اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
18352 |
نام:
....
شهر:
....
تاریخ:
3/18/2006 2:50:25 AM
کاربر مهمان
|
یاصاحب الزمان!
|
|
18351 |
نام:
مسعود اسلاميان
شهر:
اصفهان
تاریخ:
3/18/2006 2:38:59 AM
کاربر مهمان
|
سلام
< تنهاترین تنها >
اب کم جوي تشنگي آور به دست ....................
اما هم سير در آفاق دستور هست هم سير در انفس
هر دو انسان را به خدا ميرساند
|
|
18350 |
نام:
نگار
شهر:
عشق
تاریخ:
3/18/2006 2:29:20 AM
کاربر مهمان
|
(1)
هرچند كه رنگ و روي زيباست مرا ،
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا ،
معلوم نشد كه در طرخانه ي خاك
نقاش ازل اهر چه آراست مرا ؟
(2)
آورد به اظطرارم اول بوجود ،
جز حيرتم از حيات چيزي نفزود ،
رفتيم به اكراه و ندانيم چه بود
زين آمدن و بودن و رفتن مقصود ؟
(3)
از آمدنم نبود گردون را سود ،
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود ؛
وز هيچكسي نيز دو گوشم نشنود ،
كاين آمدن و رفتنم از بهر چه بود !
(4)
اي دل تو به ادراك معما نرسي ،
در نكته ي زير كان دانا نرسي ؛
اينجا ز مي و جام بهشتي ميساز ،
كانجا كه بهشت است رسي يا نرسي !
(5)
دل سر حيات اگر كماهي دانست ،
در مرگ هم اسرار الهي دانست ؛
امروز كه با خودي، ندانستي هيچ ،
فردا كه ز خود روي چه خواهي دانست ؟
(6)
٭ تا چند زنم بروي درياها خشت ،
بيزار شدم ز بت پرستان و كنشت ؛
خيام كه گفت دوزخي خواهد بود ؟
كه رفت بدوزخ و كه آمد ز بهشت ؟
(7)
اسرار ازل را نه تو داني و نه من ،
وين حرف معما نه تو خواني و نه من ؛
هست از پس پرده گفتگوي من و تو ،
چون پرده بر افتد، نه تو ماني و نه من .
(8)
اين بحر وجود آمده بيرون ز نهفت ،
كس نيست كه اين گوهر تحقيق بسفت ؛
هركس سخني از سر سودا گفتند ،
زان روي كه هست، كس نميداند گفت .
(9)
اجرام كه ساكنان اين ايوانند ،
اسباب تردد خردمندانند ،
هان تا سر رشته خرد گم نكني ،
كانان كه مدبرند سر گردانند !
(10)
دوري كه در آمدن و رفتن ماست ،
اورا نه نهايت، نه بدايت پيداست ،
كس مي نزند دمي درين معني راست ،
كاين آمدن از كجا و رفتن بكجاست !
(11)
دارنده چو تركيب طبايع آراست ،
از بهرچه او فكندش اندر كم و كاست ؟
گر نيك آمد، شكستن از بهر چه بود ؟
ور نيك نيامد اين صور، عيب كراست ؟
(12)
آنانكه محيط فضل و آداب شدند ،
در جمع كمال شمع اصحاب شدند ،
ره زين شب تاريك نبردند بروز ،
گفتند فسانه اي و در خواب شدند .
(13)
٭ آنانكه ز پيش رفته اند اي ساقي ،
در خاك غرور خفته اند اي ساقي ،
رو باده خور و حقيقت از من بشنو :
باد است هر آنچه گفته اند اي ساقي .
(14)
٭ آن بيخبران كه در معني سفتند ،
در چرخ به انواع سخنها گفتند ؛
آگه چو نگشتند بر اسرار جهان ،
اول زنخي زدند و آخر خفتند !
(15)
گاويست بر آسمان قرين پروين ،
گاويست دگر نهفته در زير زمين ؛
گر بينائي، چشم حقيقت بگشا :
زير و زير دو گاو مشتي خر بين .
درد زندگي:
(16)
امروز كه نوبت جواني من است ،
مي نوشم از آنكه كامراني من است ؛
عيبم مكنيد. گرچه تلخ خوش است ،
تلخ است، از آنكه زندگاني من است .
(17)
گر آمدنم بمن بدي، نامدمي .
ور نيز شدن بمن بدي، كي شدمي ؟
به زان نبدي كه اندرين دير خراب ،
نه آمدمي، نه شدمي، نه بدمي .
(18)
از آمدن و رفتن ما سودي كو ؟
وز تار وجود عمر ما پودي كو ؟
در چنبر چرخ جان چندين پاكان ،
ميسوزد و خاك ميشود: دودي كو ؟
(19)
افسوس كه بيفايه فرسوده شديم ،
وز داس سپهر سرنگون سوده شديم ؛
دردا و ندامتا كه چشم زديم ،
نابوده بكام خويش، نابوده شديم !
(20)
٭ با يار چو آرميده باشي همه عمر ؛
لذات جهان چشيده باشي همه عمر ،
هم آخر كار ر
|
|
18349 |
نام:
بدری
شهر:
آسمان
تاریخ:
3/18/2006 1:32:25 AM
کاربر مهمان
|
(حدیث 11) امام رضا علیه السلام فرمودند:
مَن رَضى عن الله تعالى بالقَلیل مِن الرّزق رضَى الله منه بالقَلیل مِنَ العَمل
هر كـس به رزق و روزى كم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل كم او راضى خواهد بود
(بحـارالانـوار،ج 78،ص 357)
**********************************************
سلام .فرا رسيدن بهار 85 را به همه دوستان عزيزم تبريك مي گوييم انشاالله سالي پرخيروبركت در انتظارتان باشد
***************************** التماس دعا
|
|
18348 |
نام:
حسین کیمیا
شهر:
تبریز
تاریخ:
3/18/2006 12:53:05 AM
کاربر مهمان
|
سلام بر همه
نیایش ها همان گونه پاسخ می یابند که پرسیده شده اند . <رام تیرت >
(یاحق)
|
|
18347 |
نام:
آسمان
شهر:
دلم می خواهد آسمانی باشم
تاریخ:
3/17/2006 11:56:13 PM
کاربر مهمان
|
خدای من سلام ترا به عظمت و بزرگی انسانهای که پاک هستند این روزها برمارحمتی کن ودرهای کرمت را به روی ما بگشا ودست نیازمند مارابگیر خدایا امروزمانرا روزی الهی مقدر فرما ومارا بپذیر یا کریم ویارب وچه کسی از تو برما مهربانتر است جز تو۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰دوستان بسیار التماس دعا همه آنهایی که در درگاه خدا دعاهایتان پذیرفته می شود دست نیاز من حقیر را هم بگیرید واز دروازه کرم خدا عبور دهید ........
|
|
18346 |
نام:
رضا
شهر:
کویر
تاریخ:
3/17/2006 11:14:04 PM
کاربر مهمان
|
سلام
***
ناشناس گرامی به امید دیدار دوباره در حرف دل تا آنزمان جات خالی خواهد بود.
آقا نوید انشاا... حال آقا نیما هرچه زودتر خوب شود و دعای خیر همه بچه های حرف دلی را برای او
آرزومندم.
**************
خداوندا... تو را سپاس ميگوييم كه عاشق شدن را به ما آموختي ، از تو ميخواهيم ما را به عاشق ماندن نيز آشنا گرداني، مرهم شبهاي دلتنگي ما ياد توست...ما را تنها مگذار...
خدايم ، ديريست از تو جدا مانده ايم ، ما را به خانه باز گردان...! سالها سپري شده است و ما هنوز از خانه دوريم ، در روزهاي باقيمانده عمر !!!
پروردگارا... به ما آرامش بده تا بپذيريم آنچه را نميتوانيم تغيير دهيم. دليري ده تا تغيير دهيم آنچه را ميتوانيم تغيير دهيم... بينشي ده تا تفاوت اين دو را بدانيم. ما را فهم ده تا متوقع نباشيم دنيا و مردم آن مطابق ميل ما رفتار كنند...
خدايا ... ياري مان ده تا كنار تو بمانيم. به كسي جز تو دل نبنديم و عاشقانه به همه ، به همه كساني كه در فقر و رنج به سر ميبرند ياري رسانيم...
خدايمان... متبركمان كن تا يگانه درسي را كه نيازمندش هستيم را بياموزيم...
" اتكاء كامل به تو " ...
خدايا ، رحمتت درياي عام است ، زلطفت قطره اي ما را تمام است...
بگذاريد و بگذريد ... ببينيد و دل نبنديد... چشم بيندازيد و دل مبازيد... كه دير يا زود بايد گذاشت و گذشت...
|
|
18345 |
نام:
بی قرار
شهر:
تهران
تاریخ:
3/17/2006 5:55:52 PM
کاربر مهمان
|
سلام!
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو *** سپندوار زکف داده ام عنان بی تو
زتلخکامی دوران نشد دلم فارغ *** زجام عشق لبی تر نکرده جان بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شام *** سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حکایت شبهای تو می بندم *** اگر امان دهد چشم خون فشان بی تو.......
یا صاحب الزمان جمعه ای دیگر......
داداش کوچیکتون بی قرار
|
|
18344 |
نام:
تنهاترین تنها
شهر:
کوی خراباتیان
تاریخ:
3/17/2006 3:43:20 PM
کاربر مهمان
|
كوله پشتياش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.نهالي رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود.مسافر با خندهاي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زير لب گفت: ولي تلخ تر آن است كه بروي و بي رهاورد برگردي.
كاش ميدانستي آنچه در جستوجوي آني، همينجاست.
مسافر رفت و گفت: يك درخت از راه چه ميداند، پاهايش در گِل است، او هيچگاه لذت جستوجو را نخواهد يافت.
و نشنيد كه درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز كردهام و سفرم را كسي نخواهد ديد؛ جز آن كه بايد.
مسافر رفت و كولهاش سنگين بود.
هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتداي جاده رسيد. جادهاي كه روزي از آن آغاز كرده بود.
درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايهاش نشست تا لختي بياسايد. مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را ميشناخت.
درخت گفت: سلام مسافر، در كولهات چه داري، مرا هم ميهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، كولهام خالي است و هيچ چيز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري. اما آن روز كه ميرفتي، در كولهات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كولهات جا براي خدا هست. و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت. دستهاي مسافر از اشراق پر شد و چشمهايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفتهاي، اين همه يافتي!
درخت گفت: زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم. و پيمودن خود، دشوارتر از پيمودن جادههاست
|
|
18343 |
نام:
اشنا
شهر:
اصفهان
تاریخ:
3/17/2006 3:37:03 PM
کاربر مهمان
|
یا مقلب القلوب والبصار یا مدبر الیل وانهار حول حالنا ای حسن الحال .
در این لحظات پایانی سال ۸۴ همانطور که خانه مان را خانه تکانی می کنیم و از الودگیها رها ، سری هم به دلمان بزنیم و دلمان را هم خانه تکانی کنیم واز قید وبندهای شیطانی رها کنیم .
|
|