اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
3222 |
نام:
حامد
شهر:
تهران
تاریخ:
9/1/2004 10:09:06 PM
کاربر مهمان
|
انا مجنون الحسین
|
|
3221 |
نام:
رويا
شهر:
.........
تاریخ:
9/1/2004 8:30:50 PM
کاربر مهمان
|
ساقه معني را
وزش دوست تكان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.
ته شب ، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.
|
|
3220 |
نام:
مقصود
شهر:
تالش
تاریخ:
9/1/2004 7:01:37 PM
کاربر مهمان
|
من می روم تا انتهای بودن او
|
|
3219 |
نام:
ياس
شهر:
باغ گل ياس
تاریخ:
9/1/2004 6:17:22 PM
کاربر مهمان
|
من خدا را دوست دارم خيلي دوست دارم از اعماق وجودم و نزديكيش را حس مي كنم يك حس خوب و يك بوي خوب بوي گل ياس دوست دارم عزيزم اي نزديكترين نزديكترينها، خدا
|
|
3218 |
نام:
سيد عبدالجليل حسيني
شهر:
بوشهر
تاریخ:
9/1/2004 4:43:41 PM
کاربر مهمان
|
اي مرد ايمان واخلاص من يكي از فرزندان اين مرز وبوم به توسلام ميكنم
|
|
3217 |
نام:
ميزان
شهر:
عدل
تاریخ:
9/1/2004 3:46:43 PM
کاربر مهمان
|
كــــــــربـــــــلا
خود بهشته
|
|
3216 |
نام:
عبدالرسول
شهر:
گرگان
تاریخ:
9/1/2004 2:53:52 PM
کاربر مهمان
|
کربلامثل
بهشته
|
|
3215 |
نام:
مجید.ا
شهر:
ایران
تاریخ:
9/1/2004 2:53:28 PM
کاربر مهمان
|
ارباب تو عشق است چو آنجا برسی
او خود به زبان دل گویدت چون كن
|
|
3214 |
نام:
مهدیه
شهر:
یزد
تاریخ:
9/1/2004 2:04:36 PM
کاربر مهمان
|
یااباالحسن
|
|
3213 |
نام:
غائب همیشه حاظر
شهر:
غریبستان
تاریخ:
9/1/2004 1:33:46 PM
کاربر مهمان
|
تنها حضور...
بیا ای ماه من شب را سحر کن
در این کوری نگاهت روزی ام کن
ببین باران اشکم روان است
پرستو وار مرا با خود همسفر کن
چه شد بر تو که از من دلبریدی ؟
برای من تو آن تنها امیدی
چه شد بر من که بر عهدم پا نهادم ؟
چه خوبی از من و این دل تو دیدی ؟
لحظه ای یادم آمد عشق آن یار
کاش بویش را می شنیدم در این دیار
چه می شد رخش را باز می دیدم ؟
چرا تنهایم گذاشت در خواب و بیدار ؟
ببین در آسمان تا کجاها دویدند
به جز سنگ و شیشه که چیزی ندیدتد
مرا از خود رها کردند و بردند
بر این جان بی روحم دمیدند
|
|