اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
125782 |
نام:
دلشکسته منتظر انتقام
شهر:
شهر ظالمان دیندار و گنهکار که کاش نابود شود
تاریخ:
5/22/2014 12:49:22 PM
کاربر مهمان
|
سلام آقا این بار برات با یک دنیا نا امیدی و بهت اما کور سوی امید مینویسم آرزوی مرگ دارم آرزوی نیستی و حسرت اینکه کاش زندگی و سرنوشتی برایم نبود شما دیدید منی که خواستم با شرافت زندگی کنم و اگرچه بچگی کردم اما حواسم به رفتارم بودو خودم واسه خودم و نزد دیگران ارزش داشتم و میخواستم داشته باشم ولی مردانی که بهشون اعتماد و دلخوشی داشتم پیششون تحقیر و بی ارزش شدم اونم به ناحق و قصد آبرو و حیثیتم شد اما سکوت کردید و ازم دفاع نکردید تمام امیدها و دلگرمی هام همراه با غرور و شخصیتم زیر پا له شد و مردی پشتم نبود که سیلی بزنه به کسی که بیتفاوت از حال بد من از زندگی و آبروم گذشت و تخریبم کرد کاری به سرم آورده شد که از هر چی مرده و هر چی بچه هیأتی بدم میاد وقتی تعصباتشون کورشون کرده و حاضرن بخاطر دین تو به ناحق آبروی یک دختر رو بریزن و وجودش رو خورد و زیر پا له کنند و به کارشونم بخندندو افتخار کنند از چنین دینی خسته میشم اگر من اشتباه میکنم خودت جوابمو بده و آرومم کن و بدون تا اون زمان دیگه من نه حال دعا دارم نه زندگی نه خدمت و خوشحال کردن پدر و مادر نه درس و نه درد دل با شما به امید نگاه پس خودت همین الان نجاتم بده تا از دست نرم و از پا نیفتم
|
|
125781 |
نام:
مهدی
شهر:
تبریز
تاریخ:
5/22/2014 12:38:32 PM
کاربر مهمان
|
من عاشق یک دختر شده ام ولی نمیدانم او مرا دوست دارد یانه من نمیتونم بهش بگم چیکار کنم
|
|
125780 |
نام:
میرزا
شهر:
بم
تاریخ:
5/22/2014 11:39:52 AM
کاربر مهمان
|
سیدمرتضی نمیدانم در دنیای که روبه تمایلات دنیوی وشیطانی است چکار باید کرد هر کجاکه میروی صدای شیطان بلند است متاسفانه پای شیطان بادهلش در مجالس مذهبی هم باز شده اگر از مجلس بیرون بروی میگویند بی احترامی کرده به مجلس ،من هم میگویم آره بی احترامی به برنامه وصدای شیطان است شهیدعزیزباتودرددل میکنم: این خیلی بداست که:در برابرصدای شیطان سکوت ودر برابر صدای حق ستیز
|
|
125779 |
نام:
گمنام
شهر:
میانه
تاریخ:
5/22/2014 11:27:36 AM
کاربر مهمان
|
سلامی به گرمی خون شهیدان. من افسر جوان آقام سید علی هستم. دوست دارم در این راه و راه ظهور آقام امام زمان شهید شوم. و من الله توفیق. 93/3/1
|
|
125778 |
نام:
حبیب نوذری
شهر:
استان بوشهر
تاریخ:
5/22/2014 10:33:55 AM
کاربر مهمان
|
سلام ای شهید اهل قلم سلام برتوای دلتنگی جبهه ها سلام برتوای سرخی قلم آفتاب سلام برتوای گرمای طاقت فرسای جنگ سید مرتضی دلم برات تنگ شده نیستی که ببینی که دلم سنگ شده نیستی ولی همیشه هرکجایی فکرم روحم روانم به یاد تواست ای نازنین قلم سیدسالار شهیدان
|
|
125777 |
نام:
مجنون مهدی(عج)
شهر:
کوفه
تاریخ:
5/22/2014 10:15:08 AM
کاربر مهمان
|
سلام وعلی آل یاسین...
حاج آقا جمال الدین(ره) نقل می فرمود: « من برای نماز ظهر و عصر به مسجد شیخ لطف الله ، که در میدان شاه اصفهان واقع است، می آمدم. روزی نزدیک مسجد جنازه ای را دیدم که می برند و چند نفر از حمالها و کشیکچی ها همراه او هستند. حاجی تاجری، از بزرگان تجار هم که از آشنایان من است پشت سر آن جنازه بود و به شدت گریه می کرد و اشک می ریخت.
من بسیار تعجب کردم چون اگر این میت از بستگان بسیار نزدیک حاجی تاجر است که این طور برای او گریه می کند، پس چرا به این شکل مختصر و اهانت آمیز او را تشییع می کنند و اگر با او ارتباطی ندارد، پس چرا این طور برای او گریه می کند؟ تا آن که نزدیک من رسید، پیش آمد و گفت: آقا به تشییع جنازه اولیاء حق نمی آیید؟ با شنیدن این کلام، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصفهان رفتم. ( این محل سابقاً غسالخانه مهم شهر بود ) وقتی به آن جا رسیدیم، از دوری راه و پیاده روی خسته شده بودم.
در آن حال ناراحت بودم که چه دلیلی داشت که نماز اول وقت و جماعت را ترک کردم و تحمل این سختی را نمودم آن هم به خاطر حرف حاجی. با حال افسردگی در این فکر بودم که حاجی پیش من آمد و گفت: شما نپرسیدید که جنازه از کیست؟ گفتم: بگو. گفت: می دانید امسال من به حج مشرف شدم. در مسافرتم چون نزدیک کربلا رسیدم، آن بسته ای را که همه پول و مخارج سفر با باقی اثاثیه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در کربلا هم هیچ آشنایی نداشتم که از او پول قرض کنم. تصور آن که این همه دارایی را داشته ام و تا این جا رسیده ام؛ ولی از حج محروم شده باشم، بی اندازه مرا غمگین و افسرده کرده بود. در فکر بودم که چه کنم. تا آن که شب را به مسجد کوفه رفتم. در بین راه که تنها بودم و از غم و غصه سرم را پایین انداخته بودم، دیدم سواری با کمال هیبت و اوصافی که در وجود مبارک حضرت صاحب الامرعلیه السلام توصیف شده، در برابرم پیدا شده و فرمودند: چرا این طور افسرده حالی؟ عرض کردم: مسافرم و خستگی راه سفر دارم. فرمودند: اگر علتی غیر از این دارد، بگو؟ با اصرار ایشان شرح حالم را عرض کردم. در این حال صدا زدند: هالو. دیدم ناگهان شخصی به لباس کشیکچی ها و با لباس نمدی پیدا شد. ( در اصفهان در بازار، نزدیک حجره ما یک کشیکچی به نام هالو بود ) در آن لحظه که آن شخص حاضر شد، خوب نگاه کردم، دیدم همان هالوی اصفهان است.
حضرت به او فرمودند: « اثاثیه ای را که دزد برده به او برسان و او را به مکه ببر » و خودشان ناپدید شدند. آن شخص به من گفت: در ساعت معینی از شب و جای معینی بیا تا اثاثیه ات را به تو برسانم. وقتی آن جا حاضر شدم، او هم تشریف آورد و بسته پول و اثاثیه ام را به دستم داد و فرمود: درست نگاه کن و قفل آن را باز کن و ببین تمام است؟ دیدم چیزی از آنها کم نشده است. فرمود: برو اثاثیه خود را به کسی بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مکه برسانم. من سر موعد حاضر شدم. او هم حاضر شد. فرمود: پشت سر من بیا. به همراه او رفتم. مقدار کمی از مسافت که طی شد، دیدم در مکه هستم.
فرمود: بعد از اعمال حج در فلان مکان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقای خود بگو با شخصی از راه نزدیکتری آمده ام، تا متوجه نشوند. ضمناً آن شخص در مسیر رفتن و برگشتن بعضی صحبتها را با من به طور ملایمت می زدند؛ ولی هر وقت می خواستم بپرسم شما هالوی اصفهان ما نیستید، هیبت او مانع از پرسیدن این سؤال می شد. بعد از اعمال حج، در همان مکان معین حاضر شدم
|
|
125776 |
نام:
پروانه
شهر:
تاریخ:
5/22/2014 10:02:22 AM
کاربر مهمان
|
خدایا دو میلیون واسه اجاره ی خونه می خوام. جهاز ندارم. نامزدم کارنداره. خونواده ش یک کمی ناز می کنن.به جای این که من ناز کنم. مامانم اینا مستاجرن،پول اجاره خونه ندارن. خودت کمک کن دیگه،یه جوری درستش کن بی زحمت! مرسی!
|
|
125775 |
نام:
غریب
شهر:
تنهایی
تاریخ:
5/22/2014 9:08:45 AM
کاربر مهمان
|
سلام خداجون خوبی صبح بخیر سلام ائمه خوبین صبحتون بخیر سلام صاحب خونه وشهداخوبین
صبحتون بخیر خداجون امروز هوادلش گرفتس مثل دل من که چند وقته گرفته است خدا جون مگه خودت نگفتی دروغ گو دشمنته مگه همه نمیگیم دروغ گو دشمن خداست ها پس خداجون تورو به حق صلوات برمحمد وال محمد بحق بسم الله الحمن الرحیم کمکم کن چهارده معصوم پنج تن ال عبا همه امام زاده ها رو شفیع قرار میدم که حاجتمو رواکن نذار ادمهای دروغ گو شاد بشن نزار که نه دشمنای خودت ودشمنای من شاد بشن خدای نکرده.
خدایا کمک کن حاجت روابشم میدونی که چقدر ضعیف شدم ماه رمضان نزدیکه کاری کن که ماه رمضان بتونم انشالله روزه بگیرم خدا جون کمک کن حاجت روا بشم وگرنه منو ببر پیش خودت چون دیگه طاقت ندارم خودت که میدونی چه وضعی دارم چقدر شکسته شدم چقدر داغونم خدایا امیدمو نامید نکن خدایا خودت گفتی اماما گفتن که دعای بین صلوات وبسم الله براورده میشه وخدا دلش نمیاد که صلواتا وبسم الله رو بپذیره ومابین این دورو بی جواب بزاره خدایا من که گفتمو میگم که من نمیخوام ثواب دعاهام ذخیره اخرتم باشه میخوام که توی همین دنیا جواب دعاهامو بدی وحاجتمو براورده کنی خدایا من که همیشه ازت خواستم که دشمن شادم نکنی پس کمکم کن به حق صلوات برمحمد وال محمد بحق بسم الله الحمن الرحیم حاجتمو روا کن ودلموشاد ودشمنا خودتو خودمو ناراحت کن که بفهمند با دروغ نمیشه زندگی کسی رو خراب کنه چون خداخیلی بزرگ ومهربونه خدایا همونطور که قبلا هم واسم معجزه کردی بازم برام معجزه کن التماست میکنم تمنا میکنم خداجون تورو به حق حضرت عباس دوستان ازتون التماس دعا دارم با چشمان پراشک ودل شکسته
|
|
125774 |
نام:
p
شهر:
اصفهان
تاریخ:
5/22/2014 8:46:47 AM
کاربر مهمان
|
تشکر می کنم از اینکه راهنماییم می کنید ودرد دلهام را می خونید
|
|
125773 |
نام:
مجنون مهدي(عج)
شهر:
كوفه
تاریخ:
5/22/2014 7:55:48 AM
کاربر مهمان
|
سلام وعلي آل ياسين....
آقای قاضی زاهدی نقل کردند: « سال ۱۳۵۴ هجری شمسی، صبح جمعه ای، بعد از دعای ندبه در منزل خود در قم، با یکی از رفقای موثق اهل علم به نام « آقای حسینی » نشسته بودیم و صحبت در پیرامون مقام حضرت مهدی ارواحنا فداه به میان آمد.ایشان گفتند: « من منتظر بودم ماشینی برسد و به خیابان آذر بیایم، ناگهان یک سواری آمد و جلو من ایستاد و گفت: آقا بفرمایید. سوار شدم. کم کم تعریف کرد و گفت: من از تهران می آیم و به جمکران می روم، متوجه شدم حالی دارد و زمزمه ای و به نام امام می گرید. گفتم: این هفته آمدی یا تمام هفته ها؟ گفت: خیر، مدتی است می آیم. گفتم: آیا حضرت هم توجهی نموده و داستانی داری؟ گفت: آری. گفتم: اگر ممکن است بگو. گفت: من بر دردی در کتف و شانه مبتلا شدم، مثل اینکه آن موضع را آتش نهاده باشند، دائماً می سوخت. نزد اغلب دکترهای تهران رفتم و علاج درد نشد؛ تا اینکه عده ای از اطبا تشخیص مرض دادند و گفتند: فلان مرض است ( البته نام مرض را گفته بود ولی ایشان فراموش کرده بود ) که قابل معالجه نیست.تصمیم گرفتم برای زیارت امام رضا (علیه السلام) به مشهد بروم با ماشین خودم حرکت کردم تا به مشهد رسیدم، برای زیارت به حرم رفتم و زیارتی انجام داده، بیرون آمدم. در بین راه که می رفتم، دیدم مجلس روضه ای است و واعظی بالای منبر به ارشاد مردم مشغول است گفتم: چند لحظه ای بنشینم و استفاده کنم.
به تناسب روز جمعه، واعظ مطالبی پیرامون مقام حضرت حجت (علیه السلام) بیان کرد تا به این جمله رسید که خطاب به جمعیت فرمود: ای زائرینی که برای زیارت ثامن الحجج آمده اید! بدانید برای شفای دردها و رفع گرفتاریها لازم نیست به مشهد بیایید و درد دل به آقا علی بن موسی (علیه السلام) کنید؛ بلکه ما امام حیّ و زنده داریم! ما امام زمان داریم که هر کجا با حقیقت توسل به او پیدا کنید به داد می رسد.این جمله چنان در دل من اثر گذاشت که تصمیم گرفتم از درد، خدمت امام هشتم (علیه السلام) حرفی نزنم. و گفتم: این واعظ، راست می گوید. من هم برمی گردم و با امام زمان(ع) در میان می گذارم.
پس از زیارت دیگر و بازگشت به تهران و خانه، یک شب در حالی که تنها بودم توسل به امام زمان پیدا کردم و درد دل به آقا گفتم. مرا خواب درگرفت. در عالم رؤیا دیدم که به قم آمده ام. وارد صحن شدم ناگاه از درب دیگر دیدم آقایی وارد صحن شد. گفتند: این آقا «مقدس اردبیلی» است. من نام او را شنیده بودم و می دانستم او خدمت امام زمان (علیه السلام) زیاد رسیده است؛ به عجله خودم را به او رساندم و بعد از سلام، مقدس اردبیلی را قسم دادم به ائمه(ع) که به من توجه کند.
فرمود: به خود آقا و امام حیّ چرا نمی گویی؟ گفتم: من که نمی دانم آقا کجاست؟ فرمود: یکساعت به اذان صبح همیشه در مسجدِ خودش تشریف دارد. ( یعنی: مسجد جمکران در قم). من نگاه به ساعت کردم دیدم یک ساعت و نیم به اذان صبح است، پیش خود گفتم: اگر الان به آنجا بروم نیم ساعته می رسم. به طرف مسجد جمکران رفتم، تا وارد صحن مسجد شدم، از پله ها بالا رفتم؛ (الان بنا را تغییر داده اند) پشت شیشه ها دیدم چند نفر رو به قبله نشسته و مشغول ذکراند.
داخل مسجد شدم. دیدم یکی از آنها مقدس اردبیلی است که الان در صحن بود، سلام کردم. مقدس اشاره کرد: بیا، بعد به یکی از آن اقایان گفت: این مرد از من خواست و من آدرس داده ام تا به این جا آمده. فهمیدم آن آقا امام زمان است. شروع کردم به گریه کردن و آقا را قسم دادن به حق جدش امام حسین (علیه السلام) که درد مر
|
|