمم مهدی بوده
شهر:
شیراز
تاریخ:
9/21/2009 2:41:52 PM
کاربر مهمان
|
واقعا سر از کار این زمونه و شر نوشت نمیشه در اورد وقتی یکی رو دوست داری تنهات میزاره و دلتو میشکونه تا میای یکی دیگه رو دوست داشته باشی اونم مثل نفر قبلی تنهات میزاره به خاطر تجربه ای کا از اون دو نفر قبلی داری ولی یکی که واقعا دوستت داره رو ایندفعه تو دلشو میشکونی و میری همین طور میشه که دیگه هیچ کس رو نمیتونی دوست داشته باشی و به کسی دل ببندی
|
|
70253 |
نام:
ایمان
شهر:
توکل به خدا
تاریخ:
9/21/2009 2:06:04 PM
کاربر مهمان
|
سلام بریکی از بنده های خدا از تهران .
صبح فقط فرصت کردم نوشته اتون را بخونم و جواب کوتاهی دادم .
دخترم مادرها فرشتگانی هستند که از طرف خداوند برای ما فرستاده شده اند فرشتگانی که تا زمانی که از دستشان ندهیم قدرشان را نمی دانیم یا زمانی که مادر شدیم می دانیم چه می گویند . دخترم منم زمانی فکر می کردم مادرم اذیتم می کند اما الان که خودم دختر دارم می دانم اون موقع چه حس و حالی داشته اما لحن گفتن را بلد نبوده است .
بگذار خاطره ای برایت بگویم . نمی دانم می دانی یا نه ؟ من یه دختر بیست و یک ساله دارم و الان نزدیک به یکسال و خورده ای است که عقد کرده و به لطف خداوند حدود شش ماه دیگه اگر عمری داشتم به خونه خودش خواهد رفت . چند سال پیش من بخاطر اینکه دخترکوچکی بود و می خواستم خدای نکرده اشتباه نکند و زمانی که من سرکار هستم با دوستی کسی ارتباطی برقرار نکند خیلی بهش سخت می گرفتم حتی یادمه یه روز مادر خودم خونه بود ، از سرکار که اومدم سمانه خوبم دوید جلوی من و با خوشحالی سلام کرد منکه فکر می کردم باید اخم کنم با اخم جوابش را دادم بعد دنبال بهانه گشتم از درسهایش ایراد گرفتم از صحبت تلفنی با دوستش ایراد گرفتم و او فقط با گریه نگاهم می کرد و جوابی نمی داد ، یهو عصبانی شدم که چرا جواب حرفای منو نمیدی ؟ باز نگاهم کرد . من نفهمیدم چه کردم فقط زمانی به خودم آمدم که کشیده مادرم تو صورتم آمد که چه می کنی دختر را کشتی . وقتی نگاه کردم دیدم بیحال روی تختش افتاده و من ظالم بالای سرش نشسته ام و با چشمان از هم دریده نگاهش می کنم . اون موقع اگر مادر نبود شاید دختر نازنین من مرده بود . بعد از اون ماجرا به خودم آمدم که ای احمق دوست داشتن روش خاص خودش را دارد تو که با بدبختی و تنهائی و زحمت بچه هایت را بزرگ کرده ای این است نتیجه زحماتت باید دخترت را این همه اذیت کنی ؟ ولی بخدا نمی خواستم آسیبی به او برسد ولی نا آگاه و احمق بودم و نمی دانستم چگونه باید با او رفتار کنم . با او صحبت کردم سرش را روی زانوهای من گذاشت و گفت مامان جان دوستت دارم ولی ازت می ترسم حرفم را بزنم . گفتم دخترم بگو . اما قبل از اینکه بگوید او را در بغل گرفتم و به او گفتم بخاطر کتکی که زدم و بدرفتاریهایم ببخش فقط می خواستم تو خوب باشی و خدای نکرده به راه بدی کشیده نشوی . گفت مادر من عشق و محبت زندگی را در وجود شما و برادرم دیده ام دیگه نیاز به کسی یا جای دیگری ندارم بهرحال حدود هفت سالی از این ماجرا می گذرد و دختر من به یه خانم همه چی تمام تبدیل شده و بیشتر از هر کسی در دنیا دوستش دارم و از جانم هم شیرین تره . دخترم اشکال از دختر من نبود اشکال از من بود و طرز فکرم .
حالا با این تعریفی که کردم شاید مادرتان راهش را اشتباه می رود با او بیش از پیش دوست شو شاید به اشتباهش پی ببرد یا کسی که می تواند روی مادرتان نفوذ فکری و رفتاری داشته باشد صحبت کن تا انشاالله مسئله ختم به خیر گردد.
آفرین به شما و دخترانی که در همه شرایطی احترام مادران و پدران خود را دارند.
التماس دعا
یاعلی
|
|