هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
122602
نام: ////
شهر: ////
تاریخ: 2/5/2014 1:19:58 AM
کاربر مهمان
  نمیدانم چراهمه میگویندگرفتارم-دعایم کنید-نمیدانم چکارکنم- واین حرفها - ناامیدبودن نشانه ضعف ایمان است- بهترانست که در این سایت بخصوص حرفی گفته شودکه به دل بشیند والسلام
122601
نام: پیرو شهدا
شهر: تهران
تاریخ: 2/4/2014 10:29:57 PM
کاربر مهمان
  بادیدن فیلم اروند دربنداز سیماشبکه سه یادمظلومیت برادرنازنین رزمنده خودم میافتم وبی اختیاراشک از دیدهگانم سرازیرمیشودویادهمرزمان اومیافتم که کجایند.حاج حمیدمیرزایی وحاج حسین الله کرم وجانبازسیدجوادشرفی وبقیه دوستان که بچه های بسیج مسجدموسی بن جعفرعلیه السلام خیابان غیاثی و مسجد باب الجنت همون خیابون بودند و چندصباحی دفترکاریشان درخیابان خلیلی بود.یادی از برادر مظلوم ودلسوز و صبور دوران دفاع مقدس من که درکنج خانه منتظر دیدن آنهاست نمی کنند.آیا آن دلاوران هم دچار روزمره گی شده اند خدای نکرده که یار قدیمی خودشان را فراموش کرده اند.سری به او نمی زنند حالی نمی پرسند.کاش زنده بودندشهدای باصفاو بامرام اون محله شهیدان برادران صادقی شهید زین العابدین (سعید)توسلی که معلم قرآن برادرم در مسجدباب الجنت بود.....خدایا تو کمک کن مارا آه شهیدبی سرسعید خسروی کجایی یادت هست که پیکرسراز تن جدای تورابرادرمظلوم من به عقب کشیدتا خانواده عزیزت نگران و منتظر نمانند.حالا توبیابه دل ماسری بزن که از غصه او روزمان چون شب تارشده.ای اشک کمی امانم بده آخرمن یک خواهرم وجز این درد دل توان دیگری ندارم.خدای من از توکمک میطلبم. آه امام زمان جان عمه جانت به دل دردمندمادرم نظری بفرما.
122600
نام: صغری اکبری زیارانی‏(فرزند شهید غلامحسن اکبری‏)‏
شهر: شهرک زیاران
تاریخ: 2/4/2014 10:29:11 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستان حرف دل. از سروده های شهدا: کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تورا/کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را/پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور/غایب نگشته ای که هویدا کنم تورا . اللهم عجل لولیک الفرج. (شهدا را یاد کیم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد.
122599
نام: گمنام
شهر: غریب
تاریخ: 2/4/2014 10:05:45 PM
کاربر مهمان
  بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته.(دیدگاه شهیددرموردورزش)
اللهم قوعلی خدمتک جوارحی.
ورزشکارقبل ازاینکه واردمیدان ورزش شودبایدبداندبرای چه ورزش میکندکه جواب این سوال درهدف خلقت انسان نهفته است.بایدبه سمت تعالی روحی حرکت کندوباورزش رنگها وزنگهای قالب برروح رابزداید.یک ورزشکارورزش راهدف تلقی نمیکندبلکه به عنوان وسیله درجهت رسیدن به هدف ازان بهره میگیرد.درسده اخیرورزش بزرگترین حربه برای کشورهای استعمارگردرجهت تخدیراندیشه هاوخنثی کردن نیروهای محرکه جوامع بوده وهست.قدرتهای استعماری ورزش راامروز به شکل زنجیرهایی دراوردندوبردست وپای جوانان این نیروهای فعال وپرانرژی کشورهابستندوازاین طریق بدون مانع به غارت وچپاول خودادامه میدهند.ورزش بایدارزشهای اصیل انسانی چون برادری-گذشت-فداکاری-تعاون-همکاری-جوانمردی وخصلتهای عالی انسانی راکه درانسان وجودداردشکوفاکند.(ادامه دارد.....)
<قسمتی از وصیت نامه سردارشهیدغریبم.....>
سلامتی وطول عمراقاتاظهورمولا(عج).
122598
نام: هدی
شهر: اصحاب کهف
تاریخ: 2/4/2014 9:55:35 PM
کاربر مهمان
 
من کیم؟ عبد گنه کار الهی العفو

من کیم؟ بنده ی سربار الهی العفو



منم آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست

نه که یک مرتبه، بسیار الهی العفو



نفس من ول کُنِ من نیست! خدایا چه کنم؟

خسته ام زین همه آزار الهی العفو



با گناهی که ز من سر زده، بین من و تو ...

... چیده شد این همه دیوار الهی العفو



من زمین خورده ام و آمده ام توبه کنم ...

... با چنین وضع اسفبار الهی العفو



بزنی یا نزنی مال تواَم جان علی

پس بیا رحم کن این بار الهی العفو



چیزی از سوختن من که نصیبت نشود

پس نجاتم بده از نار الهی العفو



مهربانی کن و این بار مرا نیز ببخش

ذوالکرم! حضرت غفّار! الهی العفو



زیر چتر کرمت آمده ام ربّ کریم

با علی ـ حیدر کرّار ـ الهی العفو



ای خدای علی و فاطمه! ای رحمت محض!

می زنم در همه جا جار الهی العفو



ذکر من بعد سلامی به حسین بن علی

می شود لحظه ی افطار: الهی العفو

http://hadith-ashk.ir/
122597
نام: زینب
شهر: تهران
تاریخ: 2/4/2014 9:40:29 PM
کاربر مهمان
  سلام.ازتون ممنونم که برای شهدا انقدر زحمت میکشید.البته جای کار بیش تری داره.بازم ازتون ممنونم.التماس دعا
122596
نام: مهدى
شهر: آستارا
تاریخ: 2/4/2014 9:12:39 PM
کاربر مهمان
  دلم يك كوچه ميخواهد.
بي بن بست...
و يك خدا كه باهم كمي راه برويم.همين...
122595
نام: t.h
شهر:
تاریخ: 2/4/2014 9:04:55 PM
کاربر مهمان
  یوسف (ع) می دانست تمام درها بسته است، اما بخاطر خدا، حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش بازشد
"
اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته شدند به سوی درهای بسته برو چون خدای تو و یوسف یکیست

122594
نام: روح الله فرماني
شهر: گرگان
تاریخ: 2/4/2014 8:03:08 PM
کاربر مهمان
  خاطره اي ازحاج احمدمتوسليان
برف نم نم مي باريد. ماشين جان مي كند تا جلوبرود.دورواطراف تاچشم كارميكردسپيدي بود.نگاه حاج احمدبه تپه ي روبه روكشيده شد.دوخرگوش سفيد رنگ روبرف ها جست وخيز مي كردند.صداي ماشين راكه شنيدندروي دوپابلندشدند.سربرگرداندندولحظه اي به ماشين چشم دوختند.بعددويدندودرميان برف هاگم شدند.جلوتريكي كنارجاده ايستاده بودونگهباني مي داد.احمدچشمش به اوافتاد.ازپشت شيشه بخارگرفته اوراتارمي ديد.حاج احمدسرش راتكان دادوگفت:اين ديگرچه وضعي است؟
پسرك به آنها زل زده بود.لباس گشادبه تنش زارميزد.فانسقه اي كه شل وول ازهرطرف آويزان بود،جيب خشاب كه كج بسته شده بودوتفنگي كه كه روي شانه پسرك،لوله اش روبه پايين بود.راه كه مي رفت،لوله اسلحه روي برف هاخط مي انداخت وانگاركه ماري پيچ وتاب خورده باشد.
_بايست ببينم.اين ديگرچه نيرويي است؟افتضاح است.
ماشين ايستادوزوزه اش قطع شد.حاج احمدتندي پايين پريد.پسرك ازسرمانوك دماغش سرخ سرخ شده بودودستهايش توي پالتوي بلندش بود،به حاج احمدنگاه كرد.بي تفاوت بود.حاج احمدتندي به طرفش رفت.فريادكشيد:اين چه وضع نگهباني دادن است!؟چه كسي تورابه اينجافرستاده!عصباني بود.راننده پياده شدوبه طرفشان دويد.پسرك هاج وواج مانده بود.
_اين چه وضع لباس پوشيدن است؟!چرافانسقه ات آويزان است؟اصل‍اچرادستهايت توي جيبت است.اگرهميت الآن يك گروه ضدانقلاب حمله كند،چه طورمي خواهي ازخودت دفاع كني....پسرك بي اختياردستهايش راازجيبش درآورد.خيره شده بودبه حاج احمد.باهرنفس كشيدن،صورتش توي بخارگم مي شد.
_تومثلابسيجي هستي؟!بغض توي گلوي پسرك گيركرده بود.
-بگوببينم فرمانده توكيست كه تورابااين وضع اينجاگذاشنه،هان؟!لبهاي پسرك مي لرزيدواشك درچشمانش جمع شده بودگردن كشيدتوي صورت حاج احمدوبغضش تركيد،فريادزد:توسرمن دادمي كشي؟!بگوببينم...بگوببينم اسمت چيه؟شروع كردبه اشك ريختن.گريه مجالش نميداد.
-دعاكن پاي من به مريوان نرسد.واي به حالت اگرحاج احمدراببينم...اگربروم مريوان،مي روم پيش او...به او مي گويم...مي گويم كه سر من دادكشيدي.آ» وقت مي بيني كه باتوچكارمي كند...روزگارت سياه است.بلايي به سرت بياوردكه هيچ وقت ازيادنبري.
حاج احمدخشكش زده بود.پسرك دوباره فريادكشيد:فرمانده من حاج احمداست.آنوقت توبرسركسي كه فرمانده اش حاج احمداستفريادمي كشي؟هان...حاج احمدقدم پيش گذاشت ويك دفعه بسيجي راتوبغل كشيد.باالتماس گفت غلط كردم.تويك بسيجي هستي.تويك قهرماني...پسرك هنوزراضي نشده بودوزيرلب ميگفت:بالاخره يك روزفرمانده ام راخواهم ديد.آنوقت شكايت توراپيش اوخواهم كرد...برف همچنان مي باريد.
122593
نام: هستی
شهر: تبریز
تاریخ: 2/4/2014 7:42:45 PM
کاربر مهمان
  سلام وجودعزیزمنم شریک 10صوات بکن انشاا...حاجت روابشیدومنم اگه خدابخوادهدایت شم وگناهام روکم کنم التماس دعا.انشاا...همه بچه های حرف دل ودیگران حاجت روابشن منم هم جزاونها
<<ابتدا <قبلی 12266 12265 12264 12263 12262 12261 12260 12259 12258 12257 12256 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=12261&mode=print