هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
115142
نام: اتنا
شهر: کجا دارم که بگم کدوم شهر
تاریخ: 7/22/2013 2:53:16 PM
کاربر مهمان
  منو درگیر خودت کن...



سلام ....گلای اوینی ...

طاعات قبول


افتاب ابی عزیز منم خیلی خوشحالم که اسمتو بازم میبینم
و باعث دلگرمیم شدی...

همچنین اسم بوی سیب گرامی .

یادتونه ... شهاب ...امید بخدا ...یاس سپید و ... این بچه هارو یادتونه ....

اینجا واقعا گلستان بود ...

الانم هس اسم صبر ... و شیدا ی عزیز ..مارال ...بچشم میخوره ..
که با مطالبشون دل ادم اروم میشه ....


من همیشه همتونو دعا میکنم ...میشه شمام برای من دعا کنید


یا فاطمه ی زهرا ....


بر ثانیه ی ظهور مهدی صلوات....

115141
نام: مبینا
شهر: تهران
تاریخ: 7/22/2013 2:34:23 PM
کاربر مهمان
  عاشقم چند وقتی عشقمو ندیدم فکر کنم با یکی دیگه اس
115140
نام: زينب
شهر: يك وجب خاك
تاریخ: 7/22/2013 2:20:13 PM
کاربر مهمان
  سلام و عرض ادب خدمت جناب بوي سيب از مطلع الفجر بشما و همسر گراميتون تسليت عرض ميكنم از خدا ميخوام بشماها صبر جميل بده و روحش شاد ببخشيد دير پيام تسليت گذاشتم گفتم شايد باز يكي كامنت دروغ گذاشته اخه اين روزا دروغ و نيرنگ مدل شده
115139
نام: مارال
شهر: مسيرسبز
تاریخ: 7/22/2013 2:07:27 PM
کاربر مهمان
 
شهید برونسی

یکی از دوستان (سید کاظم حسینی) شهید برونسی می­گوید:

یکبار خاطره ای از دوران سربازی­ش برایم تعریف کرد که : [خاطرات شهدا]

بعد از تمام دوره آموزشی ، هنوز کار تقسیم ، شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد ما بین بچه ها و به قیافه ها به دقت نگاه می کرد و دو سه نفر من جمله من را انتخاب کرد و به بیرون صف برد.

من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها: هیکل ورزیده و در عوض ، قیافه روستایی و مظلومی داشتم. ما را عقب یک جیپ سوار کردند همراه یک استوار و رفتیم بیرجند .

جلو یک خانه بزرگ و ویلایی، ماشین ایستاد. همان استوار به من گفت بیا پایین و خودش رفت زنگ آن خانه را زد و بعد به من گفت : تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی ، هرچی بهت گفتند بی چون و چرا گوش می­کنی. پیر زن سادهوضعی آمد دم در و استوار به او گفت : این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید...

خلاصه وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق ، روی مبل ، یک زن بی­ حجاب ، با یک آرایش غلیظ و حال به هم زن . درحالی که پاهایش را خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم.

تمام تنم خیس عرق شد. پا به فرار گذاشتم. زن بی حجاب ،با عصبانیت داد می­زد برگرد بزمجه ،

پیر زن گفت: اگه بری می­کشنت ها عصبی گفتم: بهتر.

از خانه زدم بیرون ، آدرس پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود،آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یکسرهنگ بود و من می­شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسر جناب سرهنگ طاغوتی و بی­غیرت بود. چندبار دیگر می­خواستند ببرنم همان جا ولی حریفم نشدند.

۱۸ تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت چهار نفر مامور نظافتشان بودند ، به عنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم.

صبح روز هشتم یک سرگرد، آمد سروقتم ، گرم کار بودم که به تمسخر گفت :

بچه دهاتی ! سرعقل اومدی یا نه ؟ جوابش را ندادم. کفری تر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟ عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم.

حقیقتا توی آن لحظه خدا و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کمکم می کردن که خودم را نمی باختم. خاطر جمع و مطمئن گفتم:

«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اکه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم»

عصبانی گفت: حرف همین؟ گفتم: اگه بکشیدم، اون جا نمیرم.

بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، کوتاه آمدن و فرستادنم گروهان خدمات.

کتاب «خاکهای نرم کوشک » چاپ ۲۳،آبان ۸۶ ص۱۶
115138
نام: مارال
شهر: مسيرسبز
تاریخ: 7/22/2013 1:50:19 PM
کاربر مهمان
  "اللهم صل علي محمدوآل محمد"
هروقت سیلی خوردی ، بگو:یازهرا

هروقت دستت روبستند، بگو:یاعلی

هروقت بی یاورشدی، بگو:یاحسن

هروقت آب خوردی، بگو:یاحسین

هروقت شرمنده شدی بگو:یااباالفضل

اما اگرتشنه شدی،آب نخوردی،بی یاورشدی، دستت رو بستند،سیلی خوردی،شرمنده شدی بگو:
"امان ازدل زینب"
*******************************
صبرعزيزم ممنون ازراهنماييتون چشم انجام ميدم راستي چرادلتون گرفته؟
115137
نام: سرباز وطن
شهر: همين جا
تاریخ: 7/22/2013 1:44:12 PM
کاربر مهمان
  سلام عليكم جميعاً و رحمه الله

اللهم صل علي محمد و آل محمد / صبر هفت شهر عشق

شما زحمات فراواني ميكشيد انشاءالله كه خداوند سعادت دنيا و آخرت را

نصيبتان كند/ بهر صورتي كه دل نوشته تهيه مي كنيد اجر شما در نزد

خداوند متعال محفوظ است /ولي شما زماني كه در اين راه هستيد و

فعاليت مي كنيد مشكلاتي هم وجود دارد چون هركس بامش بيشتر برف

بيشتر/ زود نرنجيد و خسته نشيد كه خداوند نظاره گرشماست و دعاي

شهدايمان بدرقه راهتان / دشمنان و كينه توزان آرام ننشسته و نخواهند

نشست بقول آقا كه فرمودن اگه رسانه هاي خارجي از شما تعريف كردن

بدانيد يكجاي كار مشكل دارد اما اگر بر خلاف شما نظر دادند بدانيد

كه در مسير درست و صحيح مي باشيد و احتياطي كه شما در كارها در

اين مدت به كار برديد عاليست اما جاي نگراني نيست مطالبي را ميدانم

كه نمي توانم در اينجا مطرح كن ولي هر وقت كه موقع آن برسد حتماً

اطلاع رساني خواهد شد

براي شادي روح شهدا صلوات
115136
نام: نردبانی سوی خدا
شهر: شهر خدا
تاریخ: 7/22/2013 1:42:34 PM
کاربر مهمان
  سلام خدای بزرگم شکر شکر وسپاس که درست شد .شکر که حامی ام بودی شکر که هوای من ودوستان حرف دل رو داری..
الللهم صلی علی محمد وال محد وعجل فرجهم

.........................
115135
نام: مهدی
شهر: شیراز
تاریخ: 7/22/2013 1:41:39 PM
کاربر مهمان
  از آدمهای دنیا خسته شدم
115134
نام: منم گدای فاطمه
شهر: انتظار
تاریخ: 7/22/2013 1:22:56 PM
کاربر مهمان
  یافتم!
یافتم!
خدایا!
یافتم که:

دنیا دست نیافتنی نیست؛
به قله هایش رسیده ایم،
و به قعرش!
حتی پشت کوه را هم دیده ایم!
ثروتها را دیده ایم؛ همان چرک های جمع شده در دست زمین!
همان شکم های تاول زده از گرسنگی
همان تناقض آشکار شاه و گدا...

قدرتها را نیز! همان جنگهای بی انتها
همان فریب های همیشگی
همان در ورطه ی میز افتادن...

عشق را هم...! در تپش های بی امان قلب ها و سرخی گونه های دم کرده ی نیاز!
در تشنگی هوس
در اشتیاق تن...

یادم نیست،
تعریف تو از ثروت چه بود؟
قدرت از کجا است؟
عشق چه مخلوقی است؟

ولی
تعریف های زیادی دیده ام و از بر کرده ام!

خدایا!
من و فراموشی از یاد تو،
من و چشمهای جدید برای دیدن غیر تو
من و گوشهای سرسپرده به آواز بیگانه
من و بی تویی!
چه کسی فکرش را می کرد...؟

خدایا!
بقدری درد کشیده ام
که در برابر درد بی تفاوتم
بالاتر از سیاهی چه رنگیست؟
من آن شده ام ...

یافتم!
خدایا!
یافتم که:

آخرت را نیافتم...

برگرفته از سایت تبیان
115133
نام: شهید امیر کبیر
شهر: وطن
تاریخ: 7/22/2013 12:50:34 PM
کاربر مهمان
  صبر از هفت شهر عشق سلام سلام
۱‏ .‏ جریان تسلیت چیه
۲‏ ‏.چرا اشک در چشم هستی
۳‏ ‏.بابا چی شده بغض کردید خدای نکرده کشتی
غرق شده یا امیر کبیری برای کشورش شهید شده
بغض نکنید باور کنید بدون اغراق میگم حرف
دل آباد بود اما شما بیشتر آبادش کردید و اصلا
تفاوتش رو با همه جا نشون دادید که بابا اینجا
قطعه ای از بهشته من خودم بیشتر سعی میکنم
با وضو اینجا بیام چون محیطش رو واقعا شما
و بچه های با صفای دیگه بسیار تا بسیار پاکیزه
کردید پس جان امیر کبیر بغض نکنید
زنده باد امیرکبیر شهید راه عزت.شرف ‏.بزرگی زنده
باد روح تما م فداکاران زنده باد تاریخ وطن ‏

‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏
شهید برونسی سلام سلام
راستش من از شما و سایر شهدا زیاد نمیدونم
اگه هم بخوام بدونم نمیتونم چون تاریخ بندهای
بزرگی به دست و پام زده ‏.بابا به چه زبونی بگم
من که بیشتر جوونیم بهترین روزام رو همیشه ‏
بعد از قران خوندن با تیمور لنگ ‏.امیر ارسلان
چنگیز ‏.آقا محمد خان و سلسله اش ‏.نادرکبیر
پادشاهای سایر جاها گذروندم نمی تونم ‏
نمی تونم ‏
شهید برونسی عزیز اگه کارم درسته
پس بیشتر غرقم کن وگرنه آزادم کن تا من هم
مثل سایرین۰درباره شما بخونم بنویسم
خدایاکمکم کن
‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏‏*‏
<<ابتدا <قبلی 11520 11519 11518 11517 11516 11515 11514 11513 11512 11511 11510 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=11515&mode=print