هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
129982
نام: عاشق نقاومت
شهر: اراک
تاریخ: 1/13/2015 8:54:13 PM
کاربر مهمان
  جاى اىن کليپ خيلى خاليه
http://www.aparat.com/v/9yjfb
129981
نام: حسین
شهر:
تاریخ: 1/13/2015 5:42:38 PM
کاربر مهمان
  سایه ها در شب سیاه دلم امیدی از نوری فرا سوی جهان دریچه ذهنم را به روشنی فرا میخواند انگار نوری است که هنوز تمیز میدهد سیاهی های دلم را بگذار شعله ای گیرم تا آتشی گردد بر جانم بلکه خود آیم و با پاکیهای دلم او را فرا خوانم شاید اینبار حرف دلم را دریابد یا امام رضا ای کور سوی امیدم برای بخشش فریادم رس بگذار پاک از این دنیا رخت بربندم نگذار این فکر شوم نیستی مرا به تباهی کشد بگذار مرگی پاک سایه ام را از این جهان فانی کنار زند نه اینکه خود چنین کنم
129980
نام: Nateg
شهر: اردبیل
تاریخ: 1/13/2015 5:33:44 PM
کاربر مهمان
  سلام زهرا خانوم از مشهد. مگه میشه شاهی پیشتون باشه دلتون بشکنه.من ک از حرم دورم لک زدم برا حرم بزار یه خاطره بگم من مرداد ماه مشهد بودم با رفیقام رفته بودیم یه ششب بعد نماز رفتین صحن انقلاب اونقدر خندیده بودیم ک مردم به چشم دیونه نگا میکردن حتی چندتا دخترو زن بودن ک با عصبانیت ب ما نگا میکردن تا وقتی ک رفتیم نشستیم روبه روی حرم نوحه ترکی باز کردیم خنده هامون به گریه تبدیل شد اونقدر گریه کردیم ک دیگه نمیتونستیم حرف بزنیم اون زن و دخترا با تعجب سوال کردن ک شما چتونه؟ با گریه گفتم دلم گرفته گفت تا این حد ؟گفتم بخدا دیونه نیستیم فقط دلمون گرفته اونجا قطعه ای از بهشته ک همه رو قبول داره تو میگی دلت گرفته ؟امام ما مهربونه هااا یادت باشه دعا کن دعات براورده میشه.من حسودی شما مشهدی میکنم چون واقعا گنج دارید رفتید حرم دعا کنید ماهم بیایم



ميان عاشق و معشوق، چه جاي قيد و مکاني
چه اين مکان و چه هرجا، خدا کند که بيايي
بدون حُسن تو اي گُل بهار جلوه ندارد
گل شکفته زيبا، خدا کند که بيايي

129979
نام: بوی سیب
شهر: مطلع الفجر
تاریخ: 1/13/2015 5:15:22 PM
کاربر مهمان
  خدایا عالمانه گناه کردم و جاهلانه توبه

قصّه من و غصّه تو سر دراز دارد

حال و نشاطم صرف گناه شد

خمیازه هایم سهم خدا

خدایـــا

می خواستم چیزی بگویم

ولی نه ، تو که خود باخبری از دلم

از سکوتم،از عصیانگری هایم!

خدایـــا

تو از امتحان من

من از شرمندگی رد شدن

سیر نخواهیم شد گویا!
129978
نام: حسین
شهر:
تاریخ: 1/13/2015 5:04:16 PM
کاربر مهمان
  چه ساده آدمها برای زمین خدا محدودیت قائل میشوند و چه راحت آنچه باب میلشان نیست حذف میکنند اگر دستشان برمی امد حتی جان میگرفتند به کیل خود هر کسی را قضاوت میکنند و برایش حکم صادر میکنند ای خدا مرگ از این بهتر که با چنین انسانهایی زندگی کنی قدرتشان مغرورشان کرده ولی نمیدانند اگر امامم مرا قابل بداند بنیانشان خواهد برکند آری غمگین از این نامرادیم آقا من تو را شفیع قرار دادم نا امیدم نخواه نخواه که فکر کنند قدرتشان حاکم بر هستی است هنوز هم دوستش دارم
129977
نام:
شهر:
تاریخ: 1/13/2015 3:58:32 PM
کاربر مهمان
  سلام جهت خشنودی قلب آفا امام زمان(عج)۱ صلوات باوعجل فرجهم بفرستید ممنون.
129976
نام: امين
شهر: تهران
تاریخ: 1/13/2015 2:50:15 PM
کاربر مهمان
  دوستاي گلم سلام
لطفاً بخونيد و نظر بديد چون عين حقيقته و تصميم گيري واسه خودم سخته//
من امروز با اين سايت و دل نوشته ها اشنا شدم ازتون ميخوام بخونين و نظر بدين اين بخشي از زندگي منه كه خودم دربارش نميتونم تصميم بگيرم/من امين هستم 27 سالمه چند سالي هست كه متاهلم خيلي زود ازدواج كردم از اين ازدواج هاي فاميلي راستش ازدواجم از سمت همسرم فق عشق بود و عشق دوست داشتن زياد ولي از سمت من فق حرف گوش دادن بزرگتر ها و لجبازي با كسي كه دوستش داشتم و براي مدتي خودشو از من دور كرد به هر دليل بماند.اره ازدواج ما سر گرفت چند وقتي از عقدمون ميگذشت ولي من هنوز به ياد عشق قديمم بودم و هر روزه بهش فكر ميكردم تا جايي كه روزي به خودم گفتم كه هر جا باشه پيداش ميكنم و بر ميگردم به زندگي قبلي چون اون زندگي واسم خيلي شاد تر بهتر و دلچسب تر بود يه جورايي همسر فعليم رو به هر دليل ميديم كه از نظر رفتاري تحصيلي و و و خيلي سطح پايين تري داره ه ه اررررررره رفتم رفتم دنبال عشق اول و دوباره همه چي تكرار شد بيرون رفتناي مكرر و به جايي رسيده بود كه اصلاً همسرم رو نميديدم اين داستان تا جايي ادامه پيدا كرد كه عشق اولم و من هر دو خسته شديم جفتمون ميحدونستيم انتهايي نداره ولي ادامه ميداديم يه روز اون با يه بهونه سعي كرد منو تهريك كنه كه يه فكري بكنم يا بزارمش كنار يا برگردم خيلي با خودم كلنجار رفتم چون نه راهنمايي داشتم نه دوستي كه انقدي بفهمه كه راهنماييم كنه اره درگيري فكريم انقد زياد بود كه در سني كه دوستام داشتند به سفر هاي مجرديشون فكر ميكردند من درگير گير و داد زندگي و واي چي كار كنم و و و همتون ميدونيد... /راستش من جرئت اينو نداشتم بزارمش كنار از رفي دوستش داشتم از طرفي انتخابم بود ولي نميدونم چي و چرا اون يهو رابطه رو قطع كرد و به من گفت برو دنبال زندگيت منم واقعاً واسم سخت بود ولي رفتم رفتمممممممم سراغ زندگيم گفتم تو عشق كه شانس نياوردم بزار حداقل تو كار سرمايه زور خودمو بزنم چند سالي هم كار كردم هم درس خوندم و انقدي به خودم سخت گرفتم كه پيشرفت چشم گيري كردم هم در حوزه درس هم كار و سرمايه يواش يواش غرور روم تاثير گذاشت احساس ميكردم دوستايي كه داشتم و هم دوره من بودند از من خيلي عقب ترند بعضي وقتا راهنماييشون ميكردم و تشويقشون ميكردم به اين كه زن بگيريد دوست دختراتونو بگيريد كه پشيمون نشيد همشون داستان عشق اول منو ميدونستند اخه من و عشق اولم 6 7 سال بود كه با هم بوديم همه چي داشت با همون پيشرفت جلو ميرفت منم هنوز احساسم نسبت به زنم همون احساس قبل بود از نظر احساسي عشق هيچي برام تغيير نكرده بود هنوز دوستش نداشتم(دوست داشتن مهم ترين اركان زندگيه دوستان گلم براي ازدواج مهترين چيزيه كه بايد بهش توجه كنيد) زندگي با پيشرفت نزولي جلو و جلو رفت تا جايي كه يك روز خيلي اتفاقي با يه خانم اشنا شدم از سلام عليك ساده شروع شدو تا امروز كه دارم مينويسم هنو ادامه داره بله درست حدس زديد من باهاش يه رابطه دوستانه رو شروع كردم چند باري با هم رفتيم بيرون و الان خيلي بهم وابسته شديم خيلي خيلي وابسته شديم انقدي كه چند بار سعي كرديم رابطمون رو قطع كنيم و نتونستيم و باز برگشتيم سر خونه اول اين خانم ميدونه من زن دارم ولي همنجوري كه گفتم هم به من وابسته است و هم من به اون جفتمون سر عشق اول تخريب شديم و الان از داشتن هم راضي هستيم و واقعاً واسه همديگه جونمون در مياد //////نميخوام مفصل تر بگم چون خيلي خيلي زياده و ممكنه خسته شيد حال من از شما برادر خواهر دوست خواننده و و و خواهش دارم بعد از خوندن اي
129975
نام: حمیدرضا
شهر: اصفهان
تاریخ: 1/13/2015 2:03:36 PM
کاربر مهمان
  دلم گرفته روز های جمعه دچار دلشور و اضطراب هستم راه حلی از قرآن معرفی کنید تا ازاین سردرگمی راحت شوم
129974
نام: سیدمحمد عظیمی
شهر: تهران
تاریخ: 1/13/2015 1:11:01 PM
کاربر مهمان
  هروقت به سرقله رسیدی درکنارت دره عمیقی هم هست
129973
نام: زهرا
شهر: مشهد
تاریخ: 1/13/2015 12:25:01 PM
کاربر مهمان
  سلام.نمیدونم برای کی دارم مینویسم.اما دلم خیلی شکسته.انقدر که تیکه هاش با هیچ چسبیی به هم نمیچسبه.خیلی سخته آدم حتی از مادرش که نزدیکترین بهش باید باشه ضربه بخوره. خیلی سخته آدم مادرش بیمار روانی باشه و هرروز تو خونه عذاب بکشه.خیلی سخته که از دنیا سیر باشی. خسته ام.انقدر خسته که فقط یک بالشت میخوام نزدیک پدرم تا کنارش آرام بگیرم و بخوابم.خوابی عمیق برای همیشه.خدایا کمکم کن.
<<ابتدا <قبلی 13004 13003 13002 13001 13000 12999 12998 12997 12996 12995 12994 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=12999&mode=print