هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
16362
نام: بازمانده
شهر: متولد تهران
تاریخ: 1/25/2006 9:28:36 AM
کاربر مهمان
  با سلام به همه عزیزان قعله شهید اوینی
سورنای عزیز من لایق این ثوصیفات نیستم من هم یک بنده گنهکارم ، و در ارزوی هدایتم ، شما خیلی لطف داری.پاکی شما جوانان شیوه پیغمبریست ور نه هر گبری.........پس مرا هم دعا کنید که خداوند از سر تقصیراتم بگذرد.زهرا خواهر گلم صبور باش عزیزم ، ان روزی که علی پا در این راه گذاشت و عازم جبهه شد را بخاطر بیاور ببین چه بر مادرت و دیگر مادران میگذشت ، خیلی از انها هنوز هم منتظر خبری از شهید گمنامشان دارند. یک خاطره ای دارم که یک بار نوشتم ، با شرمندگی یک بار دیگر هم مینویسم ، بعد از عملیات بیت المقدس دشمن برای ازاد سازی خرمشهر پاتکی زد گروهان ما که در کنار جاده اهواز خرمشهر مستقر بود و بچه ها هم از حمله شب قبل خیلی خسته بودند همه ابراز امادگی کردند و نیمه شب به راه افتادند ، .......بعد از حدود 2 ساعت به انجا رسیدیم ، درگیری توصیف ناپذیری روی داد ، بچه های ما که اکثرا بی پناه بودند و تعداد چند برابری دشمن باعث شد که اکثر بچه ها شهید و زخمی بشن ، هر چه هوا روشنتر میشد فشار دشمن زیادتر میشد ، .......شکمم پاره شده بود روده هام را داخل چفیه کرده بودم و با دستام نگه داشته بودم ....تورا به خدا اینرو دال به خود ستائی من نگذارید ، خواهر گلم زهرا ، در این حالت فقط به این فکر میکردم که تا انجا که ممکن است خودم را به عقبتر بکشم تا جسدم بدست مادرم برسد ، در اینحال که از شدت عرق چشمام نمیدید، چهره نورانی حسین را دیدم که روی شکم افتاده بود واز بینی او کمی خون بیرون امده بود ، حسین یک جوان 16/17 ساله بود خیلی موئدب ، مطین ، و ارام ............بک ماهی بود که در بیمارستان بستری بودم ، انروزها خیلی ها به عیادت مجروهین میامدند ، یکی از روزها خانمی با چادر مشکی به تختم نزدیک شد و بعد از احوالپرسی از من سئوال کرد که از کدام تیپ وگردان وگروهانم بعد از اینکه مطمئن شد.زهرا تنهایی اون مادر به من گفت چند هفته ای است که به همه ستادهای تخلیه شهدا و مجروحین مراجه کرده و فقط 12 نفر از گروهان ما پیدا کرده و تنها کسی که قادر بصحبت است من هستم ، بعد عکس حسین را به من نشان داد ، و از من خواست هر چه میدانم بگم و گفت امادگی انرا دارد ، بلاخره قانعم کرد که سکوتم را بشکنم ، وقتی گفتم حسین را در ان شرایط دیدم اشک دور چشمهاش حلقه زد و با بغض گفت از فرمانده مان چه خبر دارم گفتم اول درگیری تو تاریکی به اتش زد . اره زهرا جان فرمانده هم شهید شده بود ، مادر گفت فرمانده دامادش بوده و هنوز روی نوزادش را ندیده بود که شهید شد گفتم با اینکه همه کنار هم بودیم ولی حتی یک بار هم اندو را با هم ندیدم ، دیگه چیزی نگفت .........تواضح ان دو شهید را هیچوقت فراموش نمیکنم ، این را نوشتم تا فقط گوشه کوچکی از صبر مادران و خواهرانمان را بیاد بیاریم .از خداوند برایت صبوری که یکی از ارکان شیعه ال علی است را ارزو میکنم ، و از او عاجزانه میخواهم تا ما را انطور ازمایش کند که در توانمان است چه زیبا گفت دکتر شریعتی :خدابا چگونه زیستن را تو بمن بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم اموخت . وعلی عزیز هم اموخته که.......و در جای دیگر میگوید: انان که رفتند کاری حسینی کردند و انان که ماندند باید کار زینبی بکنند والا یزیدیند، علی هنوز کار حسینیش تمام نشده ، بگذار او راه خود را برود و ما کار زینبی بکنیم . که همه ما رفتنی هستیم .التماس ذعا
16361
نام: هيچ كس
شهر: كرج
تاریخ: 1/25/2006 8:32:54 AM
کاربر مهمان
  هنگام پاييز
زير يك درخت ... مردم
برگهايش مرا پوشاند
و هزاران قلب يك درخت
گورستان ... قلب من شد
16360
نام: محمد ناطقی
شهر: خمین
تاریخ: 1/25/2006 8:23:50 AM
کاربر مهمان
  دست شما درد نکند سایت بسیار عالی بود
16359
نام: اعظم صلواتی
شهر: الیگودرز
تاریخ: 1/25/2006 7:57:53 AM
کاربر مهمان
  ازدواج
16358
نام: مسعود
شهر: کندز
تاریخ: 1/25/2006 7:45:03 AM
کاربر مهمان
  می خواهم بدونه که دوستش دارم
16357
نام: نرگس
شهر: تهران
تاریخ: 1/25/2006 7:06:20 AM
کاربر مهمان
  نمی دانم چرا خدا دعای من را مستجاب نمی کند ؟
شما برای من دعا می کنید؟
16356
نام: سوته دل
شهر: بوشهر دشتی روستای چارک
تاریخ: 1/25/2006 7:04:02 AM
کاربر مهمان
  دلم بد جوری گرفته
یه همزبون می خواهم
خیلی روحیه ام نسبت به قبل تغییر کرده است
به دنبال یک مرشد میگردم.
16355
نام: meysam
شهر: tahran
تاریخ: 1/25/2006 7:03:27 AM
کاربر مهمان
  dorod bar tamam shahedan eslam
16354
نام: امیر حسین
شهر: کرمانشاه
تاریخ: 1/25/2006 6:34:27 AM
کاربر مهمان
  متوسط
16353
نام: یه اشنا
شهر: دیار تنهایی
تاریخ: 1/25/2006 6:29:22 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه ی برو بچ امیدوارم هر جا که هستید سالم و سر حال باشید.من رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید التماس دعا
<<ابتدا <قبلی 1642 1641 1640 1639 1638 1637 1636 1635 1634 1633 1632 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=1637&mode=print