اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
116142 |
نام:
مهسا
شهر:
تهران
تاریخ:
8/12/2013 12:45:28 PM
کاربر مهمان
|
سلام آیه خانم اینطور که شما میگین نیست،آخه شماره های دوستام تو گوشیم ذخیره شدن وقتی کسی بهم زنگ بزنه اسمش میفته ولی وقتی شماره جدید بهم چند بار زنگ بزنه میفهمم که مزاحمیه واگر یکی از دوستام باشه پیام میده فلانی هستم جواب بده ازاینجا میفهمم که مزاحمیه.
|
|
116141 |
نام:
آیه
شهر:
مرداد سرد
تاریخ:
8/12/2013 12:23:35 PM
کاربر مهمان
|
دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام.... ۲۳مرداد چهارمین سالروز وداع پدر مهربان مهدیس است برای شادی روحش التماس فاتحه ای همراه با صلوات را دارم ممنون از همه
باورم نمی شد اینقدر سخت باشم و مقاوم ...باورم نمی شد اینقدر سنگ باشم و بی مهر... گفتم اگه بمیری می میرم دروغ گفتم انگار! من هنوز زنده ام البته اگه بشه گفت زنده بودن بهش...آخه خیلی ها فکر می کنند مرده فقط اونی هست که زیر خروارها خاک خوابیده نمیدونن بعضی آدما جسمشون زنده است اما روحشون مرده ...شاید زیر خروارهاخاک نخوابیده باشند اما اونا هم مرده اند مثل من از وقتی رفتی مردم گرچه به ظاهر زنده ام اما....روحم نشاطم جوانی ام قلبم احساسم و انرژی ام همراه تو دفن شد ای کاش جسمم نیز همراه تو دفن شد لعنت به اون روز که جلوی چشمم همه روی تو خاک ریختند و من فقط نظاره گر بودم چطوری تحمل کردم؟منو ببخش که ماتم برده بود! منو ببخش که که شوکه شده بودم! منو ببخش که جراًت حرف زدن نداشتم! منوببخش که زیرهجوم نگاه سرزنش بار و کنایه های پراز کینه خرد شده بودم! شکستم که نتونستم از جا بلند شم و نذارم تو را زیر خاک ها مدفون کنند پاهایم توان بلند شدن نداشت عزیزم انگار خرد شده بود تلخ بود تند بود گس بود... اصلاًنمی دونم چطوری بود طعم از دست دادنت نمی شه ازش حرف زد قدرت بیانش را ندارم چون هنوز باور ندارم باورم نمی شه تو دروغ گفتی برام باورم نمی شه وعده هات دروغ بود باورم نمی شه دلمو شکستی آره بذار برات بگم من و دخترت خیلی تنهاییم بذار برات بگم وقتی اینجا شیدا از باباش حرف می زنه و بی تابی می کنه یاد جوونی دخترت می افتم یاد چند سال دیگه دخترت! یاد اینکه توی مدرسه وقتی ازش بپرسن بابات چه کاره چی باید بگه؟وقتی سر سفره عقداجازه باباش لازمه چی می کشه؟ وقتی باید بگه با اجازه پدر و مادرم بجای پدرم چی باید بگه؟وقتی نمره بیست بگیره پیش کدوم بابایی ببره که خوشحالش کنه؟وقتی دلش می خواد دستش را توی دست باباش بذاره اما نیست چی کار کنه؟آرزوهاش را چی کار کنه دخترم؟بگو وقتی باید بنویسه بابا آب دادبابا نان دادچطوری بنویسه؟چی می کشه این طفل معصوم!چقدر باید زجر بکشه تا کلمه بابا را درست بنویسه؟ او از بابا چی دیده جز یه قاب عکس...؟
خسته شدم دیگه!بسه خدایا بس نیست؟خدا کافی نیست؟مگه وسعتم چقدره خدا؟چقدر؟کجای راهم اشتباه بود خدا؟ کجا اشتباه کردم خدا؟تاوان کدام گناهم اینقدر سنگین بود؟ خدا مهدیسم بی گناهه نیست؟ تاوان گناه منو پس میده ؟ خدایا نیاد روزی که ازم شاکی بشه و بگه من تاوان گناه تو را دادم!خدا کمکم نمی کنی؟ خدایا بریدم به حق عباست کمکم کن....
***************************** خادم سید مرتضی
با سلام و عرض تسلیت به مناسبت چهارمین سالگرد فقدان همسر بزرگوارتان انشالله روح ایشان در سایه رحمت الهی متنعم باشد. خداوند به شما و دختر دلبندتان صبر جمیل عطا فرماید.
ومن الله التوفیق
|
|
116140 |
نام:
شهر:
تاریخ:
8/12/2013 12:14:57 PM
کاربر مهمان
|
برام دعا کنید تو زندگیم موندم
|
|
116139 |
نام:
مهسا
شهر:
تهران
تاریخ:
8/12/2013 11:43:57 AM
کاربر مهمان
|
سلام به بچه های حرف دلی ها . سلام به ریحانه جون از نظر آباد کرج . مطالب شما خیلی خوبه من هر وقت به این کامنت سرمیزنم واقعا دلمو تکون میده مخصوصا شعرهایی رو که از خدا مینویسید .التماس دعا
|
|
116138 |
نام:
آرزو
شهر:
اندیمشک
تاریخ:
8/12/2013 11:38:38 AM
کاربر مهمان
|
خسته ام ازهمه چیز لعنت برهمه
|
|
116137 |
نام:
سعیدسناتور
شهر:
زاهدان
تاریخ:
8/12/2013 10:54:55 AM
کاربر مهمان
|
با سلام
خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از عشق خود در
آن دمید و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد. اکنون سالیانی است
که لیلی عشق می ورزد، لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند در آن دمیده
است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران ایران زمین است، و شاید نام دیگر انسان واقعی !!!!
لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ
،گلها انار شدند، داغ داغ، هر اناری هزار دانه داشت. دانه ها عاشق بودند،
بی تاب بودند، توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود، دانه ها بی تابی
کردند، انار ناگهان ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار
ترک خورده را خورد ، اینجا بود که مجنون به لیلی اش رسید.
در همین هنگام خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است، فقط کافیست انار
دلت ترک بخورد.
خدا انگاه ادامه داد: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من، ماجرایی که
باید بسازیش.
شیطان که طاقت دیدنه عاشق و معشوقی را نداشت گفت: لیلی شدن ،
تنها یک اتفاق است، بنشین تا اتفاق بیفتد.
آنان که سخن شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.
اما مجنون بلند شد، رفت تا لیلی اش را بسازد ...
خدا گفت: لیلی درد است، درد زادنی نو، تولدی به دست خویشتن است
شیطان گفت: آسودگی ست، خیالی ست خوش.
خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.
شیطان گفت: ماندن است و فرو در خویشتن رفتن.
خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن.
شیطان گفت: لیلی خواستن است، گرفتن و تملک کردن
خدا گفت: لیلی سخت است، دیر است و دور از دسترس است
شیطان گفت: ساده است و همین جا دم دست است ...
و این چنین دنیا پر شد از لیلی هایی زود، لیلی های ساده ی اینجایی، لیلی
هایی نزدیک لحظه ای.
خدا گفت: لیلی زندگی است، زیستنی از نوعی دیگر
چون سخن خدا بدینجا رسید ، لیلی جاودانی شد و شیطان دیگر نبود.
مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول
می کشد. لیلی می دانست که مجنون نیامدنی است، اما ماند، چشم به
راه و منتظر، هزار سال.
لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد، مجنون نیامد، مجنون
نیامدنی است.
خدا پس از هزار سال لیلی را می نگریست، چراغانی دلش را، چشم به
راهی اش را...
خدا به مجنون می گفت نرود و مجنون نیز به حرف خدا گوش می داد.
خدا ثانیه ها را می شمرد، صبوری لیلی را.
عشق درخت بود، ریشه می خواست، صبوری لیلی ریشه اش شد. خدا
درخت ریشه دار را آب داد، درخت بزرگ شد، صدها شاخه، هزاران برگ،
ستبر و تنومند.
سایه اش خنکی زمین شد، مردم خنکی اش را فهمیدند، مردم زیر سایه ی
درخت لیلی بالیدند.
لیلی هنوز هم چشم به راه است چراکه درخت لیلی باز هم ریشه می کند.
خدا درخت ریشه دار را آب می دهد.
مجنون نمی آید، مجنون هرگز نمی آید. مجنون نیامدنی است، زیرا که درخت
باز هم ریشه می خواهد.
لیلی قصه اش را دوباره خواند، برای هزارمین بار و مثل هربار لیلی قصه باز
هم مرد. لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود.
خدا گفت : هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد ،لیلی! قصه ات را
عوض کن.
لیلی اما می ترسید، لیلی به مردن عادت داشت، تاریخ هم به مردن لیلی
خو گرفته بود.
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد، دنیا لیلی زنده می خواهد.
لیلی آه نیست، ل
|
|
116136 |
نام:
زینب
شهر:
کرمان
تاریخ:
8/12/2013 10:54:50 AM
کاربر مهمان
|
سلام عیدتون مبارک بخدادارم داغون میشم میشم شماکه پاکید پیش خداواماماش ابرو دارید واسم دعاکنید کارم به جایی رسیده ک حتی باصلوات وقران وذکرم اروم نمیشم تنهاراهش مرگ دعاکنید ازاین زندگی خلاص شم انشالا بحق امام زمان به تک تک ارزوهاوحاجتاتون اگه ب مصلحتتون هست برسید التماس دعا
|
|
116135 |
نام:
فاطمه
شهر:
غربت
تاریخ:
8/12/2013 10:35:00 AM
کاربر مهمان
|
امروز تو شوهر دیگران را به هوس می اندازی فردا شوهرت را به هوس می اندازند. امروز در کوره شهوت پسران مجرد می دمی فردا پسرت را به راه نا کجا آباد می برند بازی داره زمونه ... خدا اصلا عجله نداره ... خیلی صبوره 10 سال دیگه میزاره تو کاست غیر از این باشه به عدالت خدا شک می کنم ... پس بچرخ تا بچرخیم ... پشت در دادگاه طلاق با چشم گریون می بینمت ...
|
|
116134 |
نام:
گلاب
شهر:
تهران
تاریخ:
8/12/2013 10:24:16 AM
کاربر مهمان
|
سلام شهدا..سلام آقاسید ..الوعده وفا
|
|
116133 |
نام:
فاطمه
شهر:
غربت
تاریخ:
8/12/2013 10:23:26 AM
کاربر مهمان
|
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند... من چــــــــادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم...
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... من چــــــــادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم...
آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... من چـــــــادر می پوشم تا از نگاه های شهوت آمیز در امان باشم.
|
|