هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
15042
نام: مرتضی
شهر: کره خاکی
تاریخ: 12/23/2005 9:33:02 AM
کاربر مهمان
  من در کلبه حقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری...

من چون تویی دارم و تو چون خود نداری.....
15041
نام: هادی
شهر: شفیعی
تاریخ: 12/23/2005 8:57:35 AM
کاربر مهمان
  اسلام علیک یا ابا صالح المهدی
باز هم جمعه دیگری از راه رسیده تو نیامدی
وما همجنان چشمبه راه هستیم که توببایی ای یوسف زهرا
15040
نام: فرهاد رستمي
شهر: بيجار
تاریخ: 12/23/2005 8:07:39 AM
کاربر مهمان
  خبرامد خبري در راه است سرخوش ان دل كه ازان اگاه است شايداين جمعه بيايد شايد پرده از چهره گشايد شايد.
15039
نام: بی دل
شهر: تبریز
تاریخ: 12/23/2005 7:34:55 AM
کاربر مهمان
  بارها توی دلمان می گذرد که کاش زودتر بیایی
بارها فکر می کنیم که برای آمدنت جشن بگیریم،
صلوات نذر کنیم،کوچه ها و خیابانها را چراغانی کنیم
و همه جا را آذین ببندیم...

بارها شبهای جمعه چشم به راه دوخته ایم و دعا کرده ایم.
بارها عصر جمعه دلمان گرفته که باز جمعه گذشت و به تو
سلامی نکردیم...

این بار اما می خواهم فکر کنم که خودم برای آمدن تو ،برای
زودتر آمدن تو چه کار کرده ام؟چه کار باید بکنم؟می خواهم
فکر کنم چه قدر برای امدنت آماده ام؟اصلاْ طوری هستم که
تو هم دلت بخواهد مرا ببینی؟تو هم دلت بخواهد با من حرف
بزنی؟اصلاْ حرفی دارم که با تو بزنم؟تو که بیایی می خواهم
به تو چه بگویم؟شاید این جمعه،به حرف های فکر کنم که آنها
را نگه می دارم برای وقتی که تو را ببینم.حرف هایی که فقط
حرف من و توست...
15038
نام: مجتبی میرزاخانی
شهر: زنجان
تاریخ: 12/23/2005 6:52:11 AM
کاربر مهمان
  چه بگویم وقتی بغضی بزرگ در گلو دارم میدانی چرا؟
جامعه رو به فساد است شهدا ازیادها مرود دین به تمسخر کشیده میشود ارزشها ضد ارزش میشود وانسان تحمل این همه زشتی وسیاهی را ندارد و فقط یک چاره است آن هم دعا برای فرج آقا امام زمان
((التماس دعاء))
15037
نام: زلال
شهر: تهران
تاریخ: 12/23/2005 5:52:54 AM
کاربر مهمان
  جناب آقای سعید مقدس.
مطمئن باسین که خدای مهربون به خاطر تاثیر بزرگی که نوشته شما روی دل ماگذاشت همه حرفاتون رو پذیرفته.خیلی دلم از گناهام از خودم و از احساسم پر بود اما اومدم اینجا و دیدم وای انگار یکی یکی حرفهای دل من از قلم زیبای شما بیان شده.
آروم شدم .............و از خدا میخوام که مارو با همه روساییهامون به خلوص این لحظه ها ببخشه.
منتظر دل نوشته های زیبای شما هستیم.
15036
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 12/23/2005 5:40:50 AM
کاربر مهمان
 
و من دلتنگ بارانم دوباره...
15035
نام: مهرداد
شهر: مشکین شهر
تاریخ: 12/23/2005 5:03:56 AM
کاربر مهمان
  خاطرات سفر به سرزمین نور همراه کاروان راهیان نور نوروز 83

توفیقی حاصل که بنده به سرزمین ملائکه ها سفر کنم سرزمینی که قطعه ای از بهشت است و فرشتگان خداوند بر آنجا سجده می گذارند و بهترین و بی ادعاترین انسانهای پاک این کره خاکی در آن مکان آرمیده اند . گنجینه ای که همه ساله برای کشف آن در پی جستجو به همراه کاروان راهیان نور بدانجا سفر می کنند .
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد زان سبب جزء لطیف و خوبی نیست در تفسیر ما
خورشید از مشرق طلوع و در جنوب طلائیه ، شلمچه و فکه غروب نمود چه کوتاه بود عمر خورشید جهان افروز
چو آفتاب می از مشرق بیاله بر آید زباغ عارض ساقی هزار لاله بر آید
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این رازیم
این سفر نامه عشق است که از این دل غریب می گوید از پادگان شهید حبیب الهی اهواز در دومین روز سفر با کاروان راهیان نور به سوی محل شهدای تشنه لب فکه حرکت کردیم در آنجا از میان معبری که باز شده بود در رمل و شنها خواهران دانش آموز به سوی محل شهادت شهید اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی حرکت می کردند خواهرانی را دیدم که با پای برهنه از روی شنهای گرم فکه راه می رفتند من در آن هنگام به یکی از خواهران گفتم شما به چه دلیل با پای برهنه روی این شنها راه می روی گفت می ترسم کفشهایم پاره شود در حالی که مسیر را ادامه می دادیم گفتم خواهر اینجا مکانی است که شهدای گمنام در این مکان خفته اند خیلی از این شهدا تشنه لب همانند امام حسین () شهید شده اند شما یک لحظه سختی و گرما و تشنگی که حال بر ما آمده است را با راحتی خانه مقایسه کن ببین شهداء برای این اسلام و انقلاب چقدر زحمت کشیده اند بعضی از این شهداء که در فکه و شلمچه شهید شده اند هم سن و سال شما ها بوده اند در حالی که راه می رفتیم رو به این خواهر کردم تا ادمه سخنانم را بگویم دیدم که اشک از صورتش روان شده و گریه می کند گریه ای که از سوز دل بود متوجه شدم که دوستان آن نیز پشت سر هم به سخنانم گوش می دهند جوابی که از آنها شنیده ایم یک دنیا حرف داشت و مرا سخت شگفت زده کرد گفت برادر آیا می شود نیت خود را برگردانیم و بگوییم که ما برای شفاعت شهداء پا برهنه روی این شنها و مکان مقدس راه می رویم .


گفتم خواهر بسم الله


مهرداد یوسف اوغلی مشکین شهر
15034
نام: بانوی عشق
شهر: کر بلای کوچک
تاریخ: 12/23/2005 4:59:42 AM
کاربر مهمان
  ***********سعیدمقدس از ایران*********
نوشته ات خیلی زیبا بود منتظر نوشته های بعدی ات هستم .

البته نوشته های دوستان دیگری هم قشنگ هستند مثل
منتظر از نور ستان ومنتظر از شیراز یا برخی نوشته های آقای بی قرار ...واز تمامی توصیفات ونوشته های منتظران وعاشقان مهدی (عج) سپاسگزارم.

ودر پایان برای سلامتی آقا صلوات
15033
نام: کمیل
شهر: قله کون
تاریخ: 12/23/2005 4:54:43 AM
کاربر مهمان
  قواخ یه نفر
<<ابتدا <قبلی 1510 1509 1508 1507 1506 1505 1504 1503 1502 1501 1500 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=1505&mode=print