هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:  
ایمیل:  اختیاری
شهر:    
درج مطلب
 
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
139371
نام: سید قاسم ساداتی
شهر: خمین
تاریخ: 5/8/2019 3:37:35 PM
کاربر مهمان
  سلام بر تو كه سین سلام بر تو رسید
سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید
بگرد بام تو گردان كبوتران سلام
كه بی‌پناه تو كس را نشاید آرامید
چو پر و بال ز تو یافتست هر مرغی
ز غیر تو به كجا باشدش امید مرید
به هر طرف كه ببینی تو مرغ سوخته پر
بدان كه از طمع خام سوی دام پرید
تو آب كوثری و سوخته به تو آید
برویدش سپس سوز پر و بال جدید


139370
نام: شهداشرمنده ایم
شهر: تبریز
تاریخ: 5/7/2019 7:50:50 PM
کاربر مهمان
  كجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت كربلایی

كجایید ای سبك روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی

كجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلك را درگشایی

كجایید ای ز جان و جا رهیده
كسی مر عقل را گوید كجایی

كجایید ای در زندان شكسته
بداده وام داران را رهایی

كجایید ای در مخزن گشاده
كجایید ای نوای بی‌نوایی

در آن بحرید كاین عالم كف او است
زمانی بیش دارید آشنایی

كف دریاست صورت‌های عالم
ز كف بگذر اگر اهل صفایی

دلم كف كرد كاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی

برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
كه اصل اصل اصل هر ضیایی
139369
نام: شهید گمنام
شهر: تهران
تاریخ: 4/17/2019 8:13:19 PM
کاربر مهمان
  پندار ما این است که ما مانده­ایم و شهدا رفته­اند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده­اند.
139368
نام: شهید گمنام
شهر: تهران
تاریخ: 4/17/2019 5:27:07 PM
کاربر مهمان
  رسم بر این است که هنگام جدایی از یک فرد او را به خدا می‌سپاریم ، اما در سفر معراج، پیامبر و خداوند چگونه از یکدیگر خداحافظی کردند!
زندگی حضرت محمد(ص) از ابتدای کودکی دارای نکات بسیار زیادی برای جویندگان سیره نبوی است. داستان معراج پیامبر که یک سفر آسمانی است شنیدنیهایی از بهترین مخلوق عالم و برترین موجود دارد، موجودی که به سبب بندگی خالص برای حضرت حق(جل جلاله)به درجاتی رسید که حتی بزرگترین ملک هم از رفتن به آنجا عاجز بود.



در این سفر اتفاقات و تصاویری پیش چشم پیامبر گشوده شد که تا آن زمان هیچ کس به آن آگاهی نداشت. اما در تمام سفر نورانی پیامبر لحظه جداشدن و دور شدن از آن عالم معنا حکایت عجیبی دارد. اما شاید یکی از سوالات و پرسش های هر اهل فکری این باشد که در آن شب نورانی پیامبر و خداوند چگونه از یکدیگر و با چه لفظی جدا شدند؟!



وقتی سفرمعراج دیگر رو به اتمام است و به پیامبر خطاب شد ای محمد باز گرد و آنچه برایت صورت گرفت را بر امت اسلام بازگو کن. حال لحظه ی جذاب و زیبای این سفر می خواهد تحقق پیدا کند اینکه به قول خودمان، خداحافظی چطور صورت گرفت؟ آیا پیامبر گفت: خداحافظ، و خداوند هم فرمود: خدا نگهدار؟! اگر این را بگوییم یک اشکال دارد و آن این است که به خداوند متعال نمی توان گفت خدا حافظ، چون او خود حافظ همه چیز است و این جمله در مورد ما انسانها صدق می کند. ولی در مورد خداوند متعال صدق نمی کند چون خدایی غیر او نیست تا حافظ او باشد. و در اینجا بود که ندایی از خداوند متعال آمد که ((یا علی)) و پیامبر هم فرمودند ((یا علی)) و با گفتن یا علی این خداحافظی صورت گرفت . سپس پیامبر را بر براق نشانده و این سفر را به خیر و خوبی به پایان رساندند.
139367
نام: شهید گمنام
شهر: تهران
تاریخ: 4/17/2019 4:47:52 PM
کاربر مهمان
  از علامه محمد تقی جعفری سوال می شود که چه شد که به این کمالات رسیدید ؟! ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنند و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده است.

علامه جعفری چنین شرح می دهد: ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم.

یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم .

یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت.آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم .

آنسال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود .

من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود .

گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع !

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد.

مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود » اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید.

از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید ، کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود .

طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی .

گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟

معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد.

نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند » یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! ب
139366
نام: سرباز آقا امام زمان
شهر: تهران
تاریخ: 4/16/2019 9:19:39 AM
کاربر مهمان
  اي كاش ماسربازان همچون زمان جنگ مي شديم همه چيز مان نمي شد پول و وقتي كاري مي كرديم مي كوشيديم كه هنگام كار كردن كمي كم به فكر خدا بوديم و رضايت بندگان را در نظر مي گرفتيم و از خدا مي خواستيم كه بركت را در روزي ما قرار مي داد و ديگر ترسي از دشمن نداشته باشيم و خدا نيز با ما يار و ياور مي شد و ديگر زندگي ها رنگ و بوي خدايي مي يافت و هم دنيايم تامين مي گشت و هم آخرتمان
139365
نام: کربلایی محمد"حسام" ورمزیار
شهر: تهران
تاریخ: 4/15/2019 3:00:23 AM
کاربر مهمان
  سلام آقا جان:
حال و روز ما دیریست بارانی و ابری است...
حال و روز شما چگونه است؟
دلتنگی های آدمی را چگونه برای شما بازگو کنم ای مرد خورشید.
لحظه های انتظار برای ما سخت میگذرد
و چشمانمان دیده به راهت سپید مانده
مانند موهای پدر و مادرمان...
گویا خبر دارید شما
صد نامه نوشتم برایت با اشک دیده
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد؟
میخواهم باز ببینمت ای یوسف زیبا رو
بیادت هستم
بیادم هستی...
139364
نام: خاک نرگس
شهر: لارستان
تاریخ: 4/14/2019 10:28:38 PM
کاربر مهمان
  شهدا ای رفیقان بی ادعا این دنیا تنها دوستی بی ضرر وپرسود دوستی با شماست که رشد تک تک مارا در بر دارد تورا به حضرت زهرا سلام الله علیها برایمان دعا کنید
139363
نام: احمد
شهر: قم
تاریخ: 4/14/2019 12:59:12 AM
کاربر مهمان
  سلام ای یوسف زهرا کجایی به مدینه به نجف یا جمکرانی
میشود روزی شوم من ذاکر تو
گویم ذکر مصیبت شهر مدینه یا مادر تو
دانم گنه کارم و روسیاهی در صورت من
فریاد می زند در پیکر من
میشود به من گنه کار نگاهی کنی
من شود ذاکر مادر تو الا ای یوسف زهرا کجایی
139362
نام: فرناز
شهر: اصفهان
تاریخ: 4/13/2019 10:26:23 PM
کاربر مهمان
  سلام به همه شهدا چقدر دلم گرفته امروز چقدر آشفته ام خدایا من شهدا و آقا مرتضی رو واسطه قرار میدم برای استجابت دعام تا تو ازم قبول کنی خیلی دلم گرفته ولی وقتی میام اینجا دنج و حالمو عوض میکنه بوی شلمچه میده خدایا به حق آبروی فاطمه زهرا نذار به گناه بیفتم دستمو بگیر.الان چهار ساله که دارم دعا میکنم خدایا تروخدا منو از نعمت ازدواج برخوردار کن,تروخدا هر کی پیامم رو میخونه برام دعا کنه
<<ابتدا <قبلی 13939 13938 13937 13936 13935 13934 13933 13932 13931 13930 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=13938&mode=print