اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
115382 |
نام:
مچتبی
شهر:
تبریز
تاریخ:
7/27/2013 12:26:08 AM
کاربر مهمان
|
سیرم.مرگ حق هست!حقم را میخواهم
|
|
115381 |
نام:
ارزوی بهشت
شهر:
...
تاریخ:
7/27/2013 12:13:52 AM
کاربر مهمان
|
"چند سال قبل اتوبوسي از دانشجويان دختر يكي از دانشگاههاي بزرگ كشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبيند... آنقدر سانتال مانتال و عجيب و غريب بودند كه هيچ كدام از راويان، تحمل نيم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرايش آنچناني، مانتوي تنگ و روسري هم كه ديگر روسري نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان را هم كه نپرس... حتي اجازه يك كلمه حرف زدن به راوي را نميدادند، فقط ميخنديدند و مسخره ميكردند و آوازهاي آنچناني بود كه...
از هر دري خواستم وارد شوم، نشد كه نشد؛ يعني نگذاشتند كه بشود...
ديدم فايدهاي ندارد! گوش اين جماعت اناث، بدهكار خاطره و روايت نيست كه نيست!
بايد از راه ديگري وارد ميشدم... ناگهان فكري به ذهنم رسيد... اما... سخت بود و فقط از شهدا برميآمد...
سپردم به خودشان و شروع كردم.
گفتم: بياييد با هم شرط ببنديم!
خنديدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطي؟
گفتم: من شما را به يكي از مناطق جنگي ميبرم و معجزهاي نشانتان ميدهم، اگر به معجزه بودنش اطمينان پيدا كرديد، قول بدهيد راهتان را تغيير دهيد و به دستورات اسلام عمل كنيد.
گفتند: اگر نتوانستي معجزه كني، چه؟
گفتم: هرچه شما بگوييد.
گفتند: با همين چفيهاي كه به گردنت انداختهاي، ميايي وسط اتوبوس و شروع ميكني به رقصيدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگي شده باشم، شوكه شدم، اما چند لحظه بعد ياد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره كار را به آنها سپردم و قبول كردم.
دوباره همهشون زدند زير خنده كه چه شود!!! حاج آقا با چفيه بياد وسط اين همه دختر و...
در طول مسير هم از جلفبازيهاي اين جماعت حرص ميخوردم و هم نگران بودم كه نكند شهدا حرفم را زمين بيندازند؟ نكند مجبور شوم...! دائم در ذكر و توسل بودم و از شهدا كمك ميخواستم...
ميدانستم در اثر يك حادثه، يادمان شهداي طلائيه سوخته و قبرهاي آنها بيحفاظ است...
از طرفي ميدانستم آنها اگر بخواهند، قيامت هم برپا ميكنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائيه كه رسيديم، همهشان را جمع كردم و راه افتاديم ... اما آنها كه دستبردار نبودند! حتي يك لحظه هم از شوخيهاي جلف و سبك و خواندن اشعار مبتذل و خندههاي بلند دست برنميداشتند و دائم هم مرا مسخره ميكردند.
كنار قبور مطهر شهداي طلائيه كه رسيديم، يك نفر از بين جمعيت گفت: پس كو اين معجزه حاج آقا! ما كه اينجا جز خاك و چند تا سنگ قبر چيز ديگهاي نميبينيم! به دنبال حرف او بقيه هم شروع كردند: حاج آقا بايد...
براي آخرين بار دل سپردم. يا اباالفضل گفتم و از يكي از بچهها خواستم يك ليوان آب بدهد.
آب را روي قبور مطهر پاشيدم و...
تمام فضاي طلائيه پر از شميم مطهر و معطر بهشت شد...عطري كه هيچ جاي دنيا مثل آن پيدا نميشود! همه اون دختراي بيحجاب و قرتي، مست شده بودند از شميم عطري كه طلائيه را پر كرده بود. طلائيه آن روز بوي بهشت ميداد...
همهشان روي خاك افتادند بقیه در... http://raheporkhir.blogfa.com
|
|
115380 |
نام:
راستین
شهر:
حرف دل
تاریخ:
7/27/2013 12:01:15 AM
کاربر مهمان
|
سلام.دلم واسه همه تون تنگ شده البته اینجا بودم و تقریبا حرف دلهارو خوندم ولی نه زیاد...سلام به همگی.*خدایاتا حالا بغض کردی اما دلت انقدر سنگ شده باشه که نتونی گریه کنی بعد گلوت بسوزه؟الان من تو این شرایطم.میتونی درک کنی؟میدونی خستگی چیه؟میدونی وقتی مهربونی رو از حد بگذرونی و بازم سرت کلاه بره یعنی چی؟؟؟میدونی شکنجه چیه؟شکنجه خوابهایی که من میبینم و هیچکدوم تعبیر نمیشه شکنجه یعنی... حرف زدم پاشم میمونم اشک بهم بده
|
|
115379 |
نام:
سیده زینب
شهر:
لامکان
تاریخ:
7/26/2013 11:04:51 PM
کاربر مهمان
|
سلام سید نمی دانم از چه بنویسم از کدام غم نگفتنی از چه دیگر نوشتن هم مرا یاری نمی دهد تو می نوشتی تو می گفتی حرف های ناگفتنی را، تو سید و سرور اهل قلمی که با نوشتن هایت طوفانی بودی در دل عشاق ،چندین سال پیش که خواب شما را دیدم همیشه حس می کردم دینی بر گردنم هست که راهتان را باید ادامه داد نباید فقط خواندو گذشت بلکه باید نوشت و رفت و شما که دریایی عظیم بودی نوشتی و رفتی و ما ماندیم و ادامه راه شما بزرگان به امید روزی که ما نیز بتوانیم همچون آوینی های زمان خود باشیم و با نوشتن هایمان سنگی بر قلب دشمن الهی آمین
|
|
115378 |
نام:
محمدعلی
شهر:
کابل افغانستان
تاریخ:
7/26/2013 10:27:16 PM
کاربر مهمان
|
خدایا!ازبس گناهم زیاداست خجالت میکشم ازتودرخواست بخشیش نمایم.اما توخودگفتی از رحمتم ناامیدنباشید پس امیدوارم درین شبها...
|
|
115377 |
نام:
هیچ..
شهر:
ناکجا...
تاریخ:
7/26/2013 10:02:18 PM
کاربر مهمان
|
اطلاعاتي درمورد اهدا ياخته (سلول) بنيادي واهميت آن در حال حاضر تنها راه درمان قطعي بيماران مبتلا به سرطان خون، تالاسمي و ساير بيماريهاي خوني، پيوند سلولهاي بنيادي خونساز به آنهاست. اين كار از طريق فردي که از لحاظ ژنتيکي(نه گروه خون) با بيمار مشابه باشد صورت مي پذيرد. 30% افراد بيمار از خانواده و فاميل خود فرد مشابه را پيدا ميکنند ولي 70% ديگر، در خانواده و فاميل فردي با ژنتيك مشابه را پيدا نكرده و ميبايست از افراد غيرخويشاوند، ژنتيک مشابه را پيدا كنند و درصورت پيدا نکردن گزينهاي با چنين ويژگيهايي، جان خود را ازدست ميدهند. همچنين تعداد افرادي که از لحاظ ژنتيکي در جامعه انساني باهم مشابه باشند بسيار پايين است(احتمال دارد شما فرد مشابه باشيد)لذا اين امر مستلزم اينست که همه دست به دست هم بدهيم و براي ياري رساندن به اين عزيزان با گذاشتن تنها نيم ساعت از وقتمان و انجام يک آزمايش ساده خون،عضوي از اين بانک سلول بنيادي شويم.در حال حاضر تعداد جمعيت ثبت نام شده در دو مرکز کمتر از 5هزار نفر است که اين رقم بسيار بسيار پايين ميباشد.لازم به ذکر است زماني که جواب آزمايش ما با فرد بيماري مشابه باشد از سوي مرکز با ما تماس گرفته شده و اهدا در آن زمان صورت ميگيرد و سلولهاي بنيادي را از خون ما ميگيرند.شيوه اهدا،مشابه اهداي خون ميباشد. درايران دو مرکز از داوطلبين ثبت نام بعمل ميآورند: بانک اهدا سلولهاي بنيادي واقع در بيمارستان شريعتي تهران شنبه تا چهارشنبه(ازساعت8تا1) پنجشنبه ها(ازساعت8تا12) سايت جهت ثبت نام اينترنتي: http://www.iscdp.org/ شماره تماس:02184902669 مرکز سپاس واقع در سازمان انتقال خون مرکزي(جنب برج ميلاد) شنبه تا چهارشنبه سايت جهت ثبت نام اينترنتي: iscdr.ibto.ir شماره تماس:02188067338 با پرينت ساده از اين پوستر و نصب آن(باهماهنگي)در اماکن عمومي محل زندگي و کار خود مثل نانوايي،مسجد،هيئاتمذهبي،دانشگاه و...مخصوصا در تهران به نجات جان اين بيماران که اکثرا کودکند بشتابيم.(درحال حاضر انجام آزمايشHLA وثبت نام در ايران فقط در دو مرکز بانک اهدا بيمارستان شريعتي و مرکز سپاس وابسته به سازمان انتقال خون درتهران صورت ميپذيرد و در ساير شهرها هنوز فعال نشدهاند) براي نجات جان بيماران که عمدتا خردسالند. در صورت تمايل به عضويت يا عدم عضويت در اين بانك حدالامكان اين پيام را براي دوستان خود ارسال کنيد.(نگذار زنجير انسانيت بگسلد) شايد اين کار نوعی از شکر نعمت سلامتی باشد
|
|
115376 |
نام:
امیر علی شکوهی
شهر:
یزد
تاریخ:
7/26/2013 9:46:00 PM
کاربر مهمان
|
با عرض سلام ..خیلی بی نهایت ممنون ..شب قدره فردا خیلی مداحی میخواستم یه شرایطی بود خانوادگی وونیستن ادمایی و نبود مداحی که بگیرم ..همه منصور ارضی را دانلود کردم واقعا مرسی ..دعاتون میکنم خیلی من به هرچیزی نظر نمیدم ولی واقعا جای نظر داشت بازم ممنون
|
|
115375 |
نام:
آفتـ ـاب آبی
شهر:
تاریخ:
7/26/2013 7:41:08 PM
کاربر مهمان
|
دوست گرامی "نردبانی سوی خدا" لطفا 14 دسته صلوات هم برای من ثبت بفرمایید...
|
|
115374 |
نام:
یا عباس
شهر:
تاریخ:
7/26/2013 6:58:23 PM
کاربر مهمان
|
سلام بر عباس.........
یا عباس.......دوست دارم نام من باب الحوائج باشد اما پنجه مشکل گشا..آنگه که از داغت بگیرم...
یا باب الحوائج... آقا...به حرمت زهرا .مادرت نظری به جمع ما بکن... آقا ...حسین خودش به شما لقب باب الحوائجی داد..
بیچاره ام یا عباس..خودت به درد ما درمانی شو..
ای پرچم دار بلند قامت...همه میپرسد چرا مزارت این قدر کوچک است..
یا عباس..بیچاره ام.... باش برای درد من درمانی یا عباس..ای سردار.... پرچم دار کاروان حسینی..
آقا...این روضه را به نیت همه بچه ها وگرفتارها میخونم.. به مادرت زهرا قسم به من گناه کار نگاه نکنی.. به حرمت زهرا نگاه کن ..شرمنده ام نکن....... اگه باب الحوایجی...بسم الله....
یا زهرا....
.آخرین جرعه ی این جام را تو بنوش....
لباس سفیدت را بپوش علی اصغرم....میخواهی با طلا سرخش کنی....
ناگاه نظرش به طفل خردسالش افتاد که از شدت تشنگی می گریست...
حضرت ان کودک را بر دست گرفت وفرمود...
ای قوم..اگر به من رحم نمی کنید پس بر این طفل رحم کنید...
به این درد من دوایی نیست.... هرگز این غم درمان نخواهد شد..
تیری آمد ..تیر بلند وتیزی....بلند تر از قامت کودک...
شه قوجاغیندا اوغول قانیوه غلطان اولدون دین یولوندا نه گوزل تحفه ی جانان اولدون حرمله آتدی اوخون گوردی او لحظه شه دین گلدی سس درگه حقدن دئدی ای سبط امین بالاوا مشتری یم بوسوزومه ائیله یقین...
نی ده باشون داشلاناندا..گلستاندا تیکان بیتدی گوزل یاریم گوزدن ایتدی....(سری که بالای نی است چرا سنگ میزنید...میان این گلستان.خار ها روییدند...یارم از مقابل چشمانم ناپدید شد....
امام حسین به خیمه رباب برنگشت...
ای کودک زبان بسته ام....
.چه کسی گلم را پرپر کرد..بیا در آغوش مادرت...
آی بالام...لالای اصغریم..لالای اصغریم... دلبرم بالام....سوگولوم بالام..لالای اصغریم.. کجا ماندی...ای گمگشده ام ..نشانیت را بده تا من بیایم.....
یا فاطمه الزهرا ...بی بی به حق علی اصغرت..به همه مریضا ی این جمع..گرفتارها..درمانده ها.....وخاک پای مولای عزیز و مجنون مهدی وزینب بزرگوار و وملتمس دعاوصبر و همه دوستانم غایب وحاضر ....نظری بفرما....آمین
داشتم کتابی در مورد حضرت زهرا میخوندم...واقعا این زن بزرگوار همه کاره عالم است..فقط کافی است به حسینش قسم بدهی تا معجزه کند.... یافاطمه الزهرا ..بحق محمد وبحق علی وبحق حسن وحسین .....از همه ما شفاعت کنید...ما هم محب الحسین تو هستیم..به امید روزی که مهر به پیشانی ما بزنند .....انت الحر الحسین....
آزاد شده حسین....... هود.... از همه شما ممنونم..وطلب حلالیت میکنم .خدا حافظ همه شما...
یا عباس....
|
|
115373 |
نام:
معروف
شهر:
غیرمعروف
تاریخ:
7/26/2013 6:54:39 PM
کاربر مهمان
|
کاش میشد لحظه ای عاشق شویم/کاش میشد ذره ای خالص شویم
|
|