هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
126552
نام: مهدی
شهر: اراک
تاریخ: 6/23/2014 9:07:08 AM
کاربر مهمان
  اللهم الرزقنا شهادت
126551
نام: هدهد
شهر: آسمان
تاریخ: 6/23/2014 8:34:22 AM
کاربر مهمان
  وقتی سرخط می نویسیم :

زندگی.......

نیم نگاهی هم به آخر خط داشته باشیم که کج نرویم!

زیرا زندگی یک بوم نقاشی است که درآن از پاک کن خبری نیست.
126550
نام: تا پرواز
شهر: ملکوت
تاریخ: 6/23/2014 4:12:43 AM
کاربر مهمان
  ادامه کامنت قبل :
عـکـس العمل بزرگتر را در خاطره مکبّر ایشان (موحد عظیم حضرت آیت الحق و العرفان آشیخ محمد علی شاه آبادی افاض الله علینا من برکات تربته ، استاد عرفان حضرت امام روح الله الخمینی قدس الله روحه) می خوانیم : چنانچه عرض شد ایشان چنانچه در سیر معنویشان از عرفای کم نظیر و شاید بی بدیل بودند و الحق که احوالاتشان و کلام بزرگان و شاگردانشان نشان از فانی بودن ایشان در ذات مقدس الله -جل جلاله- دارد در میدان مبارزه با طاغوت چون مولایش امیرالمومنین بی نظیر بودند!
مکبر ایشان (حاج حسین علیرضائی) در قضیه مبارزه آیت الله شاه آبادی با رضاخان میگوید:
یـک روز رضـا شاه نماینده ای فرستاد و او پس از نماز نزد ایشان رفت و مؤ دبانه جلوی ایـشان نشست و گفت : ((من از طرف رضا شاه حامل پیغامی برای شما هستم و آن این است که شـمـا بـایـد عـمـامـه را کـنـار بـگـذاریـد و دیـگر به مسجد نیایید! ضمنا اگر از این کار سرپیچی کردید شخصا چکمه هایم را می پوشم و دست به کار می شوم .))

آیـت اللّه شـاه آبـادی بـه نـماینده رضا شاه گفتند ((برو به شاه بگو چکمه هایت برای پایت خیلی گشاد است !))... چند روز بعد ناگهان متوجه تعداد زیادی افراد نظامی شدیم کـه در مـقـابـل درهـای ورودی مـسجد ایستاده بودند به طوریکه گویا می خواستند مسجد را محاصره و قرق کنند... هنوز آیت اللّه شاه آبادی نیامده بود که ناگهان متوجه فردی بلند قـامـت شـدیم که ابهت نظامی خاصی داشت . خادم مسجد از من پرسید که این کیست ؟ من گفتم رضـا شـاه اسـت . اذان ظـهـر را گـفـتـنـد و رضـا شـاه هـمـچـنـان بـا عـصـبـانـیـت در حال قدم زدن بود. اواسط اذان آیت اللّه شاه آبادی تشریف آوردند. ایشان واقعا یک جذبه و روحـانـیـت خـاصـی داشـتند، یک عظمتی داشتند، رضا شاه تا چشمشان به ایشان افتاد تحت تـاءثـیـر عظمت ایشان خم شد و به ایشان تعظیم کرد... شاید باور این حرف برای شما مـشـکـل بـاشد... من بی اختیار به گریه افتادم که رضا شاه با آن همه ابهت نظامی پیش پـای ایـشان به زانو در آمده بود و آقای شاه آبادی دستش ‍ را گرفت و او را بلند کرد و او هم فقط از ایشان عذرخواهی کرد و رفت!!!
هدیه به روح والای ایشان و شاگرد بزرگوارش حضرت امام(ره) صلواتی ذکر بفرمایید
-----------
چند کلامی هم خلوت دل با پدرجان دوست داشتنیمان حضرت ولی الله الاعظم بقیة الله روحی و ارواحنا العالمین لتراب مقدمه فداه ...
پدر جان!از رجب و شعبانم چه حاصل . . . اما اگرتو نظری کنی همان یک لحضه نگاهت برایم از بیست و پنج شب قدر عمرم شب قدر تر است ...
از سفره ای که وقت سحر پهن میکنی
مانده غذا و تکه نانی به ما بده
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
126549
نام: تا پرواز
شهر: ملکوت
تاریخ: 6/23/2014 3:49:18 AM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم
إِنَّ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّيْلِ وَ النهََّارِ لاََيَاتٍ لّأُِوْلىِ الْأَلْبَاب * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَمًا وَ قُعُودًا وَ عَلىَ‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فىِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَاذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار (آل عمران 190 و 191)
(محققا در خلقت آسمانها و زمين و رفت و آمد شب و روز دلائل روشنى است براى خردمندان عالم* آنها كه در هر حالت، ايستاده و نشسته و خفته خدا را ياد كنند و دائم در خلقت آسمان و زمين بينديشند و گويند: پروردگارا، تو اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريده‏اى، پاك و منزهى، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار!)
----------
سلام و عرض ادب خدمت تمام رفقای بزرگوار ... انشاءالله که هرچه به طرف مهمانی باشکوه بندگی میرویم به حضرت دوست -جل اسمه- نزدیک تر شوید! انشاءالله (برای امتحانات و گرفتاری حقیر و تمام بزرگواران دعا بفرمایید)
خواستم از عارفی واصل و گمنام چیزی بنویسم که متاسفانه خیلی ناشناخته مانده! یکی از اساتید حضرت امام روح الله! امامی که بعضی از عرفای معاصر طبق حدیث معروف (قال رسول الله (ص): علماء أمتي أفضل من أنبياء بني إسرائيل) او را از اکثر انبیای بنی اسرائیل افضل میدانند!!! و این غلو نیست ابدا ...
چنین شخصی را چه کسی میتواند تربیت کند جز امثال موحد عظیم آیت الله العضمی شاه آبادی قدس الله روحه! (این آقا خیلی بزرگ است علماء میامدند و مثل بچه دو زانو مینشستند خدمتش!)
فرزند این بزرگوار شهید آیة اللّه مهدی شاه آبادی در خاطره ای میفرماند:
وقـتـی کـه رضـاخـان دستور داد منبر را از مسجد ایشان بردارند تا مانع سخنرانی ایشان شـونـد، ایـشان دست از سخنرانی برنداشتند و به صورت ایستاده سخنرانی می کردند، مـاءمـوریـن شـهـربانی هم مرتبا به مسجد می آمدند و مطالب را می نوشتند و گزارش می کـردنـد. یـک بار که رئیس کلانتری به مسجد آمده بود، چون می خواست با کفش وارد مسجد شـود، ایـشـان بـا صـدای بـلنـد فـرمـودنـد: فاخلع نعلیک و آنچنان به ماءمورین پرخاش نـمـودنـد کـه آنـها ترسیدند و از مسجد بیرون رفتند. ماءمورین در خارج از مسجد از ایشان خـواسـتـند که تعهد بدهند که دیگر منبر نروند و ایشان با همان لهجه اصفهانی به آنها گـفـتـنـد: ((بـرو به بزرگترت بگو بیاید)) بالاخره وقتی اصرار ماءمورین زیاد شد، ایـشـان نـاگـهـان دسـتشان را به طرف ماءمورین آوردند و فریاد زدند ((بگیرید مرا، می گـویـم مـرا بـگـیـرید، و ماءمورین آنچنان از این عمل و ابهّت ایشان رعب و وحشت در دلشان افتاد که چند قدم عقب رفتند و بدون هیچ عکس العملی مراجعت کردند.))
و بـه راسـتـی کـه ایـن صلابت و ابهّت ما را به یاد مولا و مقتدای عارفان حضرت امیر مؤ مـنـان مـی انـدازد کـه مـبـارزان سـتبر بازو، به نهیبی از صحنه کارزار او می گریختند و شیران صف شکن در برابر ابهت او قالب تهی می کردند.

و سـرانـجـام مـاءمـوریـن رضـا شـاهـی رفـتـنـد و بـزرگـتـر خـود را فـرسـتـادنـد! (در پست بعدی میخوانیم که این بزرگترشان که بود)
126548
نام: مریم
شهر: قزوین
تاریخ: 6/23/2014 12:56:40 AM
کاربر مهمان
  سلام دوستان خوبم...وامیدوارم بعدازیه غیبت طولانی که اومدم حالتون خوب باشه. امروزبه اندازه بزرگی دنیاغصه دارم ودردمندم...چرایه وقتایی زندگی با آدم بدتامی کنه؟؟؟؟

گاهی وقتااحساس می کنم دیگه آخرخطم ودیگه نمی تونم ادامه بدم.پسرمن گله گل... ازاخلاق ورفتارش تانجابت ومتانتش همه چی تمومه ولی درس نمی خونه همین امروزکه رفتم مدرسه وکارنامشوگرفتم داغون شدم امسال بایدانتخاب رشته کنه ولی تازه تجدیدهم آورده....خاک برسرمن که دارم ازصبح تاشب زحمت می کشم... ولی متاسفانه شیوه تربیتی شوهرم روهم اصلاقبول ندارم وهروقت که تودرساش به مشکل می خوره تاوانشومنم بایدپس بدم.دخترمونوخیلی دوست داره ولی برعکس باپسرم میونه خوبی نداره . اینجور وقتا که دیگه پسرم کلا ازچشم پدرش می افته.من نمی دونم بایدچی کارکنم بعدازیک هفته رفتیم خونه پدرم داشت آبروی پسرم وکارنامشو می بردکه یه جوری جمو جورش کردم تاپدرومادرم ناراحت نشن...حالا نمی دونم چی می شه بایدبرای مدرسش که بایدانتخاب رشته کنه ونمره هاش پایینه وتجدید هم آورده چی کارکنم؟؟؟خودپسرم می گه می خوام برم فنی حرفه ای ولی باباش می گه اگه توی همین مدرسه که دوتارشته تجربی وریاضی داره موندو درس خوند که هیچی وگرنه دیگه نمی ذارم بره مدرسه...

توروخدایه چیزی بگین بگین من چه گلی به سرم بگیرم؟؟؟
126547
نام:
شهر:
تاریخ: 6/23/2014 12:54:32 AM
تاریخ ثبت نام: 6/23/2014
  سلام آقای مهدوی کنی روی سندلی نشسته بود تو سالروز امام خمينی فرداش رفت تو کما الان ۲ هفته بيشتر.
خيلی مشکوک.
کسی تحليلی داره.
من که نوعی يقين دارم مشکوکيشو.
کسيهم رحلت کن آقا مينويسه رحلت کرد بعد از ۱۴۰۰ سال از شهادت محمد ص هنوز شهادتش جا نيافتاده.
امام تنهاه ولی خدا را داره.
دوست داريد مطرح کنيد تا کی حيس حيس کسی نشنوه.
126546
نام: افسوس
شهر: حسرت
تاریخ: 6/22/2014 11:33:11 PM
کاربر مهمان
  خدایا...
منو ببخش!
خواهش میکنم منو ببخش
126545
نام: مریم
شهر: شیراز
تاریخ: 6/22/2014 10:43:27 PM
کاربر مهمان
  خیلی سخته توی چشمای کسی که دوستش داری خیره بشی اموقتی دیدیش چیزی جزسلام نگی
126544
نام: سعیده
شهر: تهران
تاریخ: 6/22/2014 8:32:41 PM
کاربر مهمان
  افسوس معلم ریاضی هیچگاه حساب روزهای نبودن تو را نگفت

معلم انشاء هیچ وقت نگفت که از محبت به تو انشاء بنویسم

گله داریم که هیچ کس جغرافیای ظهورت را برایمان هیچ وقت ترسیم نکردند

تاریخ غیبتت را برایمان شرح ندادن و نگفتن که چه کرده ایم که اینگونه به تاریخ نبودنت عادت کرده ایم

معلم اجتماعی به ما نگفت که در اجتماع شما مردم! کسی هست که نظاره گر شماست! به جان خودمان آقا! نگفتن! وگرنه پیش رویت این همه گناه نمیکردیم!

اشکها و خوشحالیهای پدر و مادرمان از کارنامه ی ثلث آخرمان یادمان نرفته ! ای کاش یادمان میدادند که کسی هم هست که هر روز کارنامه اعمالتان را می بیند و از اعمال ما شیعیانش شاد و از گناهان ما گریان میشود

و حالا همچون روزهایی که از نیامدن معلم سرکلاس خوشحال میشدیم و مهم نبود که چرا نیامده و بهتر که امروز نیامده!
درغیبتت '' غم هایت را '' غصه هایت را'' فراموش کرده ایم و سرگرم بازی دنیا شده ایم...
اللهم انا نشکو.....
اللهم عجل لولیک الفرج
126543
نام: sakina
شهر: afghanistan
تاریخ: 6/22/2014 8:00:34 PM
کاربر مهمان
  i donot want this life.
<<ابتدا <قبلی 12661 12660 12659 12658 12657 12656 12655 12654 12653 12652 12651 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=12656&mode=print