هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
13332
نام: حسین کیمیا
شهر: تبر یز
تاریخ: 11/12/2005 1:51:19 PM
کاربر مهمان
  با عرض سلام به بزرگ مردان و زحمت کشان این سایت خدا عاقبت به خیرتان کنه(انشااالاه)که بانی خیر شده اند که با محفلی گرم اشنا بشم جا دارد از عزیزان؛بی قرار؛گم شده؛ عبد الفاطمه ؛لب خط؛شهید گمنام ؛ ناشناس ؛و بقیه عزیزان حرف دلی محفل را گرمتر کردند تشکر کنم سپاس که هرروز ازهر جهت دولتمند وغنی تر میشوم
(التماس دعا . دوستان )
13331
نام: عبدالفاطمه
شهر: همین نزدیکی
تاریخ: 11/12/2005 1:25:14 PM
کاربر مهمان
  یا ستارالعیوب
الهی دراین شب تار و سرد پائیزی از تمام سردی و وحشت شب اول آمدنم به سوی تو ترسانم، می ترسم از آنچه با خود کرده ام و اینک با چه روی به سوی تو خواهم آمد ،دریاب که چگونه لرزانم؟
سلام عزیزان حرف دلی
سلام گم شده ی عزیز! سخنانت مرا یاد خویش می یاره که روزی چون شما به دنبال خویش ره در پیش گرفتم ، رفتم و رفتم و...
در این ره به جز خویش چیزها یافتم که هزاران بار بهتر از من بودند،و باز من رفتم و...
مانند شما دریافته بودم که در نفیرم چگونه مرد و زن نالیده اند ، می دونی به چی رسیدم؟ نه نمی توانم گفتن که خود باید بیابی چرا که گفتن اون لذت یافتن را می گیره عزیز!
من نمی گم خویش یافتم که دیدم تا اسیر خویشتنم چگونه خود را بیابم وقتی هنوز با خود درگیرم مهربون!
می دونی چیه؟ تا ندونی که انسان ز چه رو انسان شد و زچه ر و باید آیینه ی صفات لم یزلی خدا باشه وتا اون لذت مستی از جام الست رو ندونی نمی تونی به دنبال خویش روان بشی! این ها رو همش به خوم می گم می دونم که شما این ها رو طی کردی و این من جامانده ام که هنوز اول راهم.
من رفتم، گم شدم و باز گشتم که از صفر شروع کنم، به دنبال معرفت خویش رفتم و ره گم کرده و باز گشته ام، می دونی دیدم که چقدرحقیرم و کوچک و باید که باید خودش دستم رو بگیره و خود خودم را نشونم بده!
گفتی خاک را چه به افلاک! عزیز من! من نیز مانند شما اسیر خویشم
من معتقدم که این افلاکه که با خاک کار داره ! چرا؟ چون این انسانه که خود به افلاک رسیده وگرنه خود افلاک به تنهایی معنی نداره! وبدون وجود انسان بی ارزشه! مگرنه اینکه خدا به افلاک نشینان گفت بر آدم سجده کنید!؟ پس این انسان از افلاک می تونه بالاتر بره تاخود خدا!مگرنه اینکه خود خدا از مابه مانزدیکتره! پس چرا بعضی ها فکر می کنن خدا دست نیافتنیه؟ مگر نه اینکه خدا خودش از روحش در انسان دمیده پس انسان می تونه به جایی برسه که بجز خدا نبینه، انسان برا این آفریده شده که صفات خدا رو در خودش جلوه گر باشه! پس شأن انسان خیلی بالاتر از اینه که بمونه در یأس وناامیدی مهربون! اگرچه انسان از خاک به وجود اومده! ولی افلاک می تونه زمین باشه و تو در اون قدم زنی، به شرطی که بدونی کی هستی و داری با خودت چه کار می کنی، افلاک رو در خودت باید بیابی، خدا از رگ گردن به ما نزدیکتره مگه خدا افلاک رو کجا قرار داده؟ این ماییم که مانع از رفتن به افلاک خویشیم
ره در پیش گیر و نترس زمهاجمان نادان ، از خود خدا بخواه خودت رو به خودت بازگردونه تا خودت بشی و خدات، این ماییم که مربوبیم و او ربّ، پس این افتخاره که به عهد بندگی خویش وفادار بمونیم، تا ندونی بندگی چه لذتی داره نمی تونی خودت رو پیدا کنی چون خصلت خویش بندگی است مهربون!بازم می گم همه ی ضمیر این جملات خودم بودم، می دونم که شما ره پیموده تر از منید
مهربون بگو، بگو الهی توبه، شما می تونی عزیز، به خود ایمان داشته باش که می تونی چرا که خود خدا بهت گفته بخواه می توانی!
عبدالفاطمه نیز راه رو با عبد بانو شدن می خواد پیدا کنه که هنوز اول راهه! عبدالفاطمه رفت و دید که عبد شدن بانو راه آزادگی است و رستگاری! راه پیدا کردن خویش و رهایی از گم شدگی و رسیدن به سر منزل دوست
گم شده ی عزیز راه در پیش گیر ولی بدون که باید از خودش بخوایی و بس!
الهی که راه رو پیدا کنی و از گم شدگی رهایی یابی و ما را نیز راه نشان دهی مهربون!
شهید گمنام خوش اومدی که نامت دلم رو به لرزه در میاره و معراج شهدا رو به یادم و بارون رو مهمون چشمام ع
13330
نام: سید محمد حسین
شهر: تهران
تاریخ: 11/12/2005 12:51:05 PM
کاربر مهمان
  دلم شکست. دلم رو شکوند. پس خورده های دلم رو جمع می کنم که یه وقت دستش رو خراش نده.
آه ه ه ه ه ه ه ه
عجب رسمیه. رسم زمونه................
13329
نام: مریما.قیام
شهر: فنلاند
تاریخ: 11/12/2005 12:38:02 PM
کاربر مهمان
  سلام به نشانی سوره هایی قرآن که در باره ای شراب =عرق است نیازدارم!
منتظرایمئیلتون هستم!
13328
نام: شهید گمنام
شهر: جزیره مجنون
تاریخ: 11/12/2005 11:37:53 AM
کاربر مهمان
  برادر عزیزم عبد الفاطمه جان و دوست خوبم بی قرار جان و همه ی رفقای عزیز از اینکه جویای حال من حقیر هستید بسیار متشکرم.
مرا بسیار دعا کنید یا حق
یک هدیه:
شبی در محفلی ذکر علی بود
شنیدم عاشقی فرزانه فرمود
اگر دست علی دست خدا نیست
چرا دست دگر مشکل گشا نیست



13327
نام: شهید گمنام
شهر: جزیره مجنون
تاریخ: 11/12/2005 11:23:25 AM
کاربر مهمان
  نقل شده وقتی امام حسین (ع) بر بالین قمر بنی هاشم (ع)آمد و هنوز رمقی در بدن داشت عرض کرد: <مرا به دو جهت به خیمه مبر یکی آنکه به سکینه وعده آب دادم ولی نتوانستم به این وعده عمل کنم، دوم چون پرچمدار لشکر و سپاه تو بودم اگر اهل حرم کشته ی مرا ببیند از تاب و توانشان کاسته خواهد شد> امام (ع) در حالی که اشک چشمان خود را با آستین مبارک پاک می کردند تنها به خیمه بازگشتند. سکینه نزدیک آمد و گفت: از عمویم ابالفضل چه خبر داری وی که رفته بود برای ما آب بیاورد چگونه تنها برگشتی امام حسین (ع) گریه کنان فرمودند: «یا ابنتاه ان عمک العباس قتل ای دخترم عمویت عباس کشته شد» صدای گریه از سکینه و زنان و حضرت زینب (س) بلند شد و فریاد کنان می گفتند: و اخاه وا عباساه و اقله ناصراه، واضیعتاه من بعدک وای برادر، وای عباس، وای از کمی یاور و ناصر، وای از مصیبت هایی که بعد از تو با آن روبرو می شویم.


13326
نام: گم شده
شهر: تبریز
تاریخ: 11/12/2005 11:08:45 AM
کاربر مهمان
  هو المعشوق
بچه هاي اهل دل سلام . اونايي كه زلالي شون مثل روده و بزرگ دليشون مثل دريا . بارها و بارها خداي را شاكرم كه چون شما را دارم . شايد بچه هاي عزيز سيد مرتضي كه در يك اتاق به اندازه يك دفتر جمع شده اند اما من بچه نا تني ام . خاك را با افلاك چه كار؟؟ من سر به اوج دارم و پا در خاك و امان از روزي كه آدم پابند خاك دامن گير شود .
عبدالفاطمه عزيز سلام .
آنقدر گشتم و گشتم و نيافتم افلاك را كه نهايتاً در خاك جستمشان و يافتم به گمانم كه يافتم و امروز من خاك الود خاك آلودم و آنجايم كه نردبان برداشته شده . فقط همين .
چه بگويم ؟! بگويم بر مرده بي كفنم بگرييد . كه نه كسي مي داند مرده ام و نه مي دانند قاتلم . قاتل دلي كه دريا بود و زلال . دلي كه هنگام ولد خانه خدا بود . من در پي يافتن منزلتي بودم " رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند " اما امروز كجايم . ببين كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا .
از نيستان تا مرا ببريده اند / در نفيرم مرد و زن ناليده اند .
آن روز ها كه من در به در دنبال اين گونه جايي بودم كجا بودند اينان . خدايا حال است كه بايد بگويم :
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا / بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟؟
مي داني مي گويند هميشه راهي براي برگشت وجود دارد اما اين زماني است كه با معبودي چون خدا طرف باشي اما من خود را نمي توانم از خود راضي سازم خدا مي بخشد بخشنده است اما من چه جورها كه بر اين امانت تن و دل نكرده ام .فقط خود مي دانم و بس و خدايم كه ارحم الراحمين است و منتظر تا فقط يك بار از دل بگذرانم كه الهي توبه . اما من ...
مي داني آنسان كه خاك دامنگيرت شد . ديگر جايي نيست . مي داني من و امثال من در باتلاقي هستيم كه نمي توانيم به نيستان وجود برگرديم . آري من گمشده خويشم . و بزرگترين جور و گناهم به خودم است كه در محكمه خاكي دنيا با قضاوت خودم و دادستاني خودم و وكيل مدافعي خود آن را حكم مي دهم .
التماس دعا . دوستان
13325
نام: سید محسن میرحسینی
شهر: تهران
تاریخ: 11/12/2005 10:45:16 AM
کاربر مهمان
  التماس دعا
13324
نام: عبد الفاطمه
شهر: همین نزدیکی
تاریخ: 11/12/2005 10:40:53 AM
کاربر مهمان
  ای به من از من خودی تر دریاب که کدامین سو روانم؟
سلام مهربونا ی حرف دلی
روزها را به هم می سپارم و می آیم بی آنکه بدانم چه بر کارنامه نگاشته دارم و چه در پیش؟
اله من به من بیاموز که چگونه در برابر ناصبوری اطرافیانم صبوری کنم
اله من به من بیاموز که چگونه اشک هایم روان باشد و...
اله من درک در دل آرزوی خویش نداشتن را بر دلم جاری ساز
اله من چرا هنوز مانده ام در طلائیه چه گذشته که این چنین بی تاب رفتنم؟
اله من با تو عهدی بستم که چنان عقل و دل را یکی کرده که خود مانده ام به کجا چنین شتابانم؟
اله من مرا خیالی است بر سر که جز از خود رها شدن نتواند کاری کرد پس جز تو که را شفیع خود قرار دهم برای رفتنم؟ رفتن نه با پای تن که رفتن با پای دلم آرزوست! رفتنی خواهم که خود را نادید بگیرم و بگذرم از خویش چنانچه رفتند آنهایی که کربلایی شدند!
اله من کوچکم و حقیر و تنها نتوانم رفتن! خود بگو چگونه روم؟
خدای من.............
می گذرد و من می مانم و جمعه ای دیگر که به انتظار نشسته ام! تو می دانی جمعه ی موعود کدامین هفته است؟؟؟؟؟؟؟؟
**************
بی قرار عزیز و پانیذ عزیز و سورنا خانم و آقا رضا از تهران و..... کجایین؟؟
گم شده جان انگار شما هم نیستی مهربون!؟ من منتظر حرفای دل پاکتون هستم!
هرجا هستین در پناه خدا باشین مهربونا
یادتون نره دعا برا ظهور مولا مهمتره
التماس دعا
یا زهرا جان
13323
نام: امیررضا
شهر: تبریز
تاریخ: 11/12/2005 10:37:16 AM
کاربر مهمان
  اکر گوش داری بشنو واگرزبان داری سکوت کن
<<ابتدا <قبلی 1339 1338 1337 1336 1335 1334 1333 1332 1331 1330 1329 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=1334&mode=print