هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
127442
نام: مبینا
شهر: ش
تاریخ: 8/8/2014 12:10:45 PM
کاربر مهمان
  سلام
ممنون رفیق
من بین دوراهی گیرکردم پدرم میگه انتخاب توست نمیدونم چی خوبه چی بده مادرش پیروزحمتکشه اما مادر من جوونه خانواده من همه کارمندی ان اما اونا شغلشون ازاده من لیسانس دارم اون دیپلم این همه تفاوت اما خدایا چرا نمیتونم بگم نه چرا از نه گفتنم میترسم چرا مثل بقیه نمیگم نمیخوام چرا
خسته شدم خداخسته
127441
نام: محمدحسین
شهر: اهواز
تاریخ: 8/8/2014 10:17:17 AM
کاربر مهمان
  به نام او
ایامی از دوران خدمت مقدس سربازی ام در سال 1364 درخاک سرخ و مقدس خوزستان سپری شد . پس از سالها بنا به ضرورت شغلی از سال 1390 ساکن شهر اهوازشده ام و دست تقدیر مجددا مرا به مناطقی آورد که بخشی از خاطرات دوران جوانی ام در آنجا سپری شده است(جنوب هویزه اطراف جفیر) . و عجیب تر آنکه با کسی همکار شدم که برادرش جاویدالاثر و خودش مجروح جنگی است . از برادرش دو فرزند به جا مانده که سرپرستی آنان را برعهده داشته و آنان اکنون دانشجو هستند . حس عجیبی دارم و برایم بسیار جالب است که پس از سالها برای گذران زندگی و امرار معاش دوباره باید به همین مناطق برگردم و خاطراتم اگر چه با طعم تلخ جنگ توامان است ، دوباره زنده شوند . من و خانواده ام از جنگ نیز یادگار داریم . برادرم که اکنون پزشک است هنوز هم با ترکش هایی در بدنش دست و پنجه نرم میکند ترکش هایی که به نخاع نزدیکند و دایم گردن درد شدید دارد . من نیز بدلیل موج انفجار کمی از شنوایی ام را از دست داده ام اینها همه در مقابل کسانی که همه هستی شان را در جنگ و برای رضای خدااز دست داده اند چیزی نیست . انگار همه ما جوانی مان را در این خاک سرخ جستجو می کنیم و چه خاکی دار این خوزستان . اینجادریای وجود است "دوست دارم بر بلندی کوهی بنشینم و فررفتن خورشید در دریای وجود را نظاره کنم " . شهدای جنگ خورشید روزگار ما بودند . نثار ارواح طیبه شهدا و همه رفتگان روزگار قرءالفاتحه مع الصلوات . همین .
127440
نام: سعید
شهر: کرج
تاریخ: 8/8/2014 12:29:59 AM
کاربر مهمان
  با سلام به دوستان خوبم حرف دل ما خیلی سخت نیست انشالله درست میشه ..ولی ان کودک غزه ۴۵دقیقه قبل ازشهادتش با ان حرفهای دلش..دل همه مارو به درد اورد.
127439
نام: کاظم
شهر: محموداباد
تاریخ: 8/7/2014 11:42:08 PM
کاربر مهمان
  بابغض مینویسم باخنده می خوانند...
127438
نام: برای مهدیس
شهر: ...
تاریخ: 8/7/2014 11:26:53 PM
کاربر مهمان
  سلام به مهدیس خواهر عزیز از اهواز

هیچ موقعیتی باعث توجیه گناه نمیشه. چه گناه کوچک چه بزرگ
شما که الحمدلله فرد مومنی هستی از خدا صبر بخواه تا انشالله گشایشی برات بشه نه اینکه به گناهی نابخشودنی فکر کنی حتی فکرش هم ..
زندگی بدون صبر خیلی سخته و به نظر من امکان گناه برای کسی که صبرش کمه، زیادتره. به امید خدا فرجی برات حاصل خواهد شد انشالله
127437
نام: بنده خدا
شهر: زير آسمان خدا
تاریخ: 8/7/2014 10:08:28 PM
کاربر مهمان
  خداجون سلام .. خدايا باور کن صبرم تموم شده ,,
خيلى سعى مى کنم دلمو اروم کنم بخدا نميشه,,اروم نميشه,,
کمکم کن نذار دچار شک وترديد بشم خدايا اونا حرمت چهارده
معصوم نگه نداشتن,,تو از قلبم خبر دارى،خدايا حق من اين نيست
خودت جاى حق نشستى...کمکم کن ....سيد بزرگوار کمکم کن...
لطفا با ذکر صلوات دعام کنيد....
127436
نام: مسعود
شهر: سیرجان
تاریخ: 8/7/2014 9:51:59 PM
کاربر مهمان
  ضمن عرض سلام و تشکر ...... عارضم حضور محترم عاشقان شهدا ک شهدای گرانقدر ما همگی شاخص هستند لذا خواهشمندم بجای کلمه شهدای شاخص از کلماتی دیگر نظیر فرماندهان استفاده شود .... یا علی
127435
نام: راضی
شهر: شاهرود
تاریخ: 8/7/2014 5:54:45 PM
کاربر مهمان
  هیج کس تنها نیست خداباماست
127434
نام: مهدیه رحیمی
شهر: خرم اباد
تاریخ: 8/7/2014 5:46:26 PM
کاربر مهمان
  دلم تنگه دلم تنگه .واقعا احساسدل تنگی میکنم برتم دعا کنید شرایط ازدواج برام مهیا بشه با متشکر منم شما رو دعا میکنم .
127433
نام: میلاد مهدی زاده
شهر: تهران
تاریخ: 8/7/2014 5:08:11 PM
کاربر مهمان
  انتظار را باید از مادر شهید گمنام پرسید
ما چه می دانیم دل تنگی غروب جمعه را...
<<ابتدا <قبلی 12750 12749 12748 12747 12746 12745 12744 12743 12742 12741 12740 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=12745&mode=print