اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
122242 |
نام:
وصال
شهر:
مشهد
تاریخ:
1/26/2014 11:15:54 AM
کاربر مهمان
|
بچه های پاک حرف دل برام دعا کنید .
|
|
122241 |
نام:
ایوب غلامی
شهر:
کرمانشاه
تاریخ:
1/26/2014 10:50:23 AM
کاربر مهمان
|
اللهم صل علی محمد و آل محمد روحش شاد یادش گرامی. التماس دعا
|
|
122240 |
نام:
غریب
شهر:
مشهد
تاریخ:
1/26/2014 10:18:44 AM
کاربر مهمان
|
دنبال یک جایی می گردم که فریاد بزنم فریادددددددددد وقتی می بینم که زندگی من و مامانمو خراب کرده و راست راست راه می ره، وقتی می بینم اون دنبال عشق و حالشو غمی نداره، وقتی می بینیم هرچی از خدا می خوام و دعا می کنم اجابت نمی کنه، وقتی اشک توی چشمم جمع می شه و بغض توی گلوم چنبر می زنه، وای خدااااااااااا اخه من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدایا پس چرا اجابت نمی کنی؟؟؟؟؟ چرا هر وقت صدات می کنم جوابم و نمی دی؟؟؟؟ حالا من گناه کار پس مامانم چیییییی اونی که عمریه قرانتو می خونه اونی که نماز می خونه فکر نکنم حقش این باشه!!! گاهی تصمیم می گیرم منم مثل اونی که مثلا بابامه باشم قید و بند!!!!!!! وقتی می بینم منی که جوونم دل به گناه نمی دم و دارم عذاب می کشم ولی اون با گناه و ظلم داره حال زندگی رو می بره هیچ جوابی براش پیدا نمی کنم جز اینکه خدا اون رو بیشتر دوست داره همین و بس. خدایا خیلی دلم گرفته من فقط تو رو داشتم. من خیلی تنهام خیلیییییییییییییییییی
|
|
122239 |
نام:
ابراهیم
شهر:
همدان-ملایر
تاریخ:
1/26/2014 9:52:43 AM
کاربر مهمان
|
دوست دارم شهادت را ،ولی حالم بهم میخوره از این دنیای جدید که هیچی توش نیست یه سری خودشونو گرفتن با گناه گناه .........
|
|
122238 |
نام:
آیه
شهر:
مردادسرد
تاریخ:
1/26/2014 9:25:58 AM
کاربر مهمان
|
گفته بودی دستی که روی دخترت بلند بشه رو میشکنی گفتم حتی من؟ گفتی حتی تو عزیزم!دیدی دروغ گفتی؟ دیدی حتی نموندی تا دست منو بشکنی؟ اما بشکنه دستم که این روزا اینقدر زود بالا می ره نمی دونم چه مرگمه با خودم هم سرجنگ دارم دیشب دستم دوباره روی دخترت بلند شد اول زدم بعدش مثل دیوونه ها بغلش کردم بعد هم توی رختخواب وقتی خوابه اشک میریزم دیگه خسته شدم، خدایی که این همه به لطف و کرمت ایمان داشتم دیگه خسته ام خیلی خسته ام، خدایا چند روز دیگه فقط چند روز دیگه تولد پنج سالگیشه چرا خدای من نذاشتی حداقل واسه یک تولد کنارش عکس بگیره که دخترم حسرت نخوره؟ تو چه جور خدایی هستی که حتی یک تولد هم از دخترم دریغ کردی کنار باباش فقط یه عکس داشته باشه؟کی می دونه وقتی یه دختر پنج ساله ازم می پرسه مامانی وقتی بزرگ شدم و می خوام عروس بشم بازم بابا ندارم باید چی جواب بدم؟یکی هست به من بگه با دختری که درکش بالاتر از سنشه چگونه باید رفتار کنم؟ وقتی میاد میگه امروز توی مهد تولد فلان دوستم بود باباش براش فلان کادویی داد باید چکار کنم؟وقتی یکریز سوال میکنه و از هر ده تا سوال حداقل دوتاش را به باباش ربط میده باید چی کار کنم؟ به خدا از تنهایی و بی کسی و خستگی اینقدر افسرده و پریشونم که با همه سرجنگ دارم با همه بداخلاقی می کنم باورم نمی شه من همونی ام که یه دختر شاداب بود یه دختر که حتی در اوج غمها خودش را خوش شانس می دونست و با هر شرایطی خیلی زود کنار می اومد خدایا کجا را اشتباه رفتم بگو حداقل بدونم؟ بگو شاید دیگه اینقدر طلب کار نباشم خدایا یه چیزی میگم به دل نگیر آخه دیگه خیلی دلم پره اگه نگم می میرم می دونی خدا توی آدما رسمه اگه یه چیزی را هدیه دادن به یکی دیگه هیچ وقت پس نمی گیرند حتی اگه رابطه شون را برای همیشه قطع کنند و دیگه حتی نخوان سر به تن اون یکی باشه و حتی بدونن اون طرف هدیه را پرت میکنه بیرون بازم هدیه شون را پس نمی گیرند حالا من موندم توی مرام خدایی تو چه جوری گنجید هدیه ای را که به من بخشیده بودی و با تمام وجودم دوستش داشتم ازم پس بگیری؟ تازه من وتو که رابطه مون قطع نشده بود مگه غیر از اینه همیشه به خاطر این هدیه دوست داشتنیت ازت تشکر می کردم؟ یعنی مرام خدایی بودنت اینه؟ دوستان خوب و قدیمی همگی سلام من آیه ام احتمالاًبعضی ها منو یادشون میاد همون /ایه بدبختی و بی کسی خیلی وقته که به این سایت نیومدم و نمی دونم کی رفته و کی مونده /اما بازم سلام به همه اسم کسی را نمی برم تا سئ تفاهمی پیش نیاد ولی همتون را دوست دارم ،دوازده بهمن تولد دخترمه همین بهونه ای شد دوباره بنویسم و یه سلام و عرض ادبی داشته باشم
|
|
122237 |
نام:
مهشید
شهر:
دلتنگی
تاریخ:
1/26/2014 8:48:04 AM
کاربر مهمان
|
ای خدای مهربونم سلام خیلی وقته باهات دردودل نکردم خیلی ازت دور شدم نمیدونم شاید بخاطر اینه که یه کمی یاس وناامیدی وجودمو گرفته الانم نمیدونم چطوری باید به همونی که بودم برگردم که بدون درنظر گرفتن رضای تو قدم برنمیداشتم خیلی توکل و توسل داشتم اینقدر التماس معصومین میکردم که حاجتمو میگرفتم اما حالا ناامیدم اصلا امیدی به خودم ندارم به خاطر اختلافاتی که با همسرم داشتم و گاهی اوقات واقعا از ازدواجم پشیمون میشم از خدا دور شدم شاکی بودم که چرا منی که اینقدر برای داشتن زندگی و ازدواج خوب و سالم دعا میکردم کسی قمستم شد که خیلی باهم فرق داریم و علی الخصوص توی مسائل دینی اما حال فقط یه دنیا شرمندگی مونده برام ...... هنوز نتونستم قبول کنم که خیلی اتفاقات امتحان الهیه و باید بپذیرمشون و گله داشتم از خدا که چرا احساس خوشبختی نمیکنم. حالا موندم چطوری دوباره به تو برگردم به اون همه ایمان و یقین!!!!!! بچه های عزیز حرف دلی مخصوصا بچه های قدیمی که منو بهتر میشناسن ترو به همون خدا کمکم کنید من دوباره به خدا برگردم و توکلمو بدست بیارم بپذیرم که قسمت من هم این ازدواج بود تروخدا عزیزان بگید من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
|
|
122236 |
نام:
نیکان
شهر:
خاک خدا
تاریخ:
1/26/2014 1:42:13 AM
کاربر مهمان
|
به نام یگانه خالقم
سلام به دوستان حرف دلی
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد. پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود!
..............
قدر کسایی که به زندگیتون معنا میدنو بدونید تا دیر نشده
|
|
122235 |
نام:
منتظرظهورمنجی
شهر:
قزوین
تاریخ:
1/26/2014 12:51:32 AM
کاربر مهمان
|
سلام به همه اهالی محترم حرف دل ازقدیمیها گرفته تاجدیدیها.ویک سلام ویژه به خواهرخوبم هدی ازاصحاب کهف وزیارتتون قبول باشه.
خداوندبرای باردوم قسمتمون کرده بریم مکه خیلی خوشحالم که با همسرو دوفرزندم می ریم .البته تاریخ اعزاممون27 اسفنده ولی ازبس ذوق دارم دوست داشتم به دوستان خوبم هم بگم. وامایه خاطره شیرین ازسفرمکه:دفعه پیش که رفتیم مکه دخترم 3سالش بودوخیلی خوشحال بودکه می ریم خونه خداو وقتی کعبه روازنزدیک دید با ذوق جشم دوخته بود ومنتظربودخلاصه بعدازطواف ونماز وقتی خواستیم برگردیم هتل اخماشو توهم کردوگفت مامان چقدرخدابده!! گفتم چرادخترم؟گفت مامان ما اینهمه راه اومدیم خونه اش پس چراخدا دروبازنمی کنه بریم توی خونشوببینیم؟؟ مامان شایدخداخوابیده وقتی بیداربشه دروبازمی کنه بریم تو؟؟حالا من ازیه طرف ازاین سوال کودکانه خنده ام گرفته بود وازطرف دیگه نمی دونستم چطوری بایدجوابشو بدم که قانع بشه.خلاصه باهمفکری همسرم تونستیم جوابی بهش بدیم که تقریبا قانع شد.
|
|
122234 |
نام:
محمدحسین
شهر:
تهران
تاریخ:
1/25/2014 10:12:46 PM
کاربر مهمان
|
سلام خسته نباشین من دردانشگاه پیام نور درس میخونم و۲۵/۱۱امتحان تحلبل فضای شهری (نویسنده:مریم چرخچیان)داشتیم(شهرسازی)یه هفته امتحانشو خوندم وبعد رفتیم سرجلسه ازمنبع دیگه ی برامون سوال اومد ه بودوماهم بخاطراینکه درس ۴واحدی وپیش نیاز ترم بعدبود بهمون گفتند جواب بدین که بعد جلسه پیگیری میکنیم پیگیری که نکردن هیچ ،همون نمراتوثبت کردندومعدل نموحسابی آوردپایین خواهشاپیگیری کنین مثلا این بزرگترین دانشگاه جها ن اسلامه
|
|
122233 |
نام:
مریم ر
شهر:
من شهری ن دارم
تاریخ:
1/25/2014 9:56:20 PM
کاربر مهمان
|
بازم اومدم سلام همیشه که نباید افسرد گاهی باید آتش گرفت و سوزاند همه تعلقات پوچ دنیا را تا کی افسردگی غم من آنقدر سنگین نیست که تاب نیاورم شاید هم آنقدر بی خیالم که تاب می آورم من غم ملتم را دارم غم امام زمانم را غم تنهایی او و گناهکاری ما غم امت بی پناه غم بی نهایت سید علی یار تنهای امام غم اشک سرخ اشک خونین در رثای حسین علیه السلام غم بغض تلخ زهرا ی اطهر در آخرین پیچ کوچه غم یکتایی زینب سلام الله در شام و در شام شام عاشوار و شهر شام همین شامی که الان باز کربلا شده غم سلاخی شدن مسلمانان غم فرار جوانان وطن به دامان پر از تار عنکبوت وب غم بی تفاوتی ثروتمندان مومن نما غم سیری آنها و گرسنگی دخترانی که به آرزوی خرید یک مانتو به مهمانی شیطان می روند غم بی ادبی ما غم فراموش شدن ها راستی چقدر پوست کلفتم که نمی میرم غم خودم در مقابل این همه غصه سر به مهر که در عالم است یک پوچ است در مقابل دریا
|
|