هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
15452
نام: سورنا
شهر: نزدیک کربلا
تاریخ: 12/31/2005 8:51:52 AM
کاربر مهمان
 

یا معطی
سلام
خروش مهربان!ببخش اگر آن بنده گنکاری که تو را دل آزرده کرد من بودم.که بیشک اگر اینگونه است عمدی درکار نبوده.لااقل همه حرف دلیها شاهدند که ما را با شما جز عرض ارادت کاری نیست .اما حالا تنها تنها آرزو نکن!نمی گویم نالایقی مثل مرا در جرگه خوبانی چون خودت،عبد الفاطمه،هبوط،سید محمد حسین،شهید گمنام،کیمیا،بیقرار،بازمانده وسایر عزیزان قرار بدهی!اما برای بیچارگی ام دعا کن.برای جاماندگی ام برای...هی می خواهم بگویم برای چه اما می ترسم.ولی بگذار بگویم ؛می ترسم ،می ترسم از چشم خدا بیفتم ،
آخر در دیزی بازه حیای امثال من کجا رفته؟هی خدا می بیند و می گذرد بی آنکه شرمنده بشوم.به خدا کار دل یکی مثل من از تنگی گذشته،مچاله شده خرد شده اصلا سوخته.وای کاش در راه خودش می سوخت!هیهات که چه آسان و ارزان از دستم رفت.بابا اگر من چیزی از بدبختی هایم نمی گویم دلیل دارد!نه اینکه چیزی نباشد.اما حالا که سر حرفم باز شده...استغفر الله!یا زهرا!نه بگذارید فقط بگویم واسطه بشوید،رو بیاندازید شاید ما درست شدیم.شاید ذره ای توجه،معرفت و خلوص پیدا کردم.باور کنید دیگر خیلی کارد به استخوانم رسیده والا مزاحم شما نمی شدم.امافقط همین یکبار است نمی خواهم آزرده کردن شما هم بشود قوز بالای قوز بقیه خطاهایم.شما را به خدا دعا کنید!همین حالا !همین لحظه؛که او حتما از شما می شنود...
ملتمس دعایتان"سورنا"از نزدیک کربلا
15451
نام: گمنام
شهر: همین نزدیکییا
تاریخ: 12/31/2005 8:27:52 AM
کاربر مهمان
  سلام

فقط می تونم بگم سایتتون خیلی خوبه

همین وبس
15450
نام: هبوط
شهر: آسمانیها
تاریخ: 12/31/2005 8:06:58 AM
کاربر مهمان
  سلام و رحمت الله ..خروش ..گرامی ..
############
ممنون از لطف شما و فقط میتوانم برایتنان بگویم :

.....دلم برای غمت شور میزند امشب ...
===================================
و البته برای همه جاماندگان از قافله باید گفت :

بعد پرواز پرستوهای عشق
خسته از درد فراقم یا حسین (ع)

حق مددکارتان ..التماس دعا
15449
نام: خروش!
شهر: همين دور و برا
تاریخ: 12/31/2005 7:35:56 AM
کاربر مهمان
 
هــــبوط از شهر آسمانيها سلام

پس كجا بودي عزيز! تصميم داشتم همين امروز صدايت كنم كه خوشبختانه پيدايت شد آخه خيلي وقته كه نيستي بهر حال خوشحالم كه سلامتي...
آه جبهه؛ كو برادرهاي من...
15448
نام: عبد الفاطمه
شهر: همین نزدیکی
تاریخ: 12/31/2005 7:35:26 AM
کاربر مهمان
  یا ربّ البحر المسجور
سلامی دوباره
خدایا! چه می شود که اینگونه بی مهابا می گذریم از لذت گفتن با تو!؟؟ خدایا! می خواهم فریاد زنم! از دست تموم اونهایی که شهادت رو به در جنگ کشته شدن می دونن! خدایا!خدایا! چه کوتاه نگرند اینان!
خدایا! خروش عزیز نیز مثل من یک آرزو بیش ندارد، آیا یک آرزو زیاد است!؟؟؟ خدایا! می ترسم از روزی که گفتن با تو بشه یه عادت روزمره برام واون لذت خلوت وتنهایی مرموزی که خروش می گه از دلم جدا بشه!
خدای من! از دست یه دوست که جنگ طلبم می نامد، غمگین نمی شوم ! چرا که او هنوز وسعت معنی شهادت را نمی داند! خدایا! بیاموزش که در عشق تو مردن در همه حال شهادت است!
الهی! آری افسار دیوانگی ام دست مهربانی ورحمت توست! اگر می خواهی که از دست نقطه چین ها خلاصم کنی ، بیا و بگیر این امانت که بر دلم نهادی!
خدایا! خروش از افسار نقطه چین ها می گوید واز مهار انها، ولی اله من! عبدالفاطمه هنوز قدرت به افسار کشیدن نفس خویش ندارد چه رسد به نقطه چین ها...!
می گویند از لذت شبانه و خلوت انسم با تو بگویم! مرا چه می شود که همه راز با توبودن به غیر تو گویم!؟ این دیوانگی کردن را نمی توانم!
آری خدای من! دیوانه ام، دیوانه رسیدن، رسیدن .............
خدایا! اگر باعث رنجوری دل پر خروش خروشی مهربان شدم ببخشایم!
خروش عزیز! اگر حرف دل عبدالفاطمه برداشتی به اشتباه بوده است حلالم کن، حلالم کن که مرا توان پاسخگویی در محضر حضرت دوست نیست.
خدای من! اگر خواستم بر آورده شدن آرزوی یه مهربان حرف دلی باشد، چه در ازای برآوردن قابل است!؟
خدایا! من که هیچ از خویش ندارم، اگر در ازای برآوردن یک آرزوی مهربانی ، آنچه دادیم قبول باشد بفرما و بگیر تا هم اوبه ارزو رسد در جوار تو و هم من رها شوم از دنیایی که به عروس هزار چهره می ماند! خدایا! فقط می ترسم این نیز از روی خودخواهی عبدالفاطمه باشد! بیا و رهایم کن اله ناز من.....
در امتداد هم به صف شوید ای نقطه چین ها که شما نیز همه از برای خواستن دل عبدالفاطمه اید!
به دنبال هم قرار گیرید ای نقطه چین ها ................................................................................. خدایا!خدایا! دریاب که از ضالین خواهم شد بی نگاه تو
دریاب که تو صمدی نه من، دریاب که من غرق نیازم نه تو، دریاب که..............
شهید گمنام! فقط دعایم کنید که شما بوی بهشت شنیده اید و من ....
دوکوهه عجیب دلم تنگ شب های حسینیه حاج همت است، صدای گریه های شبانه ی بچه ها و از لذت شهادت گفتن ودلم تنگ است برای هق هق گریه های سجده ی عزیزان و قنوت هایی که ذکرش بود اللهم الرزقنی شهادة فی سبیلک ولی حالا ...دلم تنگ است برای ایستگاه قطار دوکوهه، دلم تنگ است برا گردان تخریب، دلم تنگ است برای آنهایی که مونسشان دره ی عرفا ن بود و... دیگر کجا آن حال و هوا خواهم یافت...خدایا! خدایا! مانده در راهیم واینک نیز هم...دلم تنگ است یک دنیا، دلم تنگ است دنیا، دلم تنگ است یاران، دلم تنگ است ، نگاه سبز پشت قاب عکس خانه مان ........
تا بعد در پناه حق – یا زهرا(س)

15447
نام: سید محمد حسین
شهر: تهران
تاریخ: 12/31/2005 7:27:06 AM
کاربر مهمان
  خروش حرف دلی زدی به گرمی شراره های آتش. از شوق و حسرت عرق سرد بر روی جبینم نشست. انشاء الله خدا مرگ ما را شهادت قرار دهد. البته بداهتاً قبلش باید لیاقتش رو بهمون بده. که امیدوارم اون رو هم بده.
15446
نام: سورنا
شهر: نزدیک کربلا
تاریخ: 12/31/2005 7:26:13 AM
کاربر مهمان
  خدا جانم!سلام
نمی دانم چرا امروز دوست دارم جور دیگری با تو حرف بزنم.
از گستاخیست؟پریشانیست یا جنون ؟نمی دانم.فقط بگذار بگویم:
خداااااااااا
خدای نازم!
خدای گلم!
چطوردلت آمد آنهمه آب و گل را صرف ساختن من کنی؟
آخرنمی دانم چرا و چطور مرا تحمل می کنی؟
چرا از من حالت به هم نمی خورد؟
چطور حوصله داری دری وری های مرا تا آخر بشنویی وفقط لبخند بزنی؟
وقتی می بینم بامن اینجوری تا می کنی آرزو می کنم می شد یک دقیقه از عرش بیاییی پایین تا من دوتا ماچ حسابی از صورتت بردارم!
از اینکه اینجوری باهات حرف زدم ببخش.
ملتمس نگاهت"سورنا"از نزدیک کربلا

15445
نام: شهید گمنام
شهر: جزیره مجنون
تاریخ: 12/31/2005 6:54:09 AM
کاربر مهمان
  الهی چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم؟
***********
از کلیه دوستان التماس دعای سفارشی خواستارم
15444
نام: شهید گمنام
شهر: جزیره مجنون
تاریخ: 12/31/2005 6:30:12 AM
کاربر مهمان
  من در مدرسه عشق ثبت نام کردم روی یک نیمکت با یک بسیجی تنها نشستم و الفبای عاشقانه حیات را آموختم و او تا چشم کار می کرد زیبا بود او تا لب باز می کرد آیات الهی جاری می شد و او تا چشم می بست رویاهای جهان آواز می خواندند و تا گام به راه می نهاد تعظیم مقصدها آغاز می شد.
من به دنبال او از تهران به مهران و از شمیران به شلمچه رفتم.
ما در پادگان دوکوهه در پوشش اساطیری اولین خوابیدیم و فصاحت شیطان گاهواره معلقات را تکان می داد. ما در بلاغت نورانی قرآن برهنه شدیم و خود را به دامان آبی ملکوت می انداختیم. سوار بر ماهی یونس با پیراهن یوسف از رویای زلیخانیان می گذشتیم و در شهر بلقیس در کرانه خاوری روزگار سلیمان، پهلو می زدیم. من نمی توانستم بدون بسیج به جنگ جاهلیت بروم من نمی توانستم بدون ثبت نام در دسته مجاهدان به شکار نفس بپردازم. بدون بسیج شناسنامه عشق باطل است بدون بسیج عقد محبت نابستنی است بدون بسیج هجرت امکان ندارد.
15443
نام: خروش!
شهر: همين دور و برا
تاریخ: 12/31/2005 6:27:47 AM
کاربر مهمان
  به نام حق و ســــلام بر همگي
خروش كه دهها بار نوشت و پاك كرد اين بار هم بايد نوشته هايش را پاك مي كرد. بشكند اين انگشت سبابه كه ناگهان كليك كرد و با اينكار هم لذت تنهايي و خلوت مرموزش را از خود گرفت و هم موجب غم و اندوه و رنجش عزيزانش شد. بشكند دست خروش كه خروش را خروووووووووووش!! كرد.
آخر آدم حسابي؛ تو به چه حقي افسار ديوانگي ها و نقطه چين هايت را رها مي كني تا به انديشه ها سر بزند و هر انديشه اي از آن برداشتي نمايد يكي خوش جور، يكي بدجور!!!
چه مي شد اين بار هم زبان در كام مي گرفتي و مرواريدهاي اشكت را در صدف صبرت به سكوت مي نشاندي. چه مي شد از همان ابتدا به يارانت مي گفتي كه تو گاه گاهي به قول بعضيها موجي مي شوي و ناگفته ها را بر زبان وقلم مي راني. چه مي شد به عزيزانت مي گفتي كه دلت مثل دل آنها به وسعت اقيانوسها نيست و زود لبريز مي شود.
همراهان صميمي، عزيزان دلم
پيام محبت شما را شنيدم؛ هم پيام هايي كه ساده و صميمي بود و هم پيام هايي كه آنها هم صميمي بود امّا در لفافه ها!!!
از همه شما سپاسگزارم. بهر حال همه آنها در ذهن خروش جا گرفت. خروش اينك در حاليكه هيچ ادعايي ندارد از محضر شما بزرگواران عذر تقصير مي خواهد كه موجب رنجش و نگراني دلهاي نازنينتان شد. شما را به خدا خروش را ببخشيد. خروش از كليشه بدش مي آيد . خروش از هر چه كليشه ايست بدش مي آيد خروش نگاهش به جايي ديگر است.
اينك اين خروش بي مقدار، سر بر آستان الهي مي سايد و به پاي شما بندگان صالحش بوسه مي زند نه يكبار كه هزاران بار و بودن در بين شما عزيزان را براي خودش افتخاري بزرگ مي داند. افتخاري كه حاضر نيست آن را به هيچ قيمتي بفروشد.
خداوندا! اگر هيچكس نمي داند تو خود خوب مي داني كه خروش يك آرزو بيشتر ندارد آيا يك آرزو زياد است؟؟
خداي من! تو كه چندين بار اين بنده ناقابل را تا آستانه رسيدن به آرزويش بردي چرا او را تشنه بازگرداندي؟
خدايا! تو كه مي داني خروش ، طاقت ديدن و شنيدن بعضي چيزها را ندارد تو كه در بخشندگي بي همتايي و خداي محبتي آيا نمي شود از بقيه امتحانات خروش ، صرف نظر كني و بقيه را به او ببخشي؟؟
خدايا ! اگر هيچكس نداند تو خود خوب مي داني كه دل خروش خيلي براي بچه ها تنگ است . آنانكه( والسّابقون السّابقون و اولئك المقرّبون )شدند و از كنار خروش ، آرام گذشتند و او را تنها گذاشتند و خروش در اين دنياي وانفسا هر روز كه مي گذرد از آنان دورتر و دورتر مي شود.
خدايا ! خروش ، خيلي مي ترسد، خيلي مي ترسد از اينكه در پيچ و خم زندگي روز مره خود به تباهي كشيده شود و آخر ، شهيد نميرد.
خدايا! مي دانم هر كه مطيع محض تو شد بايد هر چه را كه تو مي پسندي بپسندد اما لابد تو هم مي داني كه خروش ، هيچ مرگي را نمي پسندد الاّ شهادت و هيچ نامي را نمي پسندد الاّ شهيد.
خدايا! آيا حالا ديگر نمي شود خروش را به قافله برساني؟ آيا حالا ديگر نمي شود خون و جان ناقابل خروش را بپذيري و او را به مقصود برساني؟ خدايا نكند آنقدر طول بكشد كه آرزوي خروش، زير غبار ريا و تزوير گم شود.
خدايا ! تو را به جان دو كبوتر غريب مدينه، با جرعه اي از شربتي كه در پيش چشمانم به دوستانم چشاندي آتش جانم را فرو نشان…. خدايا…………..
<<ابتدا <قبلی 1551 1550 1549 1548 1547 1546 1545 1544 1543 1542 1541 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=1546&mode=print