هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
5312
نام: بی نام
شهر: بی نشان
تاریخ: 12/26/2004 2:50:18 PM
کاربر مهمان
  خدایا به فریادم رس.
5311
نام: رضا
شهر: سو ئد
تاریخ: 12/26/2004 2:40:38 PM
کاربر مهمان
  با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی

در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی

آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

حافظ

5310
نام: رادیكال
شهر: بوشهر
تاریخ: 12/26/2004 1:38:30 PM
کاربر مهمان
  فقط عرض ادب
ولی فعلا
5309
نام: خا طر ه
شهر: كا نا د ن
تاریخ: 12/26/2004 1:31:22 PM
کاربر مهمان
  خاطره چی وقت عسری كرد
5308
نام: طاها
شهر: ك
تاریخ: 12/26/2004 1:28:27 PM
کاربر مهمان
  سلام به همگی
غریبه جان واقعا شرمنده
به جان طاها هر كاری كردم نشد برم

در ضمن
جناب آقا رضا از سوئد دست شما درد نكنه
به عاشقا كه هرچی خواستی گفتی دیگه چیكار به معشوقا داشتی
خیلی بهم بر خورد
اگه ۱۰۰۰ تا فهش به خودم داده بودی بهتر بود تا گوشه به معشوقم بزنی
دفعه آخرت باشه
اصلا تو كه این كارا رو نمی كردی
تو همون شعرات رو بچسب بهتره
عیب رندان مكن ای زاهد پاكیزه سرشت
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
پات رو هم از كفش فرهنگستان و عشق و عاشقی بكش بیرون
میگم مهاجر ترتیبت رو بده ها
5307
نام: دلتنگ
شهر: دشت شقایق های پر پر
تاریخ: 12/26/2004 1:12:29 PM
کاربر مهمان
  از بس كه غم تو قصه در گوشم كرد
غم های زمانه را فراموشم كرد
یك سینه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوی تو خاموشم كرد

عزيز من،
ميخواهم برايت يك نامه عاشقانه بنويسم و در آن بگويم كه چقدر دوستت دارم و چقدر ميخواهم كه هميشه با من بماني و هيچگاه تنهايم نگذاري، اما ناگهان متوجه شدم كه در عشق ما كه اينگونه حرفها جايي ندارند! عشق ما يك عشق پوياست، عشقي كه هر روز نياز به تولدي دوباره دارد و هيچگاه بيكار نيست و هيچوقت از تنبلي چاق نميشود. عشق ما اگر روزي طلوع نكند، ميميرد. عشق ما عشقي است فراتر از فداكاري و وفاداري و اجبار...
براي همين بجايش ميگويم، عزيزم، با من بمان فقط تا روزي كه لياقتت را دارم. و اگر روزي احساس كردي كه من لياقتت را ديگر ندارم، حتي اگر مطمئن بودي كه هيچ كسي را در تمام دنيا بهتر از من براي خودت هرگز پيدا نخواهي كرد، تنهايم بگذار.

دوستت دارم چون تا وقتي با تو هستم، بهتريني هستيم كه ميتوانيم "من و تو" باهم باشيم.
عاشق تو پرستو
5306
نام: مهاجر تنها
شهر: غم
تاریخ: 12/26/2004 12:31:47 PM
کاربر مهمان
  سلام
دیگه طاقت ندارم ساكت بشینم بعضی وقتا هم باید یه چیزی گفت كه نگن فلانی مرده
اولا از مسئولین متشكرم
دیگه كاریش نمیشه كرد
نمیشه نوشت ورود .... ممنوع
باشه بذار هرچی میخوان بگن
ولی وظیفه ماست كه جوابشون رو بدیم
بازم ممنونم
غریبه جان
همین غرورت باعث سوء تفاهمت شده
آخه عزیزم هنوز منظور منو از تنگ آب نفهمیدی
دیگه لازم نیست توضیح بدم
ازت ممنونم
منم امیدوارم كه تو هم به آرامش لازم برسی و خطت هم قشنگه ولی ادامه بده
5305
نام: رضا
شهر: سو ئد
تاریخ: 12/26/2004 11:48:19 AM
کاربر مهمان
  عشق پاستوريزه ( حقيقت غير قابل انكار امروز )

و دیری نگذشت که دریافتیم زین پس به جای واژه غریب و نا مأنوس « عشق صوفیانه » ، از واژه ساده و بی آلایش « عشق پاستوریزه » باید استفاده کنیم ، و الحق والانصاف که واژه ای بس با مسمّا و در خور تحسین است . شاید اگر بیش از این به راهمان با موکب قبلی طی طریق می کردیم ، چندی نمی گذشت که چشم مبارک می گشودیم و به دیدگان گهربارمان نظاره می کردیم که چه بر سر عشق صوفیانه آورده ایم .

باز هم خدا پدر این فرهنگستان وجدانمان را بیامرزد که هر از گاهی تکانی به مخیله بی ثبات خویش میدهد و تراوشاتی هر چند مبهم و بی معنا به عاشقان تبذیل و تبذیر می فرماید !!!
اما از این مقدمه هم که بگذریم ، صادقانه کلاهمان را قاضی کنیم و یک چیزی در مایه های خداوکیلی و این جور چیزها ، آیا در این عصر یخ زده و مریض چیزی تحت عنوان عشق صوفیانه وجود خارجی دارد ؟ کمی در مقام مقایسه هم بنگریم ، آیا صوفیانی که شبان و روزان نامعدود در طلب نگاهی دل و دین می باختند ، امروز هم یافت می شوند ؟ آیا عاشقانی که در تاریکی طره گیسوی نگار جان می باختند و در ظلمات سیه خالی نشسته بر گونه ، سماعی عاشقانه بر پا می کردند باز هم می توانند رخ بنمایانند .شنیده اید که مجنون بعد از عمری چشم انتظاری تا بر در خانه لیلی رسید جان سپرد؟ نوای دل انگیز تیشه بر ریشه خویش نواختن فرهاد را از بیستون شنیده اید ؟ و هزاران و هزاران صوفی پاک نهادی که از عشق زمینی ، آری از عشق زمینی ، به بی نهایت لایزال رسیدند .

اینک از همان کلاهی که ابتدای صحبت قاضی کردیم ، سوال کنیم آیا بهتر نیست واژه معصوم « عشق صوفیانه » را نیالاییم و بگذاریم تا این اسطوره اساطیری بر بستر تاریخ کهنمان سینه بساید و به خواب ناز فرو رود و به جای آن از ترکیب جدید الورود « عشق پاستوریزه » که هم فانتزی و تجملی است و هم ، به نوعی پاک است و البته فرنگی استفاده کنیم . و جالب اینجاست که وقتی عشق پاستوریزه باشد ، معشوق هم « هیچ فرقی نمی کند » !!!

از مهدی غریبه

5304
نام: کاظم
شهر: خرمشهر
تاریخ: 12/26/2004 6:37:24 AM
کاربر مهمان
  از ارزوی های من طول عمر پربركتشان است
5303
نام: فرشید ذکی زاده
شهر: تهران
تاریخ: 12/26/2004 5:00:27 AM
کاربر مهمان
  بنام خدا

بسیار سایت خوب وجذابی است امیدوارم همچنان ماندگاربماند.

یادشهید آوینی گرامی باد
<<ابتدا <قبلی 537 536 535 534 533 532 531 530 529 528 527 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=532&mode=print