اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
13182 |
نام:
تنها
شهر:
یک جای دور
تاریخ:
11/9/2005 10:11:08 AM
کاربر مهمان
|
به نام خدايي كه تنهايي مختص خود اوست
سلام . مي خواهم درد دل كنم . اميدوارم قابل سانسور يا حذف نباشند . هميشه چشمم دنبال كسي بود كه بتواند نردبان قربم باشد و برخلاف خيلي ها كه بعد از ازدواج ديگر وقت نمازخواندن هم نمي كنند من بعد ازدواج به خدا نزديك تر بشوم . پدرم سالهاي كودكي رفته بود پيش خدا و در زندگي ام اسوه و مرد نداشتم . يك روز يكي را در سوپرماركت محل ديدم كه سرتاپا متانت و مردانگي و حجب و حيا بود و وقتي شنيدم كربلايي است گمان كردم واقعاً هماني است كه من مي خواستم . بعد از گذشت 8 ماه يا بيشتر با هم صحبت كرديم ديگر تفاوت تحصيلي و اجتماعي را نديدم. تنها چيزي كه برايم تلالو داشت اعتقاداتمان بود كه گويي سيبي هستيم كه از وسط نصف شده ايم . هر دومان سه تا آرزو داشتيم كه دوتاش عين هم بود . يكي خدمت به پدر و مادر و دوم رسيدن به يك همسر صالح و صالحه . گمان مي كردم تمام آنچه را كه مي خواستم هم اوست . اما جريان كمي دنيايي و لنگ بود او تقريباً خوش قيافه بود و من قيافه متوسطي داشتم و دوم اينكه او دوست داشت همسر آينده اش پدر داشته باشد و من نداشتم . امام من زن بودم و مي توانستم عدم وجود تحصيلات دانشگاهي اش را ناديده بگيرم. خانه و ماشين و زندگي آن چناني هم جزو اعتقادات من نبود و نيست . مهريه كلان را باور ندارم . يعني در خانواده مان هم رسم نيست . من فقر خواسته را به دولت و دارايي باد اورده و ناآگاهانه ترجيح مي دادم .هر روز با هم حرف مي زديم و همديگر را مي ديديم . اما مي دانستم كه كمي هم كرتكب گناه مي شويم يعني نفس حرف زدن و خنديدن ها براي من عذاب وجدان شده بود . تا اينكه تصميم گرفتم با او حجت را تمام كنم و از او بخواهم كه زود با هم ازدواج كنيم . گفتم از گناه مي ترسم . گفتم دوست دارم به خدا نزديك تر شوم . گفتم دوست دارم همدم تنهايي هايت و گرمي پشتم باشي .اما همه چيز با تنگ چشمي برخي به هم خورد همان شبي كه با هم توي ماشين و با حس حضور خدا داشتيم از آينده صحبت مي كرديم گشت انتظامي به ما گير داد. ما به پاسگاه بردند . تشكيل پرونده ندادند. ولي حرفمان را هم قبول نكردند كه بابا ما از ترس گناه براي يك آينده با خدا و زيبا و پاك تصميم مي گرفتيم . موضوع ما تا حدي حل شد اما تلفات داديم روحاً و جسماً آزرده شديم . مادر جريان من مي دانست . اما مادر او توي همين جريان قضيه را فهميد حالا نمي دانم حاضر خواهد بود من عروس پسرش باشم يا نه . دلم بدجوري شور مي زند . بگذريم تمام اينها را گفتم كه بگويم ماموري كه ما رو به پاسگاه برد بعد از ماجرا گفته بود اگه ديشب تو خيابون از خجالت من در آمده بوديد من ول مي كردم برويد . نمي دانم من گمان مي كردم صحبت با يك نامحرم براي ازدواج شرعاً مشكل ندارد ولي متاسفانه عرف ما از شرعمان قوي تر است . اگر آن روز من هفت قلم ارايش كرده بودم و به جاي چادر و مقنعه يك شال از اين كوچولو ها سصرم مي كردم مردم با آن همه ريخت و پاش حتماً ما رو زن و شوهر مي دانستند چطور كه تو شهر چنين جريانهايي را كم نمي بينم . خواهشاً اگر شد دعا كنيد طرف مقابلم آنقدر عاقل باشد كه بداند چه مي كند . دين من را به دل مادر نفروشد . التماس دعا .
|
|
13181 |
نام:
رکسانا
شهر:
رشت
تاریخ:
11/9/2005 9:39:21 AM
کاربر مهمان
|
بارانی باید تا
رنگین کمانی بر آید...
|
|
13180 |
نام:
بهنام
شهر:
تبریز شهر مردان مرد
تاریخ:
11/9/2005 8:58:43 AM
کاربر مهمان
|
من از این هستی ۱۰ روزه به جان آمده ام ...
وای بر خضر که زندانی عمر ابد است !!
|
|
13179 |
نام:
حسین کیمیا
شهر:
تبریز شهر صفا
تاریخ:
11/9/2005 8:50:27 AM
کاربر مهمان
|
چقدرسخت است انسان بمیرد در حا لیکه به وطنش هیچ خدمتی نکرده
|
|
13178 |
نام:
مهدی بدبخت
شهر:
غم و غوسه
تاریخ:
11/9/2005 8:29:25 AM
کاربر مهمان
|
زندگانی قفس کوچک تنهایست پس بیاید در تکاپو باشیم
|
|
13177 |
نام:
حسین صفارزاده
شهر:
بشرویه
تاریخ:
11/9/2005 8:16:02 AM
کاربر مهمان
|
قربون تموم بروبچ بشرویه ای باحال.
تبریز جاتون خالیه؟
|
|
13176 |
نام:
علي اكبر
شهر:
يار
تاریخ:
11/9/2005 6:37:56 AM
کاربر مهمان
|
به نام حضرت دوست
شهر عاشقان جهان آرا
خرمشهر دروازة کربلا شد و دستان خدا آن را آزاد کرد. شهری که ویران شد، درهم فشرده شد تا محمّد نورانی سرحلقة مستان شهر شد. حلقه مستانی که جام حضرت روح ا... را نوشیدند. در خرمشهر جنگ نبود، جهاد بود و کوس مردانگی مردان مرد ... حماسه خرداد بود. زخم بود و دل های پر از شادی. شهادت بود. خرمشهر شهر تمام ایرانیان شد. شهر همة عاشقان جهان شد. جان جهان بین ایمانیان شد... نقشی از کربلا و نشانی از جوهر عشق به وطن عشق (ایران) شد.
... محمّد نورانی آزادی شهر زمینی خرمشهر را ندید تا شهید شد اما شهر آسمانی خرمشهر را دید و شهید شد.
محمّد نورانی شهردار شهر جهان شد. محمّد نورانی جهان آرا شد. یادش گرامی باد.
|
|
13175 |
نام:
قلم دردنامه نویس
شهر:
ناکجااباد
تاریخ:
11/9/2005 6:27:17 AM
کاربر مهمان
|
به نام اوکه فقط میداندکی این انتظاربه سرمیرسد.مولایم تابه کی چشم به انتظاروجودبابرکتت باشیم.مولایم ماازکدام دسته هستیم.انان که بازبان درانتظارت هستندیاانان که تمامم وجودشان انتظار تورامی کشند.بارخدایاماراازدسته دوم قراربده قلم دردنامه نویس
|
|
13174 |
نام:
همون
شهر:
همسایه
تاریخ:
11/9/2005 6:25:38 AM
کاربر مهمان
|
آقا بهرام از کرمانشاه !برادر مگه کرمانشاه چشه؟بی انصافی نکنید.
|
|
13173 |
نام:
حسین کیمیا
شهر:
تبریز شهر صفا
تاریخ:
11/9/2005 6:08:03 AM
کاربر مهمان
|
یک روز عاقل به یک عمر احمق می ارزد
|
|