هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
14202
نام: آرش
شهر: شیراز
تاریخ: 12/1/2005 9:17:44 AM
کاربر مهمان
  خدایا ........
مرا تنهابا خودم رها نگذار ......
الهی .....
الهی .....
الهی توکلت بک ....
ادرکنی .....
ادرکنی .....
یا الله و یا الله و یا الله

......................
14201
نام: مهدی
شهر: میکده
تاریخ: 12/1/2005 8:21:56 AM
کاربر مهمان
  مصاف عقل و عشق بروز شد...

بلاگی خواندنی و جذاب...
می خوانیم:
شعری زیبا از ه.ا.سایه
زمزمه های عاشقی
لذت عاشقانه
موسی در مناجات
هو التواب
...
14200
نام: مهدی
شهر: میکده
تاریخ: 12/1/2005 8:00:32 AM
کاربر مهمان
  مصاف عقل و عشق بروز شد...

بلاگی خواندنی و جذاب...
می خوانیم:
شعری زیبا از ه.ا.سایه
زمزمه های عاشقی
لذت عاشقانه
موسی در مناجات
هو التواب
...
14199
نام: سارا
شهر: ایران نیست
تاریخ: 12/1/2005 7:03:00 AM
کاربر مهمان
  خدایاعشق جیست ؟؟؟؟
یعنی اصلا وجود دارد؟؟؟
14198
نام: نونوش
شهر: تهران
تاریخ: 12/1/2005 6:52:22 AM
کاربر مهمان
  بیشتر حرفها گفتنی نیست
14197
نام: ف
شهر: شیراز
تاریخ: 12/1/2005 6:06:18 AM
کاربر مهمان
  التماس دعا
14196
نام: مهدی جا مانده
شهر: خودم تهران یادم خط مقدم شلمچه رود عرایض و۰۰۰۰۰۰
تاریخ: 12/1/2005 4:43:03 AM
کاربر مهمان
  دلم از دسته اونهایی که دارند خون شهدا رو ندیده میگیرند بد جوری گرفته اونهای که یادشون رفته کیا رفتند جلو تا اینها باشند آهای بی معرفتها تا کی سرتونو میکنید لای کتتون کسیرو شهیدی رو جانبازیرو و بچه شهیدیرو نبینیدخدا داره نگاهت میکنه یه کم خجالت بکش
جانبازای شیمیائی منو ببخشید که ۸ سال دفاعتون به این منجر شد که فرش قرمز جلوپای رئیس جمهورعراق ودارو دسته اش پهن کردیم من از طرف همه اونها ازشماجانبازاوخانواده شهداو خودم که مسموم شیمیائی هستم عذر میخوام من لیاقت جانبازی ندارم. شهدا من شرمنده همتون هستم .ما از همتون حلالیت میخواهیم.
دلم خیلی پر هست خیلی گرفته خیلی حالم گرفته از این همه بی مرامی بعضیها
14195
نام: عبدلله
شهر: عراق
تاریخ: 12/1/2005 3:26:41 AM
کاربر مهمان
  با سلام خدمت همه بنده گان خوب خدا
امروز حسابی دلم گرفته بود .کشور ما دوران سخت پس از سه جنگ را میگذراند و احتیاج به کمک کشورهای مسلمان دارد اما متاسفانه کشورهای مسلمان بجای گرفتن دست عراقیها برای بلند شدن و کمک نگرفتن از غیر مسلمانان دست رد بر سینه ما گذاشتند و نتیجه این شده که امروز هنگام مذاکرات برای بازسازی زیربنای اقتصادی کشور بجای کشورهای مسلمان شرکتهای امریکای واسراییلی شرکت میکنند و ما هم مجبوریم قبول کنیم تا بیش از این شاهد از بین رفتن کشورمان نباشیم .ایکاش سران کشورهای اسلامی مصلحت اسلام را تفضیل بر مصالح قومی و سلیقه ای خود قرار میدادند. خدایا سران کشورهای اسلامی را هدایت نما تا پیش از مصلحت خود بفکر مصلحت اسلام باشند ...امین
14194
نام: سحر
شهر: شیراز
تاریخ: 12/1/2005 3:15:28 AM
کاربر مهمان
  تاتوانی دلی بدست اور دل شکستن هنر نمی باشد
14193
نام: بسيجي تنها
شهر: خمين
تاریخ: 12/1/2005 2:11:15 AM
کاربر مهمان
  از صبح منتظر بود، لحظه اى آرام و قرار نداشت. صبح از خانه بيرون آمده بود و زنگ تمام درهاى كوچه را يكى يكى به صدا درآورده و گفته بود كه امروز ميهمان عزيزى به خانه اش خواهد آمد. خواسته بود كه براى پذيرايى از ميهمان و خوش آمدگويى به مسافرى كه سال ها دور از خانه بوده او را يارى كنند.

چيزى نگذشته بود كه همه اهالى آمده بودند. كوچكترها و بزرگترها حتى ريش سفيدهاى محله هم آمده بودند. آن هم به خاطر لطف و صفا و مهربانى اين زن و به خاطر آنكه او هميشه و در همه حال، وقت و بى وقت هر كمكى كه از دستش برآمده بود براى اهالى انجام داده بود.

همه آمده بودند و هر كس به كارى مشغول بود، يكى كوچه را آب و جارو مى زد، ديگرى كوچه را چراغانى مى كرد. اسپند دود مى كردند و گلدان هاى گل حسن يوسف را مى چيدند. ?? گلدان، گل حسن يوسف از ابتدا تا انتهاى كوچه به نظم و ترتيب چيده شده بود. آن هم به ازاى 15 سال دورى يك بسيجى، يعنى يوسف. خلاصه محله بود و شور و شوقى وصف ناپذير، ريسه هايى كه آسمان بى ستاره روز را به دشتى از پولك هاى چشمك زن تبديل كرده بودند و عطر گل ياس و بوى اسپند كه فضاى كوچه را پر كرده بود. عجيب بود اولين روز هفته بسيج بود و يك بسيجى بعد از 15 سال مى خواست به خانه برگردد.

حالا ديگر كارها تمام شده بود و همه چيز آماده بود براى يك استقبال گرم و به ياد ماندنى، پرده خوش آمدگويى هم توسط بر و بچه هاى محله روى در خانه نصب شد.

ساعت از 3 گذشته بود. و مرضيه خانم با يك سينى چاى آمده بود تا خستگى اهالى را از تنشان بيرون كند. سينى چاى را به محمد داد تا به همه تعارف كند و خودش آرام كنار ديوار نشست. سال ها مى گذرد و مرضيه خانم آن زن جوان و خستگى ناپذير 15 سال پيش نيست، صورتش چين و چروك برداشته و كمرش از دورى تنها فرزندش شكسته.

معلوم است كه به سختى انتظار مى كشد و روى پاهايش بند نمى شود. بى قرار است، اما مثل هميشه مى خندد. كنار ديوار كه مى نشيند، بچه هاى همسن و سال محله دور و برش را مى گيرند و از او مى خواهند تا در مورد يوسف برايشان بگويد و او با چنان شور و حالى از يوسفش حرف مى زند كه ديگران را نيز مشتاق شنيدن شنيده ها مى كند. همه حرف هاى مرضيه خانم به يك جمله ختم مى شود: «او يك بسيجى واقعى بود.» هر چند دقيقه رو به بچه ها مى كند و ساعت را مى پرسد.

- ساعت، ساعت چنده؟

و بچه ها كه سعى دارند براى پاسخ دادن به سؤال او از هم سبقت بگيرند، ساعت را اعلام مى كنند. مرضيه خانم كمى خود را جابه جا مى كند تا از ميان جمعيتى كه دور و برش را گرفته اند، انتهاى كوچه را ببيند. يكى مى گويد:

- هنوز زوده مرضيه خانم، مگه نگفتيد ساعت چهار. هنوز ده، بيست دقيقه اى مونده.

و مرضيه خانم لبخندى بر گوشه لب مى نشاند و دوباره از يوسف مى گويد. زن و مردهاى قديمى محله هم كه يوسف را ديده بودند و او را مى شناختند، گفته هاى مرضيه خانم را تصديق مى كردند.

دوست و همكلاسى يوسف، صادق هم از راه مى رسد. جمعيت را كنار مى زند و با مرضيه خانم سلام و احوالپرسى مى كند و بعد هم گلايه مى كند كه چرا زودتر به او خبر نداده است. صادق جلوى در مى رود، جايى كه عكس يوسف بر آن نصب شده. به چشمان يوسف خيره مى شود و زير لب مى گويد:

- سلام بسيجى، بالاخره دارى مياى بعد از 15 سال، تو اين 15 سال به تو چى گذشته. يوسف خيلى حرف ها دارم كه بايد بهت بگم. خيلى دلم برات تنگ شده. تو هم بايد برام از اونجا بگى، از سال هاى غربت براى تمام شب هاى عمرمون حرف داريم.
<<ابتدا <قبلی 1426 1425 1424 1423 1422 1421 1420 1419 1418 1417 1416 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=1421&mode=print