هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
65102
نام: سارا
شهر: شیراز
تاریخ: 4/8/2009 10:45:30 AM
کاربر مهمان
  سلام: سال نو برهمه شما عاشقان مبارک .من ازاین که با شما ارتباط برقرار کردم خیلی خوشحالم وبه حال همه شما غبطه می خورم چون عاشقانه ابراز محبت می کنید. کاش منم مثل شما باشم برام دعا کنید/ دوستارتان
65101
نام: ز-م
شهر: كرج
تاریخ: 4/8/2009 10:31:58 AM
کاربر مهمان
  هميشه به حال شهدا غبطه مي خورم كاش مي شد من هم خدا را با چشم دل ببينم
65100
نام: قاصدك
شهر: بقي
تاریخ: 4/8/2009 10:26:09 AM
کاربر مهمان
  سلام به آقاسید مرتضی سلام به همه شهیدان و سلام به شما دوستان با صفا
دیشب ساعت ۱۱ شب شبکه ۱ روایت فتح پخش می کرد با عنوان روایت راوی و همه از آقا سید مرتضی آوینی و راجع به کار کردنشان با ایشان حرف می زدند از خرمشهر می گفتند و از زمانی که شهید آوینی تشریف برده بودند آنجا به همراه گروه فیلمبرداریشان برای تهیه گزارش صحنه هایی هم از خود آقاسید و گفتگوی ایشان با مردم خرمشهر پخش کرد وقتی برای بار دیگر صدایش را می شنیدم حال عجیبی داشتم یا جنگ و خاطرات آن روز ها برایم تازه شد امیدوار بودم همه بر و بچه های حرف دل مشغول دیدن روایت راوی باشند رایانه در دسترس نداشتم وگرنه خبرتون می کردم خلاصه جای همگی تان خالی بود برای یک لحظه از پیام دیروزم که تو سایت داده بودم شرمنده شدم با خودم گفتم اگر آلان در جامعه مان کسانی را داریم که برای برنامه ریزی کسی ارزش قائل نیستند کسانی را هم در گذشته و حال داریم که برنامه ریزان خوبی بودن و هستند و ما آنها را از یاد برده ایم و به آنها توجه نمی کنیم پس از ماست که بر ماست امیدوارم مولام علی (ع ) یاور همون باشه هدیه به روح مطهر همه شهدا صلوات
65099
نام: مریم
شهر: انتظار بهار و باران
تاریخ: 4/8/2009 10:25:38 AM
کاربر مهمان
  به نام آرام جانها
سلام آقا سید

سلام به همگی

بارون خدا
بارون صدای حرفهای نوید بخش خداست. چقدر زمزمه های خدا با زمینیها رو دوست دارم . وقتی که خدا بلند بلند حرف می زنه ، و ماها چتر دستمون می گیرم تا حرفهای خدا به سر و صورتمون نخوره، دوست می دارم یه گوشه ای آروم بگیرم و فقط گوش کنم و غرق رحمت بیکران خدا بشم. بشنوم و درک کنم چیزی رو که خدا می خواد بهمون بگه ،.هر چی از باران بنویسم هیچی نگفتم. پس فقط می گم خدایا به خاطر همه ی لطف و رحمتت شکر . خدایا ممنونم از برکتی که برای بنده های نافرمانت می فرستی و حقا که تو ارحم الراحمینی.
***
انسیه جان ممنون از لطفتون.
***
برادر محترم چه فرقی میکنه ی گرامی هنوز هم منتظر حضورت گرمتون و دیدن نوشته های مفیدتون توی حرف دل هستم.

یا علی و با فاطمه و
الحمد لله علی کل حال
65098
نام: غریب
شهر: تبریز
تاریخ: 4/8/2009 9:53:25 AM
کاربر مهمان
  با سلام وخسته نباشید.اول از همه میخوام همیشه برای مریضادعا کنین .دلم خیلی گرفته ازتون می خوام واسه همه غریبا من جمله برای منم که مثل اوناتوی غربتم دعاکنید تا این تنهایی هرچه زودتر تموم بشه ومثل بقیه برم پیش خانوادم،دیگه خسته شدم.التماس دعا
65097
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 4/8/2009 9:32:04 AM
کاربر مهمان
  سلام بر سید و سرور حرف دل آرامش دهنده روحم آقا سید مرتضی ،
بیستم فروردین ماه سالگرد عروج و شهادت آقا سید مرتضی می باشد دلم در سینه می طپد ، چه حالی داره امشب آقا سید خوشا به سعادتت که به دیار معبود می شتابی

سلام بر دوستان و همراهان آقا سید مرتضی
از همه دوستان التماس دعا دارم

یاعلی
65096
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 4/8/2009 8:57:06 AM
کاربر مهمان
  فعالیت‏های فرهنگی
شهید آوینی، تا لحظه‏ای که زمین فکه آسمانی‏اش کرد، هیچ‏گاه از کار کردن و مسئولیت پذیرفتن در راه رضای خدا طفره نرفت. وی در عین داشتن مدرک کارشناسی ارشد معماری، هم در روستاها بیل زد و هم در گروه تلویزیونی جهاد سازندگی فیلم ساخت. او هم سنگینی اسلحه را بر شانه کشید و هم دوربین فیلم‏برداری را. از جمله فعالیت‏های آن عزیز سفر کرده، مجموعه‏های مستند تلویزیونی است که گل سرسبد آن، مجموعه فراموش نشدنی «روایت فتح» است. وی همچنین سردبیری نشریه سوره و ادبیات داستانی را بر عهده داشت.
روایت فتح
شهید آوینی از همان ابتدای ورودش به جبهه، دریافته بود که فقط با تهیه گزارش‏های خبری نمی‏توان روح و اصالت معنوی جنگ را به بیننده منتقل کرد؛ زیرا رزمندگان در جبهه فقط نمی‏جنگیدند، بلکه زندگی هم می‏کردند و این نکته را تنها کسی می‏توانست به تصویر بکشد که در میان آنها زندگی کرده باشد. برای او حتی گل‏هایی که کنار خاکریز می‏روییدند یا نخل‏های بی‏سری که در آتش می‏سوختند، موضوع زیبایی به شمار می‏آمد. سید نمی‏خواست حتی کوچک‏ترین صحنه‏ها را از دست بدهد. همین امر وی را مجبور کرد با همکارانش در گروه‏های کوچکتر پیش بروند تا بتوانند از موضوعات بیشتری فیلم‏برداری کنند. حالا دیگر گروه آنها به گروه «روایت فتح» مشهور شده بود و همه مردم با فیلم‏های مستند این گروه آشنا بودند. هیچ‏کس در آن سال‏ها استراحت مرتضی را ندید؛ او یا در جبهه‏های جنگ مشغول فیلم‏برداری بود یا در تهران پشت میز تدوین.
در آرزوی شهادت
شهید آوینی سال‏ها با حضور در جبهه، در پی شهادت بود، ولی این سعادت نصیبش نشد. او در سنگر رزمندگان می‏رفت، در خط مقدم حاضر می‏شد و از رشادت‏ها و فداکاری‏های آنها فیلم می‏گرفت. حتی گاه دوربین را زمین می‏گذاشت و اسلحه بر دوش می‏انداخت، ولی زمانی که جنگ تمام شد، احساس کرد دیگر پرونده بسته شد و این موضوع ادامه داشت تا وقتی یکی از دوستانش شهید شد. وی پس از شهادت دوستش گفت: «من حساب خودم را با خدا از جهت اینکه یک روز شهید بشوم بسته بودم و شهادت دوستم [بهروز] خیلی برای من شیرین بود. نه به جهت اینکه از دست رفت، بلکه اینکه فهمیدم باب شهادت بسته نیست و خدا همچنان بندگان برگزیده‏اش را می‏خواهد و می‏برد». هنوز یک سال از این ماجرا نگذشت که مرتضی شهید شد.
فکه، محل پرواز
بعد از اتمام جنگ، وقتی مقام معظم رهبری از صدا و سیما خواست برنامه «روایت فتح» ادامه یابد، شهید آوینی با اشتیاق همراه گروهش به شهرهای جنگ زده رفت. بچه‏های گروه، خوب می‏دانستند که بی‏قراری و ناله‏های او، به دلیل جا ماندنش از قافله شهیدان است و سرانجام مرغ آمین ناله‏های او را شنید. وقتی سید می‏خواست فیلمی از تفحص تهیه کند، فکه را برگزید. در دوران جنگ، فکه برای رزمندگان، سرزمینی طلسم شده بود؛ چون هر بار در آنجا عملیاتی انجام می‏گرفت، تعدادی از نیروها در میدان‏های مین دشمن به شهادت می‏رسیدند و پیکر پاک بسیاری از شهیدان آنجا بود.
صبح پرواز
صبح روز 20 فروردین 1372، سید مرتضی زودتر از بقیه دوستان بیدار شد. نمازش را خواند و خود را برای رفتن به قتلگاه آماده کرد. نزدیک کانال کمیل در فکه وقتی داخل معبر حرکت می‏کردند، پای سید مرتضی آوینی روی مین رفت و صدای مهیب انفجار، سکوت منطقه را شکست. فکه، میزبان عرش الهی گشت. این آخرین روایت سید مرتضی از فتح بود و او به آرزوی دیرینه شهادت رسید.
شگفتی دوستان
انسان، حقیقتی در فناست که حیات م
65095
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 4/8/2009 8:54:52 AM
کاربر مهمان
  فصل زیبای عاشقی
شهید آوینی در دوران دانشجویی، خسته از همه افکار پریشان و پیمودن راه‏های ناتمام، به دنبال کسی می‏گشت تا دردها و تنهایی‏های خود را با او قسمت کند؛ کسی که به او آرامش دهد و بتواند در زندگی آینده، همراه و همدوش او باشد. در این دوران دانشجویی، از دختری محجوب و هم‏فکر خواستگاری کرد. این ازدواج نقش به‏سزایی در پیشرفت‏های بعدی سیّد داشت.
خدمت در جهاد سازندگی
شهید آوینی بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد سازندگی به فرمان امام خمینی رحمه‏الله در سال 1358، به فعالیت در جهاد مشغول شد. او داوطلبانه برای برطرف ساختن مشکلات روستاییان به روستاها عزیمت کرد، ولی با مشاهده ستمی که از طرف رژیم گذشته بر آنان وارد شده بود، بنا به ضرورت، به فیلم‏سازی برای جهاد پرداخت. او نخستین اثر خود را در مجموعه تلویزیونی «خان گَزیده‏ها» به تصویر کشید. سید مرتضی حرکتی تازه را آغاز کرد. پیرزنان و پیرمردانی که سال‏های سال جز تلخی و زجر از زندگی بهره‏ای نبرده بودند و ستم اربابان آنها را به ستوه آورده بود، چشم امیدشان به بچه‏های زحمت‏کش و مهربان جهاد، همچون آوینی بود.
ویژگی‏های آوینی
شهید آوینی، اندیشمندی بود دل‏نگران هویت‏ها و اصالت‏هایی که در معرض خطر واژگون شدن است؛ متفکری که خالصانه در پی گوهر هستی و جوهره خدایی انسان بود. از ویژگی‏های شهید آوینی این بود که اگر در حضورش زمینه غیبت و بدگویی کسی پیش می‏آمد، سکوت می‏کرد، لبخندی می‏زد و حرف دیگری پیش می‏کشید. در سخنانش روشنایی و روشن‏بینی موج می‏زد. وجود او، آمال و آروزهایی بود که حتی ردپایی کمرنگ هم از منیّت و آرزوهای شخصی در آن دیده نمی‏شد. هر چه بود، برای خدا، مردم، سینما، هنر و برای حقیقت و زیبایی بود. دلی خالص و آکنده از آلودگی‏ها داشت. وی گرم و مؤمنانه حرف می‏زد و با همه صداقت و صراحت، گرما و خلوصش، چون عارفی وارسته و نجیب به نظر می‏رسید.
سنگ صبور
نشستن در گوشه خاکریز و اندیشیدن، کار همیشه سیدمرتضی آوینی بود. او به دور دست‏ها خیره می‏شد و پرواز آرام کبوترها را که از میان دود و غبارِ انفجار می‏گذشتند، پی می‏گرفت؛ درست مثل زمانی که از کنار گنبد عبدالعظیم حسنی پر می‏کشیدند. بعدها که رزمندگان بیشتر با سید آشنا شدند، می‏کوشیدند مسائل خود را با او در میان بگذارند. او با دقت به حرف‏هایشان گوش می‏داد و با آن‏ها بحث می‏کرد. وی سنگ صبور همه شده بود.
خودسازی
آوینی، به تأسی از شهیدان، به خود سختی می‏داد و خود را آماده شهادت می‏کرد. او معمولاً روزه بود و اغلب غذای درست و حسابی نمی‏خورد. سید غالبا یک دست پیراهن و شلوار خاکی بسیجی و یک اورکت که بچه‏های جبهه تنشان بود به تن می‏کرد. مهم‏ترین مسئله زندگی او نماز بود و مقید بود آن را اول وقت بخواند. نمازش چنان سرشار از عشق بود که همه متوجه حال وی می‏شدند. وی به دیگر دوستانش سفارش می‏کرد سعی کنید نماز را با توجه بخوانید.
آوینی در کلام دیگران
شهید آوینی، با عشق و ایمان و اخلاص، مقاومت ملت ایران را در دفاع هشت ساله، به زیباترین و مؤثرترین شکل به تصویر کشید. جامعه و فهم مردم به معنای جبهه، مدیون تلاش و زحمات ایشان بود که خیلی واقعی با مسئله جنگ برخورد می‏کرد. مجموعه «روایت فتح»، در حقیقت شاهنامه مصوّر عصر ما از آثار و شاهکارهای ماندگار وی شمرده می‏شود. یکی از دوستان سید می‏گوید: «[آقا مرتضی] یک آرمانگرا به معنای دقیق کلمه بود. او در همه ابعاد زندگی‏اش آرمانگرا بود».
آثار
شهید آوینی،
65094
نام: ایمان
شهر: توکل به خدا
تاریخ: 4/8/2009 8:53:29 AM
کاربر مهمان
  ولادت
در سال 1326 شمسی در شهر ری، در کنار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، نوزادی دیده به جهان گشود که نامش را سید مرتضی گذاشتند. آوینی، در خانواده‏ای پر جمعیت و مستأجر به دنیا آمد که از نظر معیشتی در تنگنا بودند. آنها در خانه‏ای می‏زیستند که در آن چند خانواده دیگر هم در اتاق‏هایی دور تا دور حیاط زندگی می‏کردند. شبی که مرتضی پا به این خانه گذاشت، شور و نشاط سر تا سر خانه را فرا گرفت. پدر، دستان کوچک سید مرتضی را می‏بوسید و مادر او را درون قنداق دست به دست می‏گرداند و هر که او را در آغوش می‏گرفت، به زیبایی او اقرار می‏کرد. بعدها که سید بزرگ‏تر شد، هوش و استعدادش همه را به خود جلب کرد. او که عاشق محبت‏های پدر و نوازش‏های گرم مادرش بود، همیشه با لهجه شیرین می‏گفت: «خدایا! کاری کن که من زودتر بزرگ شوم و به پدر و مادرم کمک کنم».
معلم کوچک
شهید آوینی، در نه سالگی به دلیل مأموریت پدرش، به معدنی دور افتاده در 150 کیلومتری زنجان رفت. در آنجا مدرسه‏ای نبود و سید مرتضی و برادرش که تازه به کلاس اول رفته بود، نمی‏توانستند درس بخوانند. از این رو، پدر سید مرتضی اجازه تأسیس یک مدرسه کوچک را گرفت. به تدریج بچه‏های روستا به درس علاقه‏مند شدند. معلم که به تنهایی نمی‏توانست چهار کلاس را اداره کند، به ناچار از سید مرتضی که بچه‏ای باهوش و استعداد بود، استفاده کرد. او به بچه‏های کلاس اول و دوم درس می‏داد و به خوبی از عهده این کار برمی‏آمد. به این ترتیب، سید در هشت سالگی شغل معملی را تجربه کرد. خانواده آنها بعد از یکی دو سال، دوباره به شهر ری بازگشت و سید که خاطرات خوبی از آن روستا با خود داشت، دوباره در مدرسه قدیمی شهر ری مشغول تحصیل شد.
نخستین مخالفت
زمانی که شهید آوینی کلاس ششم را پشت سر می‏گذاشت، تحت تأثیر اخبار سیاسی آن زمان، فهمیده بود اسرائیل با اعراب سرجنگ دارد، از این رو در حمایت از مردم مسلمان کشورهای عربی، روی تخته سیاه کلاس نوشت: «خلیج عقبه، متعلق به ملت عرب است». وقتی مدیر مدرسه به کلاس آنها سرکشی کرد و این جمله را روی تخته خواند، به دنبال نویسنده آن گشت. یکی از بچه‏های کلاس دستش را بالا برد و گفت: «این جمله را سید مرتضی آوینی نوشته است». این برای نخستین بار بود که سید پا را از محدوده افکار کودکانه بیرون گذاشته و وارد بحث‏های سیاسی شده بود. نوشتن آن کلمات، به معنای مخالفت با سیاست‏های شاه بود. این قضیه که قرار بود به اخراج او از مدرسه بینجامد، با وساطت و دل‏سوزی معلم او به خیر و خوبی تمام شد.
تحصیلات دانشگاهی
شهید آوینی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی و گرفتن دیپلم، تصمیم گرفت به دانشگاه برود، ولی نمی‏دانست کدام رشته را انتخاب کند و بعدها در چه کاری تبحر یابد. او به شغلی می‏اندیشید که شاید نمی‏توانست آن را در دانشگاه‏ها بیابد. سید سرانجام کارت کنکور ریاضی را پاره کرد و به سراغ هنر رفت. وی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را برگزید تا معماری بخواند. سید مرتضی در آن سال‏ها، افکار و عقاید مختلفی را تجربه و کتاب‏های روشن‏فکری بسیاری را مطالعه کرد. او سرانجام بعد از مدتی، دانست که هیچ‏یک از این عقاید و گروه‏های دانشجویی، برای او پاسخی در خور ندارد. آوینی هنوز گمشده‏اش را نیافته و در پی چیزی بود که در کتاب‏ها و بحث‏های سیاسی پیدا نمی‏شد. سید دریافته بود که تظاهر به دانایی، با اینکه انسان واقعا به دانایی برسد و کمال و شعور پیدا کند، تفاوت بسیاری دارد.
65093
نام: انسیه
شهر: تنهایی وانتظاروامیدو...یاالله
تاریخ: 4/8/2009 8:35:11 AM
کاربر مهمان
  سلام!
شمع گررخ مهتاب نبیندسخت است/لب تشنه اگرآب نبیندسخت است/مابنده وارباب توئی مهدی جان/نوکررخ ارباب نبیندسخت است
*اللهم عجل لولیک الفرج*

خسته وبی روح وبی جانم ولی دارم گناه فراوان مهدی جان مددی کن این تن ...مرا

التماس دعا!

ایمان عزیزمنتظرصلواتی ازجانب شماهستم!
آقاشهاب/فریال گرامی/دلشکسته های عزیز/م عزیز/سبکبارگرامی(خیلی به حال شماغبطه میخورم)/مهدیه عزیز/نیازعزیز/پرستوی عزیز/امیدوارگرامی/سارای عزیز(به حال وجای شماهم خیلی غبطه میخورم)/اردیبهشت یزدان عزیز/مریم عزیز/و...همه وهمه که باعرض پوزش ازاینکه نام های بامصمای شماراعزیزان وبزرگواران بیش ازاین یادم نیست.التماس دعا!

*****اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم*****
<<ابتدا <قبلی 6516 6515 6514 6513 6512 6511 6510 6509 6508 6507 6506 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=6511&mode=print