هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
18242
نام: مهری آقایی
شهر: اصفهان
تاریخ: 3/15/2006 9:41:10 AM
کاربر مهمان
  السلام علیک یا حسین
18241
نام: ....
شهر: ....
تاریخ: 3/15/2006 9:27:56 AM
کاربر مهمان
  سلام
چرا من ننالم زهجران که نالد---------زمین از فراق ،آسمان از جدایی
امان از جدایی...

***
18240
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 3/15/2006 8:12:47 AM
کاربر مهمان
 
برادر خوبم سید محمد حسین!

سلام
زیارت قبول و تولدت مبارک!!!



18239
نام: ...
شهر: ...
تاریخ: 3/15/2006 8:00:38 AM
کاربر مهمان
 
یا صاحب الزمان
18238
نام: سید محمد حسین
شهر: تهران
تاریخ: 3/15/2006 7:27:33 AM
کاربر مهمان
  سلام رفقا. من اومدم. از جنوب اومدم. دلم براتون تنگ شده بود. به یادتون بودم. منتهی به یاد دل و نامتون. چون شناخت بصری عالمی دیگر است که ما از آن محرومیم. خیلی خوب بود. تحت کاروانهای شهید آوینی بودیم. خیلی خوب بود. شهدا طلبیدنمون و کلی هم ازمون پذیرایی کردند. انشاءالله همین حال و هوا برایمان بماند.
یه شعر زیبا توی نمایشگاه دوکوهه دیدم خیلی زیبا بود. براتون سوغاتی می نویسم.
کبوترها؛ کبوترها، هوای پر زدن دارم
ولی با من نمی آید، نمی آید دلم، دردا !
18237
نام: سورنا
شهر: نزدیک کربلا
تاریخ: 3/15/2006 6:58:12 AM
کاربر مهمان
  خدای متجلی در روح سالکان طریقت!
می گویندعکس روی ماهت در آیینه دل مومنان است.غبار از چشمانم بگیر،حجاب "من" را از مقابلم بردار.بگذار ببینم...
خدای برآورنده نیاز، پیش از عرض نیاز!
چقدر ناز به قامتت برازنده است.ناز کن.بخرام و خرابم کن!
ساقی!تشنه ترم از همیشه!
عطش کام مرا چون زهر کرده است...
الهی جامی و شرابی ونگاهی...
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم******طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
یا الله!
****از خروش عزیز که با متنشون دل و روح و جان ما رو به آتیش کشیدند بینهایت ممنونیم.
ملتمس دعاتون"سورنا"از نزدیک کربلا
18236
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 3/15/2006 6:48:40 AM
کاربر مهمان
 
خداوندا!

اگر جانم!! گرفتی، جانم نیز بستان که جان را بدون جانم!! ارزش و بهایی نیست. خدایا مباد که این جان ، بی جان! بماند.خداوندا! ما فقط یک آرزو در این دنیا و یک آرزو در آن دنیا داریم. آخر یک آرزو که نوبت نمی خواهد.!! خداوندا! قدمهایم را در راه رسیدن به خودت بلندترگردان.خداوندا قدمهایم کوتاه است و طاقتم اندک. خدایا به دادم برس . من که هنوز اشک هایم را با چفیه پاک می کنم و هنوز هم نمازم را بی چفیه نمی خوانم. خدایا به داد خروش برس در این دنیای تو در توی نفس. در این روزهای سخت جدایی دراین لحظه های وحشتناک تنهایی. خدایا تورا به جان دو کبوتر غریب مدینه، حالا دیگر ، خروش را قبول کن. خدایا در این روز ها و شب هایی که خروش ، خواب به چشمش نمی آید و جز اشک ، خوراکی ندارد، بر وجود بی مقدارش رحم کن. خدایا مگذار بین مرگ من و مرگ جانم!! فاصله ای باشد. خدایا تو که می دانی خروش ، خیلی گرفتار!! است و دلش هوای وسعتی بی نهایت کرده است پس بیا و از سر خروش ، بگذر و از بقیه امتحاناتش صرف نظر کن.
خدایا این روزها، خروش خیلی بی طاقت است. خدایا هنوز دستم روی قلبم و نگاه خیسم به آسمان است. خدایا خروش را نجات بده جان مولا...
خدایا مگذار این آخری ها، قلب خروش جز برای رضای تو بتپد.خدایا اشک های خروش را که دیگر روز و شب نمی شناسد به درگاه اعظمت بپذیر و آن را تذکره پروازم قرار ده. خدایا می خواهی با خروش ، چه کنی با این همه امتحان؟؟ خدایا هق هق غریبانه خروش را بشنو و حالا دیگر ، قلب دنیاییش را از کار بینداز.خدایا خروش ، خیلی از ماندن و گم شدن! می ترسد خدایا مرا با این ترس ، تنها مگذار. خدایا حالا دیگر رهاییم ده و شربت شیرین وصلت را بر من بچشان. خدایا این بنده بی مقدارت، جز به وصلت راضی نمی شود. خدایا ! دلم و روحم و همه وجودم هوای پرواز دارد. حالا دیگر اذن پروازم بده. خدایا آرزوی دنیاییم را با آرزوی عقباییم پیوند ده و مرا و جانم! را جز به شهادت نمیران. خدایا مگذار آرزویم رنگ و بوی دنیایی بگیرد. بگذار دنیا برای اهلش بماند. با ما چه می کنی در این دنیای دنیایی ها؟؟؟!!
خدایا ثانیه شمار ساعت زندگیم را با شهادت متوقف کن. خسته شدم از این ثانیه های بلند فراق. ثانیه هایی که خروش را در بند کشیده اند. خدایا چرا اینقدر گریه ها و ضجه های دنیایی خروش را دوست داری؟ به نامت قسم اگر مرا بپذیری ، تا قیام قیامت در پیشگاه با شکوهت گریه شوق می کنم و اشک شکر می ریزم. آنقدر گریه می کنم تا تو راضی شوی. آنقدر ضجه می زنم تا تو خشنود شوی. آه خدایا ! بر خروش و بر جان! خروش رحم کن.....






18235
نام: علی
شهر: خضرا
تاریخ: 3/15/2006 6:31:26 AM
کاربر مهمان
  دلنگرونم که حالا حالاها اربابم نیاد
همه یاران من رفتند به کوی عشق تو خفتند
دلم خون است اربابم چرا من را نمی خوانی
18234
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 3/15/2006 5:58:48 AM
کاربر مهمان
  ادامه:

.یاد مادرمان فاطمه افتادم که باید آرام گریه می کرد. گمنام گریه می کرد و قطره های اشکش در صدف صبرش به سکوت می نشست.بچه ها در غربت سنگینشان و در تنهایی مرموزشان ، سکوت را زمزمه می کنند و گلهای آتشی باغ دلهایشان را در سایه محبت باغبان، تازه نگه می دارند. آه برادر جان نمی دانی ماندن ، چقدر سخت است در این تو درتوی دنیا.هر شب که به آسمانها می نگرم و چشمک ستاره ها را به تماشا می نشینم آن تبسم شیرین تو را به یاد می آورم. انگار تو در اوج آسمانها خندانی و من هنوز در کوچه پس کوچه های سرد و خاموش این خاک، سرگردان و حیران.
کجایی ای بلند پرواز دلم تنگ است برایت. برای تلاقی نگاهم با نگاهت.
آه کجایی ای نظاره گر خاک ، از فراز قله افلاک . ای شهید.........
18233
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 3/15/2006 5:47:59 AM
کاربر مهمان
 
تا تو رفتی ، دل من بیتاب است؛ در درون سینه ام انقلابی بر پاست. تو که رفتی ، من ماندم با یک آرزو، یک امید، که اگر نبود می مُردم. تو که رفتی ، من ماندم و آن اسرار، من ماندم و گلخانه،با یک دل تنگ، من ماندم و غمخانه.
منم امشب راهی، سوی دیدارت، با یک شاخه گل، گل شب بوی سفید. که عجب تفسیری است به سکوتم.
دلم را تعبیر می کند با زبان بی زبانی، گل شب بوی سفید. دل تنگی دارم؛ تنگ تر از...........!؟ نمی دانم؛ آه این چه تمثیلی است؟ دریغا تکلم سخت است. این احساس شگفت، این حالت پنهانی، این سر به گریبانی، در لفظ نمی گنجد.
بر صفحه باورم ، چگونه نقش نبودنت ترسیم می شود؟ تو که در آیینه خانه چشم من، در آسمان ابری خواب من، در تار و پود وجود زخمی من، در اعماق روح غریب من، و در لحظه لحظه های بودن بی طاقتم لبخند می زنی.
ای گل سرخ من؛ یادت هست آن شب که من از فلسفه خندیدنت پرسیدم و تو با خندیدنی دیگر پاسخم را دادی؟ مات و حیران ماندم از اینکه، من از خندیدنت می پرسم تو چرا با یک تبسم پاسخم را می دهی؟ اما اینک خوب می دانم فلسفه خندیدنت را ؛ راز آن پاسخ را . و لابد حالا دیگر تو هم خوب می دانی فلسفه پرسیدنم را. راز آن پرسش را. حال خوب می دانم که چرا هرگاه قلم بر دست می گرفتی از نوک قلمت عشق می چکید و نام مقدس شهید را می نگاشت. تو دنیای قصه ها بودی. قصه عشق. قصه دوستی. قصه محبت. اما بیا امروز هم به داستان این بلبل محزون گوش کن. چرا که پس از رفتنت داستان بسیار پدید آمد و بلبل ، اینک گفتنیها بسیار دارد.
از مکر مکارانی که هر روز تو را می کُشند!! و از نام تو طفره می روند و میان تو و فردا میدان های مین بپا می کنند و سنگرهای یاد تو را هر روز بمباران می کنند!!! از این روزگار که میان یار و بیگانه، فقط به اندازه یک چشم بر هم زدن فاصله است. از روزگاری که یاران را روز روشن دزدیدند!! و ما ناباورانه ، بودنشان را در آن سو! تجربه کردیم و با نگاهی خیس به نبودنشان تن دادیم. از تارهای عنکبوتی نا اهلان در جبهه امروزمان که خاطره سیم خاردارهای نامردان را در جبهه دیروزمان تداعی می کند. سیم خاردارهایی که امروز در وسط خیابان های ماست. ای گل سرخ من! در سوک تو غمگینم. غمگین غمگین. در نهایت افسردگی. به افسردگی آن بلبل که در کنار گلی خزان دیده نشسته است. تو گلی آغشته به عشقی و من بلبلی آغشته به اندوه بعد از تو!!
آه براد جان ! دل تنگی دارم.تو که رفتی من ماندم با این دل غمگین. با این رسالت سنگین. در راهی که پر از آهنگ شوم جغدهاست! برادر جان نبودی ببینی بچه ها مظلوم ماندند و ساکنان شوره زار، بی تفاوت به تماشا نشستند.نا محرمان خواستند خورشید حقیقت تو را به غروب افسانه بنشانند و وجود زنده تو را به تاریکی ابهام بکشانند و زهر فراموشی تو را به کام جاماندگان قافله ات بچشانند و سپیدار بلند هستی تو را به آتش تفسیر بسوزانند. اما نبودی برادر جان بچه ها ماندند و سرود حقیقت تو را فریاد کردند و باز هم مظلومانه و غریبانه پشت خاکریز های کوتاه زمان ، مقاومت کردند و زیر باران خمپاره های امروزی، نماز استقامت خواندند و از خود گذشتند تا یادت بماند. دل تنگی دارم . می خواهم سر بر خاک این باغ ، گریه کنم. می خواهم فریاد بکشم.زمزمه باغبان در لابلای شاخ و برگ های باغ پیچید که هر کس باغ و باغبان را دوست دارد، آرام بنشیند. یاد گره خوردن بغض در گلوی نخلستان افتادم. آن روز که سرو سرفراز عدالت تا کمر در چاه بود و ذوالفقارش بر دیوار.یاد مادرمان فاطمه افتادم که باید آرام گریه می کرد. گمنام گریه می کرد و قطره های
<<ابتدا <قبلی 1830 1829 1828 1827 1826 1825 1824 1823 1822 1821 1820 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=1825&mode=print