اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
15502 |
نام:
نازنین
شهر:
تهران
تاریخ:
1/1/2006 10:50:49 AM
کاربر مهمان
|
به خاطر سایت خوبتان ممنونم
|
|
15501 |
نام:
هبوط
شهر:
آسمانیها
تاریخ:
1/1/2006 10:07:43 AM
کاربر مهمان
|
درهاي قفس را بگشاييد...
#######################
درهاي قفس را بگشاييد
درهاي قفس را بگشاييد
اين مرغ غمين كنج قفس چند صباحيست
لب را نگشوده ست
يك قطرهء آبي ، يك دانه نخورده ست
از غم به كسي شكوه نبرده ست
انگار كه ديگر به تنش هيچ رمق نيست
دلش سرد ، نگاهش چه غريب است
اين مرغ غمين كيست ؟
درهاي قفس را بگشاييد
مگر واي ، نديديد
قلبش همه خونست , بالش همه زخميست
يك مرهم ساده , براي دل بيمار ندارد
مگر يار ندارد؟
درهاي قفس را بگشاييد
ببينيد
چشمش به خدا نور ندارد
در سينه تو گويي نفسش نيست
بر روي زمين آه مگر هيچكسش نيست ؟
درهاي قفس را بگشاييد
رحمي به دل كوچكش آر يد
دلتنگ و غمين است
انگار كه او خسته ترين مرغ زمين است
حالش چه خراب است
چه كردند خدايا
با بال سپيدش ، با چشم سياهش
چه بوده ست گناهش ؟
درهاي قفس را بگشاييد
درهاي قفس را بگشاييد
مگر رحم نداريد ؟
اين مرغ غمين كنج قفس چند صباحيست
لب را نگشوده ست
يك قطرهء آبي ، يك دانه نخورده ست
اي واي
انگار كه مرده ست ..... !
##############
( بیاد رضا امرایی)
|
|
15500 |
نام:
بازمانده
شهر:
متولد تهران
تاریخ:
1/1/2006 9:29:41 AM
کاربر مهمان
|
با سلام به همه عریرهای حرف دلی :
ناشناس و عبدالفاطمه عزیز: بخدا من لایق این حرمتی که برایم قاعلین نیستم ،شما خیلی بزرگواریت ،من را از این بازمانده ترم نکنین ، من کوچیکه همهتون هستم
بی قرار عزیز: خیلی با صفایی ،التماس دعا دارم برادر
تنهای عزیز: از غریبستان : حرفت حقه ،و من کاملا باهات موافقم
کیمیای عزیز:خدایش من متوجه پیام شما نشدم البته اشکال از منه ،بزرکوار اگر محبت کنی یک بار دیگه برای منه زیر دیپلم توضیح بدی ممنون میشم
راستی هدف من از طرح سئوال چند روز پیش بیشتر جواب ان نبود بلکه همانطور که برای من پیش امد ان تفکری است که روی جواب ان کردم در حقیقت یک نوع محک زدن شخصی که من در کجای کار قرار گرفتم و چقدر با ظهور فاصله دارم و راهی که در پیش گرفتم ....اصلا مثل من ترس از اعمال منه که دل به ظهور اقا بستم .....
یا مثل امیر مومنان که عبدالفاطمه عزیز هم در مطلب خودش قید کرده بود (نه اتش جهنم ونه عشق بهشت )بلکه عشق به خدا وحضرت ....
طلب عفو.و التماس دعا دارم.
|
|
15499 |
نام:
عبدالفاطمه
شهر:
همین نزدیکی
تاریخ:
1/1/2006 8:47:13 AM
کاربر مهمان
|
هوالعلیم
سلام
خدایا! اینجاست که کم می آورد عبدالفاطمه..
چه بگویم!؟
الهی! آتش دل بر افروز تر کن که این بار سوختنی لذت بخش تر می بینم
الهی! بنده ی مخلصت بازمانده وصف بهشت دیده می گوید وآنگاه من چه بگویم!؟ بازمانده از بوی بهشت و شب وصال با تو می گوید ومن چه گویم!؟
خدایا! خروش از دیوانگی و عشق با تو و یک آرزو می گوید و من چه بگویم؟
خدایا! ناشناس از نوای غریبستان می گوید واز اخلاصی که وجودش را پر کرده ولی من چه بگویم!؟
خدایا! می بینی !؟ می بینی میان بندگانت هم کم می آورم. آنقدر کم که دیگر از کدامین حرف دل بگویم!؟ از هوس خواستن ؟ یا از خودخواهی هایم؟ عبدالفاطمه چه دارد که از آن گوید جز وجودی که از آن توست؟ جز دلی که در راه یافتنت شرحه شرحه از فراق آورده است؟ جز دیوانگی و مستی از باده ای که خود به جانم ریخته ای؟وووو
خدایا! چه بگویم؟
بازمانده جان! بگو که هر چه می شنوم تشنه تر می شوم،بگو مهربانف بگو برادر که جانم امشب به جرعه ای از عشق ناب خدایی بند است
بگو برادر! بگو که بارها و بارها شنیدم و بیشتر مشتاق شنیدن گشتم
بگو خروش! بگو از عالم دیوانگی، بگو ، گر چه می دانم گوش عبدالفاطمه لایق شنیدن از خلوت نابتان نیست
بگو بازمانده، بگو خروش ، بگو شهید گمنام وبگویید عزیزان
آقای کیمیا از اون لحظاتی که به کیمیا رسیدی بگو
بازمانده که حتی شرم دارم از به این گونه بی پروا نامیدنتان، بگو برادر که امشب ...
بگو خروش که امشب خروش دلم به انتظار طوفانی نشسته است
بگو بازمانده که شاید به حرمت دل شما امشب نگاه سبز پشت قاب عکس خانه مان میهمانمان شود
بگو شهید گمنام که مرا سالهاست تشنگی از باده چنین در گذر است
بگویید که روح خسته از دنیای عبدالفاطمه تشنه ی شنیدن نادیده هاست امشب
بگویید عزیزان... در پناه حق – یا زهرا(س(
|
|
15498 |
نام:
عبدالفاطمه
شهر:
همین نزدیکی
تاریخ:
1/1/2006 8:32:48 AM
کاربر مهمان
|
هوالعلیم
سلام
دوباره نوایی درونم غوغا به پاکرده، اینجاست که کم می آورم، می گویی چرا!؟
آخر عبدالفاطمه ی بی معرفت چگونه تاب آورد از شنیدن وصف بهشت!
خدایا! شرمنده ام، شرمنده، آنقدر که شرم دارم بازمانده ی حرف دل را بازمانده بنامم
خدایا! چگونه است ....
خدایا! خدایا! اگر از رویای دیشب بگویم کس باورش می شود چه کردی با دلم؟
الهی! بازمانده از بهشت می گوید و بوی بهشت می دهد وحق دارد که بنشیند وبا تو از عشق بگوید واز لذت شهادت، اما عبدالفاطمه چه دارد!؟ او دیده است ومن...
و من شرمیارم از اینگونه بودن وهیچ نکردن
بازمانده جان! آقا ما تشنه ی شنیدنیم! اگه دلم اینجوری بی معرفته...، به خود اون لحظات ناب سوگند که گوش دلم تشنه ی شنیدنه.
بگو عزیز! بگو تا باورم شود که هیچم و هیچ.
بگو برادر که عبدالفاطمه بارها وبارها شنیده و اما کجاست چشمی که ببیند!؟
خدایا! بارها از زبان مهربانی شنید م وباز تشنه ام هر بار که می شنوم تشنه تر می شومف تشنه و تشنه..
اگر سیرابی در نشنیدن است تشنه ترم کن اله من.
بگو برادر که شمابزگواران باید بگویید و من ها باید بشنویم، آنقد بشنویم تا خود خود شما شویم!
خود بی لیاقت را نمی گویم، بگویید تا اهل دلی ها خود در آنجا یابند
اگر جایی بود ما نیز تشنه ی بودن در آن لحظات پیوستن به خداییم.
بگو بازماند، بگو که شرمسارم از اینگونه در حرف دل آمدن و رفتن وهیچ سودی بر کسی نداشتن.
بگویید شاید امشب آن نگاه سبز پشت قاب عکس خانه مان میهمانمان شود
بگو برادر، بگو...۰بگو که دیگر اشک هم چاره ساز این دل نیست، بگو تا آتش گیرد این وجود بی ارزش، بگو تا خاکستر شود این جان ناقابل
بگو خروش تا خروش دلم امشب به دست شما طوفانی شود
در پناه حق -یازهرا(س)
|
|
15497 |
نام:
بازمانده
شهر:
متولد تهران
تاریخ:
1/1/2006 7:34:28 AM
کاربر مهمان
|
......چند تا از بچه های
کرج در گروهان ما هستند خیلی بچه های با صفائی اند،یگیشون اسمش صفر که خیلی هم شوخه ،بچه محلهاش وقتی به لحجه مادرش صداش میکنند(صِعفر) اون هم میگه جون گاهی میاد پیسش من با اون لحجه قشنگش میگه (یپووک از سیگا رت بده بکشیم) خلاصه صفر ارپی جی زن گروهانمونه، یکی دیگر از بچه محلاش رضا است ، قبل از اینکه راه بی افتیم به رضا گفتم من چشمام در شب خیلی بد میبینه من درصف پشت تو حرکت میکنم و اینطوری راحت ترم ، بعد دو سه ساعت رسیدیم سر قرار ، بلدوذرها داشتن با سرعت خاکریز میزدند ماشینهای مهمات امبولانس ها وچند تانک و نیروهای زیادی اینجا جمعند،من پشت یک عکس نوشتم امشب عملیاته واون رو به ماشین پست دادم( جالب اینکه ان عکس هنوز پیش مادرم است) ،انجا دستگیرمون شد عملیات بیت المقدس به هدف ازاد سازی خرمشهر تا دقایقی دیگر اغاز میشود ؛ الان که دارم مینویسم ..........عجب لحظه هایی بود، بغض گلوم رو گرفته .
بی قرار از اون بغض ها که گلو رو میبنده..... همه چیز مهیا بود فرشته ها اماده بودند امانتی ها را روی بالهاشون بزارن و بالا ببرند ؛ دیگه ناراحت نبودم که چشمهام نمیبینه ، صفر اومد طرف من وسیگار تعارف کرد؛ نمیتونم اون قطعه از خاک بهشت را توصیف کنم ،گفتم نمی کشم ، گفت بزار جیبت ، گفتم دارم ، کاش ازش میگرفتم ،گریه نمیزاره بعدا مینویسم.
اخه من دم در بهشت بودم حتی با بهشتی ها بشین برخاست داشتم ، ولی منو جا گذاشتند ،لیاقت سفر را نداشتم شاید خوف و......نمیدانم چرا ؟ حالا سرمرو میاندازم پائین و میگم باز مانده ام،من هیچ گاه نخواهم توانست بگویم که انها در نماز عشق چه خوانده اند،بعد اون لحظه های معنوی راه افتادیم زدیم بدشت ، دشمن اتش میریخت منورها یکی یعد دیگری روشن میشدند ، فرمان حمله دادن الله اکبر الله اکبر.....محشری شد انفجار پشت انفجار ،فرشته ها کارشون شروع شده بود ، گلها مون پر پر میشدند، ما همچنان با نام خدا حمله میکردیم ،بخشی از خطشان شکته شده ،در این حین بند کوله پشتی من باز شده کمی با دست نگه داشتم ،کوله سنگین بود نمیشد هم زمان شلیک کنم ، نشستم بند را ببندم که پیر مردی خودش را به من رساند ، برادر کجات خورده ،بند کوله پشتی ام باز شده ، بزار برات ببندم ،نمیشه پاره شده ، بده من برات می اورم ،من راه افتادم او بدنبال من ، بعد از چند متر گفت از این دیگه نمی توانی استفاده کنی وکوله را به بالی خاکریز عراقی ها پرت کرد،وگفت برو برادر برو ،خودم را به کروهان خودمان رساندم قیامتی بود ، در یک خط بدونبال فرمانده در حرک بودیم از خاگ ریز عراقی ها رد شدیم ، کم کم اتش کمتر شد ، به دستور فرمانده دراز کشیدم سر خط صفر بود بعد تک تیرانداز محافظش بود بعد من ، فرمانده دستور داد شلیک نکنیم ، مثل اینکه از اهداف خودمان بیشتر رفته بودیم ، از دور یک خودرو ایفا در حرکت بود و به سوی ما میامد ،هر از گاهی جراغ می زد ، که یکباره ما را دید و مسیرش را عوض کرد ،صفر سریع به زانو نشست وهدف گرفت ، تعدادی از بچه ها میگفتند نزن خودی در حین ایفا در تاریکی گم شد ،فرمانده گفت تیر اندازی نکنیم بچه ها روبروی ما هستند ، با صدای بلند الله اکبر می گفتیم که مارو بشنوند ، که عراقیها باخبر شدن و جهنمی برامون ساختند، فکر میکنم محاصره شدیم ،هیچکس از کس دیگر خبر نداره ،همه زیر گرد خاک انفجارها دفن شدن ,فقط صدای در چند متری میاد یکی که صداش اشنا نیست ،داره با امام حسین وابوالفضل مناجات میکنه ،همینطوری گریان شاید یک ساعتی هست ،که از امام عذر خواهی میکنه که نتونسته بحرمش برسه،ومرتب میگه اقا شرمنده ش
|
|
15496 |
نام:
شهید گمنام
شهر:
جزیره مجنون
تاریخ:
1/1/2006 7:33:47 AM
کاربر مهمان
|
به جبهه ها رشادتم / به سالها اسارتم / خنده ی صبح و شامتان/ حرامیان حرامتان
اشک دو چشم رهبرم/ خون چکیده از سرم/ شهد شده به کامتان / حرامیان، حرامتان
داس عدو به گردنم/ شخم عدو بر بدنم/ گندم بی همتتان / حرامیان، حرامتان
ماهی شط خون چه شد؟/ عشق چه شد؟ جنون چه شد؟/ دور شده زکامتان/ حرامیان، حرامتان
هم نفس آه چه شد/ یوسف صد چاه چه شد؟/ پله و نردبان تان/ حرامیان، حرامتان
عبد چه شد؟ خدا چه شد؟/ دیانت و رضا چه شد؟/ گسیخته لجامتان/ حرامیان، حرامتان
همسفران هم نفس/ پریده از کنج قفس/ مرغ هوس به بامتان/ حرامیان، حرامتان
طبع شکم باره ی تان/ مرکب راه وارتان/ قرعه که زد به نامتان؟/ حرامیان، حرامتان
جبهه به خون کشیده شد/ حنجره بس دریده شد/ طراوت کلامتان/ حرامیان، حرامتان
راهی صد کمین که شد؟/ معبر روی مین که شد؟/ معبر زیر گامتان/ حرامیان، حرامتان
خانه ام افروخته شد/ بام به کف دوخته شد/ امنیت خانه ی تان/ حرامیان، حرامتان
کشته ی صد پاره که شد؟/ به خصم دون چاره که شد؟/ دوامتان، دوامتان/ حرامیان، حرامتان
برف من و بام شما/ درد من و دام شما/ وسعت بام و دامتان/ حرامیان، حرامتان
خنده به اشک مادرم/ نمک به زخم همسرم/ مادرتان، همسرتان/ حرامیان، حرامتان
یــــــــــا حق
|
|
15495 |
نام:
خروش!
شهر:
همين دور و برا
تاریخ:
1/1/2006 7:24:21 AM
کاربر مهمان
|
‹‹ اي شقايقهاي آتش گرفته؛
دل خونين ما شقايقي است كه داغ شهادت شما را برخود دارد. آيا آن روز نيز خواهد رسيد كه بلبلي ديگر در وصف ما سرود شهادت بسرايد؟››
ياد آويني بخير؛
ياد نواي مستانه اش در روايت فتح..
|
|
15494 |
نام:
عبدالفاطمه
شهر:
همین نزدیکی
تاریخ:
1/1/2006 6:50:16 AM
کاربر مهمان
|
یا بصیر
سلامی دوباره
خدای من! به پشت سر که نگاه می کنم، نگران می شوم، نگران فردایی که نمی دانم چه در پیش رویم خواهد بود! خدایا! دلم می لرزد از سنگینی نگاهی گذرا...
اله من! هراس دارم از روزی که از من بپرسی در حرف دل چه می کردی!؟ تو میگویی چه بر زبان خواهم راند!؟؟؟؟
خدای من! دل پر هوس گفتن از توست ، شوق لحظات با تو بودن را چه به توصیف زبان عبدالفاطمه!؟
خدایا! وقتی بر می گردم و به اعمال گذشته نظر می کنم و با خود حساب مهربانی هایت، می بینم که چرتکه و ماشین حساب ۵۶۰۰ کاسیو هم نمی تونه رقم گناهانم رو در برابر بزرگی و رحمانیت و ستارالعیوبیت به عدد بکشه!
با خودم برنامه ی آینده رو می برم رو نمودار!!! که خودم رو تحویل بگیرم وبر عزت نفسم بیفزایم که می بینم...، آنگونه که نزد بندگانت عزیزم کرده ای در مقابل تو هیچم و حقیر و می ترسم از روزی که پرده بیفتد و من واقعی ام نزد تو آشکار گردد، هر چند تو خوب می دانی که سعی کردم جز تو نگویم وجز با تو نگردم وجز با تو سخن نگویم و جز در خانه ی تو دست بر سوی بنده ای دراز نکنم!
خدای من! وقتی دفتر حساب و کتاب هام رو باز می کنم و یه مرور به همین دیروز می اندازم می بینم به حساب خودم! چند صفحه پر است از گناهانی که باید تر ک می شد ونشد!، ۶ صفحه پر است از پوشاندن گناهم توسط تو! می بینی تفاوت تا به کجاست!؟؟؟
خدایا! بعدش برا اینکه یه کم اعتماد به نفس پیدا کنم می یام و کارهایی که به نظرم خوب بوده رو می شمارم.... فکر می کنی چند تا می شه!؟؟؟؟
اله من! به صفحات حرف دلم که می رسم می بینم ای داد و ای امان از حرف دل که ... دفترم تموم می شه!!
هر روز یه دفتر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!به اضافه ی ستون حرف دل!!!....بقیه اش می شه شفاهی با تو گفتنم!
خدایا! حالا با خودم می گم : خدایا! چقدر رحیم غفار و غافر الذنوبی!؟؟ من گناه می کنم و تو باز می خوانیم!؟ من سرکشی می کنم و تو می بخشایی ام؟ من دائم دست تهی از اخلاص می آورم و تو پر می کنی از باده ی عشقت ومستم می کنی صبحگاهان!؟
من به خرید ناز می آیم و تو....
الهی! عبدالفاطمه می ماند در پیچ و خم این همه بزرگی و جودت، به کجا می خوانی ام!؟
خدایا! آخر دفتر حساب و کتابای دیروزم می نویسم: یا غافر الذنوب و یا ستار العیوب! یه دنیا غربت برا یه عمر زندگی ویه دنیا تنهایی برا پیدا کردن تو ویه دنیا ....و خدایا شکرت. امروز بر آخر دفترم چه بنویسم ؟ یا ارحم الراحمین!
در پناه حق - یازهرا(س)
|
|
15493 |
نام:
امیر پورفرزاد
شهر:
اصفهان
تاریخ:
1/1/2006 6:50:05 AM
کاربر مهمان
|
با تشکر از سایت با حالتون . لطفا از شما تقاضا دارم اگر فایلهای صوتی دیگری از حاج حسین خرازی دارید بی زحمت برای بنده بفرستید .
التماس دعا
|
|