هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
120272
نام: مریم
شهر: ۸۶۷
تاریخ: 11/20/2013 11:00:13 AM
کاربر مهمان
  از رحمت خدا مأیوس نشوید، که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مأیوس مى‏ شوند! یوسف آیه ۸۷
120271
نام: مهسا
شهر: تهران
تاریخ: 11/20/2013 10:55:15 AM
کاربر مهمان
  دختري هستم 23ساله تاكنون با چند پسر دوست بودم ولي بعد از مدتي ازشون زده ميشدم فقط دوست داشتم سركار بذارم خلاصه اينكه دختر شيطوني بودم تا اينكه روز25مهر ماه با يك پسر اشنا شدم راننده اتوبوس شهرمون بود بعد از دو روز اين اقا به من پيشنهاد ازدواج داد منم بعد دو روز فكر كردن بهش جواب مثبت دادم خلاصه اينكه باهم صميمي تر شديم تا روز 20ابان من دوباره راهي شهرمون شدم گفت با اتوبوس دامادمون بيا بهش گفتم منو چي معرفي كردي گفت بهش گفتم زنمه خلاصه تا ديروز كه من بهش زنگ زدم يه خانم گوشيشو جواب داد گفت من زنشم .من چند بار ازش سوال كرده بودم كه زن داره يا نه همش ميگت نه.خلاصه موندم چيكار كنم حالم خيلي خرابه با تمام وجودم دوستش دارم خانوادمم از اين موضوع خبر دارن خودش بهشون گفته شما بگيد من چيكار كنم حالم خرابه
120270
نام: بنده خدا
شهر: شهر خدا
تاریخ: 11/20/2013 10:12:12 AM
کاربر مهمان
  اقاي نوكر امام رضاي محترم سلام

از بابت نوشته هاي اخير تون سپاسگزارم برام خيلي مفيد بود مخصوصا برا تحقيقاتم كاش منابع شو مينوشتيد

اقاي سيف الدوله محترم سلام

از شما هم متشكرم بابت وقتي كه براي امثال من گذاشتيد متشكرم همه اميدم به شب سي دوم است

همه مردم حرف دلي برام دعا كنيد از شدت غصه و ناراحتي هاي كه دارم مدتي از خدمتتان مرخص ميشوم برام دعا كنيد غصه هايي كه دارم فقط با خدا ميتونم در ميون بذارم و اون از همه گرفتاري هام خبر داره و توكلم به ائمه است مخصوصا حضرت عباس باور كنيد ديگر از شدت غصه و گرفتاري غالب تهي كردم در اين روزها دلم براتون تنگ ميشه معلوم نيست كه ديگه كي بيام به خدا ميسپارمتون

درپناه حق
120269
نام: اسما
شهر: کرمان
تاریخ: 11/20/2013 9:54:49 AM
کاربر مهمان
  دلم خیلی گرفته ۹ سال انتظار وصلش را داشتم همیشه به خدا توکل کردم اما نشد.این همه سختی و ناراحتی کشیدم میخوام بدونم چرا نشد؟ خدایا "تنها" نگذار دلی را که هیچکس دردش را نمی فهمد...
120268
نام: حامد حاج عبدالباقی
شهر: کربلا
تاریخ: 11/20/2013 8:50:08 AM
کاربر مهمان
  بسم الله



داستان دزد نمک شناس


او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشكيل داده بودند. روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حين صحبت هايشان گفتند: چرا ما هميشه با فقرا و آدم هايى معمولى سر و كار داريم و قوت لا يموت آنها را از چنگشان بيرون مى آوريم، بيايد اين بار خود را به خزانه سلطان بزنيم كه تا آخر عمر برايمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم كار آسانى نبود. آنها تمامى راه ها و احتمالات ممكن را بررسى كردند، اين كار مدتى فكر و ذكر آن ها را مشغول كرده بود، تا سرانجام بهترين راه ممكن را پيدا كردند و خود را به خزانه رسانيدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قيمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتيقه جات در كوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در اين هنگام چشم سر كرده باند به شى درخشنده و سفيدى افتاد، گمان كرد گوهر شب چراغ است، نزديكش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمك است، بسيار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پيشانى زد به طورى كه رفقايش متوجه او شدند و خيال كردند اتفاقى پيش آمد يا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خيلى زود خودشان را به او رسانيدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟
او كه آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پيدا بود گفت: افسوس كه تمام زحمت هاى چندين روزه ما به هدر رفت و ما نمك گير سلطان شديم، من ندانسته نمكش را چشيدم، ديگر نمى شود مال و دارايى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است كه ما نمك كسى را بخوريم و نمكدان او را هم بشكنيم و...
آن ها در آن دل سكوت سهمگين شب، بدون اين كه كسى بويى ببرد دست خالى به خانه هايشان باز گشتند. صبح كه شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند كه شب خبرهايى بوده است، سراسيمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانيدند، ديدند سر جايشان نيستند، اما در آنجا بسته هايى به چشم مى خورد، آنها را كه باز كردند ديدند جواهرات در ميان بسته ها مى باشد، بررسى دقيق كه كردند ديدند كه دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى كرد و...
بالآخره خبر به سلطان رسيد و خود او آمد و از نزديك صحنه را مشاهده كرد، آن قدر اين كار برايش عجيب و شگفت آور بود كه انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت: عجب ! اين چگونه دزدى است؟ براى دزدى آمده و با آنكه مى توانسته همه چيز را ببرد ولى چيزى نبرده است؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور كه شده بايد ريشه يابى كنم و ته و توى قضيه را در آورم. در همان روز اعلام كرد: هر كس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بيايد، من بسيار مايلم از نزديك او را ببينم و بشناسم.
اين اعلاميه سلطان به گوش سركرده دزدها رسيد، دوستانش را جمع كرد و به آن ها گفت: سلطان به ما امان داده است، برويم پيش او تا ببينيم چه مى گويد. آن ها نزد سلطان آمده و خود را معرفى كردند، سلطان كه باور نمى كرد دوباره با تعجب پرسيد: اين كار تو بوده؟
گفت: آرى.
سلطان پرسيد: چرا آمدى دزدى و با اين كه مى توانستى همه چيز را ببرى ولى چيزى را نبردى؟
گفت : چون نمك شما را چشيدم و نمك گير شدم و بعد جريان را مفصل براى سلطان گفت.
سلطان به قدرى عاشق و شيفته كرم و بزرگوارى او شد كه گفت: حيف است جاى انسان نمك شناسى مثل تو، جاى ديگرى باشد، تو بايد در دستگاه حكومت من كار مهمى را بر عهده بگيرى، و حكم خزانه دارى را براى او صادر كرد.
او يعقوب ليث بود و چند سالى حكمرانى كرد و سلسله صفاريان را تاسيس نمود.

120267
نام: سوگند
شهر: خوزستان
تاریخ: 11/20/2013 8:38:38 AM
کاربر مهمان
  سلام خوب هستین هیچی دلم خیلی گرفته خسته شدم از روزگار لعنتی
120266
نام: گوهر
شهر: گالیکش
تاریخ: 11/20/2013 8:24:11 AM
کاربر مهمان
  بارالها از کوی تو نرود پای خیالم/ نکند فرق به حالم چه برانی چه بخوانی

چه به اوجم برسانی چه به خاکم بکشانی/ نه من آنم که برنجم نه تو آنی که برانی
120265
نام: صبر
شهر: هفت شهر عشق
تاریخ: 11/20/2013 1:27:29 AM
کاربر مهمان
 
برای منم گدای فاطمه ، خانم محمدی و کسایی که طبع شعر دارند !



فراخوان کنگره مجازی شعر
آیات غمزه با مشارکت شهرداری منطقه 1 تهران برگزار می کند
پنجره
نخستین کنگره ی مجازی شعر
با موضوع شعر مذهبی-اجتماعی

از عموم شاعران دعوت می شود آثار خود را با نگاه به موضوعات اجتماعی از منظر تشیع از قبیل :
- تبیین سیره ی عملی اهل بیت در زندگی و مسائل اجتماعی
- ترسیم جامعه ی مطلوب مذهبی
- سبک زندگی شیعی
- دین داری در دنیای مدرن
- تهدیدهایی که جامعه ی مذهبی با آن مواجه است
- نسخه های مذهبی برای معضلات اجتماعی

به دبیرخانه ی کنگره ارسال فرمایند

مهلت ارسال آثار:
از دوم آبان ماه تا دوم دی ماه (غیر قابل تمدید)

نحوه ی ارسال آثار:
ثبت نام در سایت
poemcongress.ir

قالب اشعار: آزاد (کلاسیک و نو)

تعداد آثار: بدون محدودیت

هدایای برگزیدگان:

هفت برگزیده ی اول: 20 میلیون ریال
هفت برگزیده ی دوم: 10 میلیون ریال


ویژگی های کنگره:

- حذف بسیاری از هزینه های مرسوم در کنگره ها از قبیل تشریفات، مراسم نمادین و هزینه ی عوامل اجرایی
- ثبت نام و ارسال آثار از طریق اینترنت
- ایجاد زمینه برای تشکیل یک شبکه ی وسیع داوری از بین شرکت کنندگان در این کنگره و کنگره های بعدی
- داوری مرحله ی دوم(نیمه نهایی) از طریق امتیاز دهی همه ی راه یافتگان به این مرحله خواهد بود
( قابل تعمیم به تمام مراحل داوری در کنگره های بعدی و در صورت تکمیل شدن شبکه ی داوری)
- برگزاری آیین اختتامیه به صورت مجازی در قالب تشکیل کارگاه های تخصصی آنلاین و امکان گفتگوی آنلاین شرکت کنندگان


تذکر مهم: آثاری مورد پذیرش دبیرخانه قرار خواهند گرفت که کلیت آنها منطبق با موضوع فراخوان باشد و صرف انطباق بخشی از یک اثر با موضوع، کافی نیست.


120264
نام: کامران
شهر: همدان
تاریخ: 11/20/2013 1:07:34 AM
کاربر مهمان
  سلام به همه اهل دلها شکر خدا حال خوبی دارم احساس خوشبختی میکنم تا به حال که به این سن رسیدم چیزی از خدا نخواستم مگر اجابت شده رمز پیروزی من احتماد و توکل به خداست به شما عزیزان هم پشنهاد میکنم هرگز از خدا نا امید نشید انشالله به همه خواسته هایتان برسین التماس دعا....
120263
نام: محمد
شهر: خانه حسرت
تاریخ: 11/20/2013 12:19:20 AM
کاربر مهمان
  سلام بر لبهای همیشه ذاکر
سلام بر چشمان همیشه بیدار...
سلام بر ذهن همیشه هشیار ...
سلام بر چشمه ی مشیت خداوند وباب او ...
وسلام به شما وحاجی سیف الدوله گرامی ...
یکی از راههای رسیدن به ارامش واصلا بهترینش ارتباط با یک یا چند نفر اهل دل و ادم باصفا و با خداست ک خیلی واسه ادم پریشان احوال لازمه ... شاید بعضیا دسترسی ندارن عین من اما باید دنبالش بود .... در احادیث هم سفارش اکید شده ک با کسی همنشین باش ک تو را یاد خدا بیندازد و اگاه کند نه کسی که تورا بمعاصی وادارد یا غافل کند ...
این خودش توفیق زیادی میطلبه ک با یه اهل دل انسان حشر ونشر داشته باشه که تو این دوره کیمیاس...
اگر بدونیم ک معاشرت با خوبان چقدر خاصیت داره بیشتر بفکر پیدا کردنشون میوفتیم همنشینی با یک انسان رشد یافته ولو یک ساعت کلی راهگشاست ....
تو مباحث معنوی خیلی مهمه ک ادم استاد داشته باشه والا یا بیراهه است یا در جازدن ...
خدا خودش انبیا رو بیشتر بهمین جهت واسه دستگیری افراد علاوه بر دعوت قرار داده ک خودشون راه رفته اند و راه بلد ...
از سفارشات برخی عرفا هم هست که استاد لازمه و قابلیت طلبه ی استاد هم بسیار لازم ...
ما نمیتونیم بگیم ک زندگی معمولیمونو میکنیم و هیچ نیازی هم به مربی الهی نداریم اگر شرایطش باشه حتی خدا از بین خوبان گذشته کسی رو قرار میده واسه تربیت نفس پیچیده ی انسان ...
اما با این وضع بجایی نمیرسیم و مشکلات هم ک دامنگیرن و در حال گسترش ...
یا باید تقید جدی داشت به دینیات و تلاش شبانه روزی کرد در حیطه علم وعمل تا به سرانجام مورد رضای حق رسید یا باید وداع کرد با تمام معنویات با وجود حب نسبت به اونها ....
وقتی در روایت گفته میشه ک واسه اخرتت چنان کارکن ک گویا امروز روز اخر زندگیته و واسه دنیا بالعکسش یعنی طرحهای بلند مدت واسه دنیا و برنامه های زود بازده و بی اتلاف وقت واسه امور فرا دنیایی ک خیلی فشرده و سریع البته عاقلانه و در مسیر حساس صراط باشه ...

ما ک چند تا پیشنهاد دادیم استقبال نشد بنظرم اینجا رو نمیشه بعنوان یه محل مباحثه دونست ...
پس سعی میکنم دیگه چیزی رو پیشنهاد نکنم ک وقت گیر باشه .هر کی تز و نظری داره خودش عاملش بشه بهتره ...
راستی پدرم خیلی ..... واسه هدایتش دعا کنید ک اخلاقش فاسده و شده مایه عذاب شدید خانوادش خصوصا من ... امروز با من برای بار هزارم دعوا کرد سر کوچک ترین مسایل و چاقو کشید و گفت سرتو میبرم و فلان منم میدونم مریض روانیه چیزی نمیگم و صلوات میفرستم اما مادرم داره از بین میره پولی هم در بساط نیس ک بتونم برم بیرون و خلاص شم اینم از ثمرات جبهه و جنگه ک صدای مارو کسی جز خدا نمیشنوه ...
امروز کسایی دارن لذت بیت المالو میبرن ک نمیدونن تو خونه های این جانبازا ازاده ها موجی ها و بازمانده های جنگ چه خبره حتی لحظه ای اونجا نبودن که درک کنن من همونجور که پدرم خیلی ظلم کرده بما اونها هم ظلم کردن و من نمیگذرم ازشون چون میفهمن دارن چیکار میکنن ...

حاحی دلم یه انسان میخواد یه باشعور یه خدایی یه مرد ک سرمو بزارم رو شونه هاش و سالها رنجو زار بزنم براش ... من پدر دارم اما کاش زودتر بمیره یا اصلاح بشه ... نمیتونم دیگه ...
اقا سید مرتضی میدونم هستی و به این درد دلا و صحبتا اشراف داری نفسم بالا نمیاد بدادم برس چنگ بزن بدامن اهلبیت و ازشون بخواه خودت میدونی چقدر رنج کشیدیم ما تو جهنم هستیم نیازی بتوصیفش نیس کمی از بهشت برام بخواه حتی یه لحظه ی بهشتی ...
یا حق .
<<ابتدا <قبلی 12033 12032 12031 12030 12029 12028 12027 12026 12025 12024 12023 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=12028&mode=print