اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
4782 |
نام:
farnoosh
شهر:
tehran
تاریخ:
12/6/2004 11:53:08 AM
کاربر مهمان
|
man alan asabam be ham rikhtas ba dostam dava kardam va onam be hem namardi kardedelam mikhad ba hash harf bezanamvali ghororam nemizare hala che konam
|
|
4781 |
نام:
تنها
شهر:
غریبستان
تاریخ:
12/6/2004 11:51:28 AM
کاربر مهمان
|
سحر خیز مدینه كی میایی؟
|
|
4780 |
نام:
مهدی
شهر:
تهران
تاریخ:
12/6/2004 2:58:33 AM
کاربر مهمان
|
دردم از یار است درمان نیز هم
دل فدای او شد چان نیر هم
اینكه میگویند او خوشتر ز حسن
یار ما این دارد ان نیز هم
داستان در پرده میگویم ولی
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
***
هر دو عالم یك فروغ روی است
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
یاد بادان كو به قصد خون ما
زلف را بشكست وپیمان نیز هم
اعتمادی نیست بر كار جهان
بلكه بر گردون گردان نیز هم
چون سرامد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
محتسب داند كه حافظ عاشق است
واصف ملك سلیمان نیز هم
عاشق از قاضی نترس و می بیار
بلكه از یرغوی دیوان نیز هم
برای او
|
|
4779 |
نام:
در انتظار
شهر:
تهران
تاریخ:
12/6/2004 1:50:42 AM
کاربر مهمان
|
آیا درست است که گناه ما شیعیان باعث طولانی شدن غیبت امام عصر شده؟
|
|
4778 |
نام:
حسین
شهر:
فسا استان فارس
تاریخ:
12/6/2004 12:52:11 AM
کاربر مهمان
|
میرند ادمها از اونا فقط خاطره هاشون به جا می مونه
|
|
4777 |
نام:
مهدی نیكرو
شهر:
زابل
تاریخ:
12/5/2004 11:14:52 PM
کاربر مهمان
|
با سلام خدمت مسولين محترم سايت
با توجه به اينكه در تاريخ يكشنبه پانزده اذر ماه ساعت 2:57 دقيقه صبح فردي ناشناس پيغامي را بدون اطلاع اين جانب در صفحه 477 به شماره پيام 4753 با مضمون كمك گرفتن و اعلام شماره تماس و نيز معرفي اين جانب گذاشته است لذا با توجه به مزاحمت هاي تلفني كه براي اين جانب ايجاد گرديده خواهش مندم الطفا جهت حذف اين اطلاعيه در بخش درد دل اقدامات لازم را مبذول فرماييد.
با تشكر از مسولین محترم سایت
مهدی نیكرو
|
|
4776 |
نام:
محمد رضا بهمنی
شهر:
تهران
تاریخ:
12/5/2004 9:04:53 PM
کاربر مهمان
|
عشق زينب بيماري نيست جز فوق جنون
هركه گويد يا حسين بر او سرايت ميكند
اي كه بيماري چرا نزد طبيبان ميروي
خرده نان سفره زينب كفايت ميكند
كربلا باشد سفارت خانه حق بر زمين
اين سفارتخانه را زينب صدارت ميكند
بيرق خون خواه شاه كربلا اين مطلب است
اهل عالم گوش باشيد اين سپاه زينب است
|
|
4775 |
نام:
امیر محمد
شهر:
یزد
تاریخ:
12/5/2004 8:44:26 PM
کاربر مهمان
|
خدایا از تو می خواهم
|
|
4774 |
نام:
مهاجر تنها
شهر:
غم
تاریخ:
12/5/2004 7:59:00 PM
کاربر مهمان
|
اگه زیاده ببخشید
یا علی
ساعت ۱۶:۳۵
|
|
4773 |
نام:
مهاجر تنها
شهر:
غم
تاریخ:
12/5/2004 7:57:17 PM
کاربر مهمان
|
دختر با شال و دستاري سبز آمد و تنگي شربت بياورد و نزد ميهمان بنهاد . سالك در او خيره بماند و در لحظه دل باخت . شب را آنجا بيتوته كرد و سحرگاهان كه به قصد گزاردن نماز برخاست پير مرد گفت : با آن شتابي كه براي هدايت خلق داري پندارم كه امروز را رهسپاري
سالك گفت : اگر مجالي باشد امروز را ميهمان تو باشم
پير مرد گفت : تامل در احوال آدميان راه نجات خلايق است . اينگونه كن
سالك در باغ قدمي بزد و كنار چشمه برفت . پرنده ها را نيك نگريست و دختر او را ميزبان بود . طعامي لذيذ بدو داد و گاه با او هم كلام شد . دختر از احوال مردم و دين خدا نيك آگاه بود و سالك از او غرق در حيرت شد . روز دگر سالك نماز گزارد و در باغ قدم زد پيرمرد او را بديد و گفت : لابد به انديشه اي كه رهسپار رسالت خود بشوي
سالك چندي به فكر فرو رفت و گفت : عقل فرمان رفتن مي دهد اما دل اطاعت نكند
پير مرد گفت : به فرمان دل روزي دگر بمان تا كار عقل نيز سرانجام گيرد
سالك روزي دگر بماند
پير مرد گفت : لابد امروز خواهي رفت , افسوس كه ما را تنها خواهي گذاشت
سالك گفت : ندانم خواهم رفت يا نه , اما عقل به سرانجام رسيده است . اي پيرمرد من دلباخته دخترت هستم و خواستگارش
پير مرد گفت : با اينكه اين هم فرمان دل است اما بخر دانه پاسخ گويم
سالك گفت : بر شنيدن بي تابم
پير مرد گفت : دخترم را تزويج خواهم كرد به شرطي
سالك گفت : هر چه باشد گر دن نهم
پير مرد گفت : به ده بروي و آن خلايق كج كردار را به راه راست گرداني تا خدا از تو و ما خشنود گردد
سالك گفت : اين كار بسي دشوار باشد
پير مرد گفت : آن گاه كه تو را ديدم اين كار سهل مي نمود
سالك گفت : آن زمان من رسالت خود را انجام مي دادم اگر خلايق به راه راست مي شدند , و اگر نشدند من كار خويشتن را به تمام كرده بودم
پير مرد گفت : پس تو را رسالتي نبود و در پي كار خود بوده اي
سالك گفت : آري
پير مرد گفت : اينك كه با دل سخن گويي كج كرداري را هدايت كن و باز گرد آنگاه دخترم از آن تو
سالك گفت : آن يك نفر را من بر گزينم يا تو ؟
پير مرد گفت : پير مردي است ربا خوار كه در گذر دكان محقري دارد و در ميان مردم كج كردار ,او شهره است
سالك گفت : پيرمردي كه عمري بدين صفت بوده و به گناه خود اصرار دارد چگونه با دم سرد من راست گردد ؟
پير مرد گفت : تو براي هدايت خلقي مي رفتي
سالك گفت : آن زمان رسم عاشقي نبود
پير مرد گفت : نيك گفتي . اينك كه شرط عاشقي است برو به آن ديار و در احوال مردم نيك نظر كن , مي خواهم بدانم جه ديده و چه شنيده اي ؟
سالك گفت : همان كنم مه تو گويي
سالك رفت , به آن ديار كه رسيد از مردي سراغ پير مرد را گرفت
مرد گفت : اين سوال را از كسي ديگر مپرس
سالك گفت : چرا ؟
مرد گفت : ديري است كه توبه كرده و از خلايق حلاليت طلبيده و همه ثروت خود را به فقرا داده و با دخترش در باغي روزگار مي گذراند
سالك گفت : شنيده ام كه مردم اين ديار كج كردارند
مرد گفت : تازه به اين ديار آمده ام , آنچه تو گريي ندانم . خود در احوال مردم نظاره كن
سالك در احوال مردم بسيار نظاره كرد . هر آنكس كه ديد خوب ديد و هر آنچه ديد زيبا . برگشت دست پير مرد را بوسيد
پير مرد گفت : چه ديدي ؟
سالك گفت : خلايق سر به كار خود دارند و با خداي خود در عبادت
پير مرد گفت : وقتي با دلي پر عشق در مردم بنگري آنان را آنگونه ببيني كه هستند نه آنگونه كه خود خواهي
******************************************
|
|