هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
13642
نام: ناشناس
شهر: غریبستان
تاریخ: 11/19/2005 1:45:27 AM
کاربر مهمان
  سلام مست وصال عزیز

میدونی دست نوشته ات رو خوندم چه دعایی برات به زبونم اومد

نمیدونم کی هستی و چی هستی . اما به قول دوستان حرفات از جنسیه که نمیشه راحت از کنارش گذشت

اما دعام

آرزو کردم انشاالله آقا که اومد همینجور براش شیرین زبونی کنی

نمیدونم چرا اما صادقانه گفتم که بدونی این دعای اون لحظه من بود

انشاالله خیر باشه


یا علی
13641
نام: یه عاشق
شهر: شیراز
تاریخ: 11/19/2005 12:53:33 AM
کاربر مهمان
  همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

خدایا بند ات رو فراموش نکن
همیشه مخلصتیم .
13640
نام: یه جانباز شیمیایی فراموش شده
شهر: تهران
تاریخ: 11/19/2005 12:44:10 AM
کاربر مهمان
  مست وصال عالی می نویسی. آدم بعد از خواندن نوشته هات تو دلش نور الهی روشن میشه. موفق باشی.
13639
نام: مست وصال
شهر: تهران
تاریخ: 11/19/2005 12:14:09 AM
کاربر مهمان
  پيش از اينها فكر مي كردم خدا ......... خانه اي دارد كنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها ............ خشتي از الماس و خشتي از طلا پايه هاي برجش از عاج و بلور ......... بر سر تختي نشسته با غرور ماه برق كوچكي از تاج او .............. هر ستاره پولكي از تاج او اطلس پيراهن او ، آسمان ........... نقش روي دامن او ، كهكشان رعد و برق شب صداي خنده اش ................ سيل و توفان نعره ي توفنده اش دكمه ي پيراهن او ، آفتاب ............. برق تير و خنجر او ، ماهتاب هيچ كس از جاي او آگاه نيست ............ هيچ كس را در حضورش راه نيست پيش از اينها خاطرم دلگير بود ............ از خدا در ذهنم اين تصوير بود آن خدا بي رحم بود و خشمگين ........ خانه اش در آسمان ، دور از زمين بود ، اما در ميان ما نبود ............ مهربان و ساده و زيبا نبود در دل او دوستي جايي نداشت .......... مهرباني هيچ معنايي نداشت هر چه مي پرسيدم از خود ، از خدا .............. از زمين ، از آسمان ، از ابرها زود مي گفتند : اين كار خداست ....... گفتگو از آن گناه است و خطاست آب اگر خوردي عذابش آتش است .......... هر چه مي پرسي جوابش آتش است تا ببندي چشم كورت مي كند ......... تا شدي نزديك دورت مي كند كج گشودي دست ، سنگت مي كند ............ كج نهادي پاي ، لنگت مي كند تا خطا كردي عذابت مي كند .......... ناگهان در آتش آبت مي كند با همين قصه دلم مشغول بود ............. خوابهايم پر ز ديو و غول بود هر چه مي كردم همه از ترس بود ......... مثل از بر كردن يك درس بود مثل تمرين حساب و هندسه ........... مثل تنبيه مدير مدرسه مثل صرف فعل ماضي سخت بود .......... مثل تكليف رياضي سخت بود تا كه يك شب دست در دست پدر ............راه افتادم به قصد يك سفر در ميان راه در يك روستا .............. خانه اي ديديم خوب و آشنا زود پرسيدم : پدر ! اينجا كجاست ؟ .......... گفت : اينجا خانه ي خوب خداست گفت : اينجا مي شود يك لحظه ماند ......... گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند با وضويي دست و رويي تازه كرد ......... با دل خود گفت و گويي تازه كرد گفتمش پس آن خداي خشمگين .......... خانه اش اينجاست ؟ اينجا در زمين ؟ گفت : آري ، خانه ي او بي رياست ........... فرش هايش از گليم و بورياست مهربان و ساده و بي كينه است ........... مثل نوري در دل آيينه است عادت او نيست ، خشم و دشمني ......... نام او نور و نشانش روشني خشم ، نامي از نشاني هاي اوست ........ حالتي از مهرباني هاي اوست قهر او ، از آشتي شيرين تر است ......... مثل قهر مهربان مادر است دوستي را دوست معني مي دهد ....... قهر هم با دوست معني مي دهد هيچكس با دشمن خود قهر نيست ........ قهر او هم نشان دوستي ست تازه فهميدم ، خدايم اين خداست ......... اين خداي مهربان و آشناست دوستي از من به من نزديكتر ............ از رگ گردن به من نزديكتر مي توانم بعد از اين با اين خدا .......... دوست باشم ، دوست پاك و بي ريا مي توان با اين خدا پرواز كرد ........... سفره ي دل را برايش باز كرد مي شود درباره ي گل حرف زد ........... صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چكه چكه مثل باران راز گفت ............ با دو صد قطره هزاران راز گفت مي توان با او صميمي حرف زد ........... مثل ياران قديمي حرف زد مي توان مثل علفها حرف زد ........... با زباني بي الفبا حرف زد مي توان درباره ي هر چيز گفت ........ مي توان شعري خيال انگيز گفت
13638
نام: ناشناس
شهر: غریبستان
تاریخ: 11/19/2005 12:06:03 AM
کاربر مهمان
  سلام - دلتنگم برای همه شما که با خوندن درد دلا و احوال پرسیاتون باورم میشه که همه یه جورایی دیگه باهم پیوند خوردیم و انشاالله این پیوند به خادمی تکسوار دشت آزادی آقا امام زمان (عج الله) ختم بشه

دوست خوبم گمشده عزیز - مهربون قرار نداشتیم!!!!!! ما کجا و مهر مهربونی شما کجا . قربون مهربونی دلت اگه محبتی هست به عشق بچهاییه که به خدا توی دنیای ما دیگه غریب موندن و میگردیم شاید توی دست نوشته های حرف دلیها پیداشون کنیم .
من کوچیک شما هستم و مثل مورچه آروم آروم زیر دست و پای محبت شما وول میخورم شاید قسمتم بشه و باز شکاری مهر شما ما رو به سرپنجه پرقدرت خودش بگیره و به سرمنزل مقصود هدایت کنه

نازنین عبدالفاطمه . به قول گمشده حرفای دلت با اله عجیب آدم رو با خودش درگیر میکنه . توکه اله ناز داری به حرمت اسمت ما رو به نفس دعای خیرت مهمون کن

همه باور کردیم که بیقرار عزیز مسئولیت خوشامدگویی به بروبچه های تازه سایت رو به عهده گرفته من فقط خواستم بگم
آقا دست مریزاد - ما مخلصیم

خیلی از بچه های عزیز سایت هم رفتن و دیگه خبری ازشون نیست . ما دعاگو هستیم اما ...... چرا بیخبری . اگه قرار باشه همه توی ستون حرف دل اونقدر اقا رو صدا کنیم که انشاالله یه روز خودش تو سایت جواب همرو بده خیلی بده که تو فهرست آقا یکیمون جاش خالی باشه

من مخلص همه هستم


یا علی
13637
نام: زهرا
شهر: سربندر
تاریخ: 11/18/2005 10:55:26 PM
کاربر مهمان
  می خواهم بدانم دانشگاه قبول میشوم
13636
نام: منتظر
شهر: تهران
تاریخ: 11/18/2005 8:14:18 PM
کاربر مهمان
  خالیه سفره زمین دست سخاوت تو کو
زخمی شونه های عشق مرحم رحمت تو کو
13635
نام: مریما.قیام
شهر: فنلاند
تاریخ: 11/18/2005 5:34:27 PM
کاربر مهمان
  يه قاب عكس خالي

يه خونه ي سوت و كور

يه دست سردو خسته

يه قلب پر خون و خورد

يه آدم نشسته

كه قلب اون شكسته

يه آدم بي صدا

كه بغض گلو شو بسته



كسي از اون نپرسيد

چرا صدات گرفته

چرا خنده رو لبهات غريبگي گرفته



نه آدمي نه قلبي

نه همدمي نه حرفي

يه بار از اون بپرسه

دلت چرا گرفته؟



چرا دلت گرفته

چشات بارون گرفته

چرا تو دنياي تو

سكوت خونه گرفته



نه هيچ كسي نپرسيد

نه هيچ كسي نفهميد

يه روز تو بي كسي هاش

واسه هميشه خوابيد
13634
نام: مریما.قیام
شهر: فنلاند
تاریخ: 11/18/2005 5:29:50 PM
کاربر مهمان
  سلام به نشانی سوره هایی قرآن که در باره ای شراب =عرق است نیازدارم!
منتظرایمئیلتون هستم!
نگاه مرا باور كن
دستان مرا باور كن
احساس مرا باور كن
قلب مرا باور كن
حرف مرا باور كن

آري .....

اظطراب در نگاه من از شور عشق توست
لرزش دستانم از انتظار ديدار توست
احساس گرمم از حرارت نگاه توست
تپش قلبم از به ياد آوردن خاطرات توست....

و حرف من اين است :

( آري....هنوز هم دوستت دارم....)
13633
نام: علی البكاء
شهر: نجف
تاریخ: 11/18/2005 5:10:57 PM
کاربر مهمان
  بسم رب الحسین . عزيزان در اين موقع كارمي كني ان شاء الله امام حسين ع قبول باشد از شما اكر شما مي توني ميكي كجا سيد ذاكر بزاري در ليست ها مداحي نه مي دونيم كجا ....خدانگهدار
<<ابتدا <قبلی 1370 1369 1368 1367 1366 1365 1364 1363 1362 1361 1360 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=1365&mode=print