هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
114902
نام: لیلا
شهر: زیرسایه خدا
تاریخ: 7/18/2013 11:32:10 PM
کاربر مهمان
  سلام شهداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
به احترام این ماه عزیز بنده خدایی که الان بیمارستان بستری شده دعاش کنید حالش زیادخوب نیست اخه شیمیایی هست ؛دعاش کنید خوب بشه برگرد پیش خانوادش. انشاا................................
114901
نام: زينب
شهر: يك وجب خاك
تاریخ: 7/18/2013 11:29:20 PM
کاربر مهمان
  سلام طاعات و عبادات همه قبول درگاه حق باشه

خانم صبر از هفت شهر عشق تشكر از نظر لطف شما ممنونم بخاطر اينكه از وقت گرانبهات ميذاري و مطالبم ميخوني مطالب نابتون درباره خاطرات شهدا واقعا خواندني هستن
*****************
هنوز عطر تو مادر به جسم من جاريست

هنوز زخم نبودن به سينه ام جاريست

ز مصحف مددت يك ورق به جامانده ميان ان در و ديوار لحظه ي جاريست
114900
نام: س
شهر: لواسان
تاریخ: 7/18/2013 11:04:27 PM
کاربر مهمان
  سخت دل تنگم ، دلم تنگ آغوشی پر از عشق و بی کینه ، دلم تنگ سلامی صمیمانه ، نوايى عاشقانه ، از روی عشق و علاقه ، از روی اجبار و ترحم . خدایا ! جز تو چه کس آید سراغ این منِ تنها ، تا بگویم این درد دل ها را ؟ خدایا ! چه کس آرد مرحم زخم این قلب تنها را ؟ خدایا ! جز تو چه کس عاشقانه مرا در آغوشش می کشد ؟ خدایا ! جز تو چه کس دارد دست نوازش بر سر من عاشقانه ؟ پس خدایا ! تو خود ، من را ببین که بی تو ، چون تو ، تنهای تنهایم ، اگر حتی هزاران کس دور و برم باشد باز هم چون تو تنهایم ! هیچ کس عاشقانه نمی خواهد مرا !، نمی خواند مرا!، اما تو می خواهی مرا !، می خوانی مرا !، با آنکه می دانی گنه کارم ! خدایا دستم را بگیر که سخت به تو محتاجم ............
114899
نام: نسرین
شهر: تهران
تاریخ: 7/18/2013 10:15:27 PM
کاربر مهمان
  سلام بچه ها نماز روزتون قبول باشه.بچه ها یه پیشنهاد براتون دارم.بچه ها من دلم که میگیره میرم سر مزار شهدا آنقدر باهاشون حرف میزنمو گریه میکنم تا آروم میشم.ولی بین تمام شهدا یه شهید هست که معرکه وقتی سرمزارشی آنقدر آرومی که ناخوداگاه تمام حرفاتو بهش میزنی.توی بهشت زهرا به این معروفه که هرکس برای اولین بار بره سرمزارش حاجتشو بی برو برگرد میگیره بچه ها یه بار که هیچی هزار بار حاجتتونو میده اسمش سید رضا رحمتی دقیقا سمت راست مزار شهید احمد پلارک که بوی گلاب میده البته دقیقا بالای مزارشهید پلارک تابلو زده به سمت مزار شهید سید رضا رحمتی بچه ها حتما یه سر برین سر مزارش معرکه.من تو اوج گناه غرق تو لج بودم دیگه رسیده بودم ته خط خسته شده بود رفتم سر مزارش ازش خواستم نجاتم بده کمکم کنه دستمو بگیره این بارم برای بار هزارومین بار حاجتمو داد و زندگی منو کلا تغییر داد.بچه هایی که تهران هستین برین برای بچه های حرف دل که شهرستانن سر مزار این شهید دعا کنید.
به امید روزی که تمام شهدا تو روز قیامت شفاعتمونو کنن.
الهی آمین
یا علی.
114898
نام: منم گدای فاطمه
شهر: انتظار
تاریخ: 7/18/2013 10:00:32 PM
کاربر مهمان
  فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى روايت كرده :

يكى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملّى بود . روزى از روى شكايت و فشار روحى كنار ضريح مطهّر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)عرضه مى دارد : شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بى بديل را به چه سبب در حرم خود گذارده ايد ، در حالى كه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم ؟!

شب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را در خواب مى بيند كه آن حضرت به او مى فرمايد : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى بايد به هندوستان در شهر حيدرآباد دكن به خانه فلان كس مراجعه كنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو :

به آسمان رود و كار آفتاب كند .

پس از اين خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهيد !!

بار ديگر حضرت را خواب مى بيند كه مى فرمايد : سخن همان است كه گفتم ، اگر در جوار ما با اين اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت كن ، اگر نمى توانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان مهاراجه را سراغ بگيرى و به او بگويى :

به آسمان رود و كار آفتاب كند

پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن ، كتاب ها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش مى رساند و اهل خير هم با او مساعدت مى كنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حيدرآباد سراغ خانه آن مهاراجه را مى گيرد ، مردم از اين كه طلبه اى فقير با چنان مردى ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى كنند .
وقتى به در خانه آن مهاراجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى كنند مى بيند شخصى از پله هاى عمارت به زير آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گويد :
به آسمان رود و كار آفتاب كند

فوراً مهاراجه پيش خدمت هايش را صدا مى زند و مى گويد : اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببريد و او را با لباس هاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد .



مراسم به صورتى نيكو انجام مى گيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى مى شود . فردا ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى كه كنار دستش بود ، پرسيد : چه خبر است ؟

گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پيش خود گفت : وقتى به اين خانواده وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است .

هنگامى كه مجلس آراسته شد ، مهاراجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نيز پس از احترام به مهمانان در جاى ويژه خود نشست .

آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت : آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلك و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم ، و همه مى دانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است ، يكى از آنها را هم كه از ديگرى زيباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دين ، هم اكنون صيغه عقد را جارى كنيد .

چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود ، پرسيد : شرح اين داستان چيست ؟

مهاراجه گفت : من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين (عليه السلام) شعرى بگويم ، يك مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه كردم ، مصراع گ
114897
نام: صبر هفت شهر عشق
شهر: هفت شهر عشق
تاریخ: 7/18/2013 9:30:45 PM
تاریخ ثبت نام: 7/11/2013
  وصیت نامه شهید اکبر عاملی تاریخ شهادت 27تیر61: بسم الله الرحمن الرحیم. به نام خداوند در هم کوبنده‌ی مستکبران و منافقان و یاری‌کننده‌ی مستضعفان جهان. به نام خداوندی که جهان را آفرید و انسان‌ها را خلق کرد و برای جهان نظم و حسابی قرار داد. با درود و سلام فراوان به امام امت، رهبر مستضعفان جهان، که ملتی را نجات داد و قیامی بر پا کرد که جهان را به لرزه درآورد و با قیام او جهان به پا خاست و با سلام و درود فراوان بر امت شهیدپرور ایران، سخنانم را آغاز می‌کنم. اکنون که در جبهه‌ی جنگ حق علیه باطل هستم، لازم می‌دانم چند کلمه‌ای با شما ملت مبارز سخن بگویم: ملت مبارز! این را بدانید که صدام به زودی از بین می‌رود و وقتی صدام از بین رفت، باید آماده شد تا با جنایتکار دیگری سر پنجه نرم کنیم. ملت مبارز ایران! خواهش من از شما این است که تا آخرین قطره‌ی خون خود از امام امت پیروی کنید و این پیر بزرگوار را تنها نگذارید و اگر شما وحدت داشته باشید، بدانید که ابرقدرت‌های دنیا ـ اگر همه با هم متحد شوند ـ نمی‌توانند صف متحد شما را بر هم بزنند. پیروی از امام، پیروی از پیامبر (ص) و پیروی از خداست. اینک که در این سنگر نشسته‌ام، باید چند کلمه ای تذکر بدهم: ملت مبارز ایران! هیچ موقع از روحانیت مبارزی که سال‌ها برای این انقلاب زحمت کشیده و برای پیروزی آن شکنجه دیده و زجر کشیده و سال‌ها در زندان‌ها به سر برده‌اند، دور نشوید و آنها را تنها نگذارید، که اگر آنها را تنها بگذارید هم باعث شکست شما می‌شود و هم این که به اسلام خیانت کرده و خون شهدا را زیر پا گذاشته‌اید. و اینک که دست لیبرال‌ها و منافقین وابسته به شرق و غرب از کشور عزیزمان قطع شده است، باید کوشش کنیم تا کشور عزیزمان را آباد کنیم. ما باید در این زمان هم احساس مسؤلیت کنیم و کشور را همچون خانه‌ی خود بدانیم و همان طور که می‌خواهیم خانه‌مان را آباد کنیم، کشور خود را نیز آباد کنیم. و جمله‌ای که از یادم رفته بود بگویم، این که: امام را فراموش نکنید و همیشه در نمازها او را دعا کنید و از خدا بخواهید که او را برای ما تا انقلاب حضرت مهدی (عج]، نگه‌ دارد. چند کلمه‌ای هم به هم‌وطنان شالی خود تذکر می‌دهم که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید، که تفرقه موجب شکست و باعث نابودی می‌شود و همیشه از روحانیت مبارز «شال» حمایت کنید، که حمایت از روحانیت شال، حمایت از امام و حمایت از امام، حمایت از پیامبر خداست. چند کلمه‌ای هم با پدر و مادر عزیزم دارم، که سال‌ها برای من زحمت کشیده و مرا به این سن رسانده‌اند؛ پدر و مادری که روز و شب برای من کوشش کرده‌ و راحتی و خوبی نداشته‌اند. هر چند لیاقت ندارم از آنها تشکر کنم؛ ولی وظیفه‌ام است که از آنها تشکر کنم و پوزش بطلبم و اگر اذیت و آزاری به آنها رسانده‌ام، از آنها خواهش ‌کنم که مرا ببخشند و از خدای خود هم طلب مغفرت و آمرزش می‌کنم و از او می‌خواهم که گناهان مرا ـ هر چند زیاد است ـ ببخشد. خدایا! به بزرگی‌ات قسم می‌دهم گناهان مرا ببخش. از تمام دوستان، آشنایان و فامیل‌هایم خواهش می‌کنم که اگر به آنها اذیتی رسانده‌ام، مرا ببخشند و حلالم کنند. دعای همیشگی ما: «خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی را نگه‌دار». و السلام. اکبر عاملی
114896
نام: آفتاب آبی
شهر: امید به رحمت خدا
تاریخ: 7/18/2013 9:23:26 PM
کاربر مهمان
  شیدا بزرگوار...خیلی تکان دهنده بود...تسلیت میگم...
114895
نام: کربلا
شهر: مهم نیست
تاریخ: 7/18/2013 9:22:49 PM
کاربر مهمان
  یا الله
سلام خدمت اهالی محترم حرف دل
خسته نباشید خدمت تمامی کسانی که واقعا تو حرف دل زحمت میکشن ان شالله اجرشون باحضرت زهرا سلام الله علیها
من یه مدتیه که از مطالب حرف دل برا یه سایت به نام http://www.alkheir.ir/ استفاده میکنم و متاسفانه جسارت کردم قبلش از حرف دلیا اجازه نگرفتم اما حالا میخواستم بابت این جسارت حلالیت بطلبم و اجازه بگیرم بابت استفاده از مطالب در سایت ذکر شده و از مدیریت محترم حرف دل میخوام که بنده رو راهنمایی کنن.
التماس دعا از همگی دوستان
اللهم عجل الولیک الفرج
یاعلی
114894
نام: صبر هفت شهر عشق
شهر: هفت شهر عشق
تاریخ: 7/18/2013 9:09:13 PM
تاریخ ثبت نام: 7/11/2013
 
شهید آوینی:

ادامه شهیدآوینی:
هرچه عطش معنويت بيشتر شود جنس تسبيح ها و صداي ساعت ها نيز دلفريب تر خواهد شد و اينگونه است كه آينده شاهد نبرد معنويت عليه معنويت خواهد بود. معنويت الهي در برابر معنويت شيطاني.

شراب روحاني

اهل حقيقت مقيمان كوي ميخانه اند و شعر، جرعه اي است از آن شراب روحاني كه بر خاك افشانده اند.
يكي از ويژگيهايي كه گويا با نژاد ما ايرانيان پيوند خورده است علاقه به شعر است و كمتر كسي را مي توان يافت كه به اين هنر آسماني علاقه نداشته و سر و كارش به آن نيفتاده باشد.
شعر دنيايي است كه از هزاران دريچه مي توان به آن نگريست و اين مجال كوتاه تر از آن است كه بنده با اين بضاعت اندك حتي بخواهم روزنه اي بگشايم.
تنها نكته اي كوتاه و آن اينكه اگر شعر در كليت خويش آدمي را به آسمان نزديكتر نكند پس تفاوت آن با سرگرمي هايي كه تنها هدفشان التذاذ است، چيست؟
نقل مي كنند شهيد آويني كه خود دست و دلي در شعر نيز داشته، پيش از انقلاب تمام شعرها و دست نوشته هايش را در چند گوني ريخته و مي سوزاند و در بيان علتش مي گويد آنها حديث نفس بودند!
يك شب آتش در نيستاني فتاد...

................................................

شهید آوینی میخوام بات دردل کنم! پدرم میگفت خوشابحال آنکه گوساله به دنیا آمد و گاو از دنیا رفت !شاید راست گفت.....کاش ما هم مانند زنان دیگر بجای اینجا سزیالها را تماشا میکردیم و....رنج نمیبردیم و....
114893
نام: صبر هفت شهر عشق
شهر: هفت شهر عشق
تاریخ: 7/18/2013 8:59:33 PM
تاریخ ثبت نام: 7/11/2013
 
شهید آوینی:

خاك محتاج زمستان است تا پذيراي بهار شود و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربيع واصل شود تا خورشيد عشق از افق جان طلوع كند و نسيم لطف بوزد و درخت دل به شكوفه بنشيند و اين بهار درون است.
اگر انسان هايي كه مأمور به ايجاد تحول در تاريخ هستند، خود از معيارهاي عصر خويش تبعيت كنند، ديگر تحولي در تاريخ اتفاق نخواهد افتاد.

معنويت عليه معنويت
كره زمين خسته است. بشر بعد از قرن ها زمين گرايي و خودپرستي احساس مي كند كه نيازمند عالم معناست. او اين عالم را دوباره باز خواهد يافت و به آن باز خواهد گشت.
قبل از هر چيز لازم مي بينم به نكته اي كوتاه اشاره كنم. شايد بپرسيد چرا غرب را به اصطلاح مدرن خواندم. اگر مدرن را به معناي پيشرفته از لحاظ تكنولوژي فرض كنيم من نيز به مدرن بودن آنان معترفم، اما يكي از كلاه هاي بزرگي كه سر بشر امروز گذاشته اند اين است كه مدرنيته را مترادف با خوشبختي معرفي كرده و به خورد ما داده اند.
نسبت انسان معاصر، مدرنيته و خوشبختي خود بحث مفصلي است كه اگر عمري باقي بود به آن خواهم پرداخت.
هر روز صبح قبل از ساعت6 در آن سه راهي كذايي و شلوغ كه منتظر سرويس مي ايستم آدم هايي را مي بينم كه به سرعت مي روند و بيشتر انگار در حال دويدند. بعضي ها هم كه ديرشان نشده مي ايستند و نگاهي به روزنامه ها مي اندازند. خيلي هايشان ديگر چهره هايي آشنا شده اند. هر روز با ديدن اين رفتن ها كه هيچوقت تمامي ندارد از خود مي پرسم (چرا؟)روزها فكر من اين است و همه شب سخنم .كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم.زكجا آمده ام آمدنم بهر چه بود.به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم
آيا اين آدم ها هم از خود مي پرسند و اصلا مي دانند به كجا مي روند؟ اما انگار دنياي امروز چراگاهي است كه جايي براي چرا ندارد. بايد دويد و دويد و اگر لحظه اي بايستي و از خود بپرسي چرا، از ديگران بازخواهي ماند.
جالب آنكه هرچه بيشتر مي دوي مقصد دورتر مي شود و اضطراب نرسيدن بيشتر. يك روز صبح از خواب بيدار مي شوي و به اداره مي روي. 03 سال بعد هم صبح ها از خواب بيدار مي شوي و باز هم به اداره مي روي و تنها تفاوتش اين است كه شايد يكي- دو طبقه اتاقت بالا و پائين شده باشد و «ناگهان بانگ برآيد خواجه مرد.» و اگر خيلي كله گنده باشي آگهي ترحيمت در يكي از صفحات روزنامه كنار بقيه چاپ مي شود. آنهم فردا مثل خودت مي ميرد.
نمي خواهم نوستالژيك بازي در بياورم و شروع كنم به آه و ناله كه بله ما همه قرباني اين سرنوشت محتوم غفلت عصر جديديم و خوش به حال روستايي ها كه در هر روز صبح با صداي خروس از خواب بيدار مي شوند و شير بز مي خورند.
از قضا فكر مي كنم آدم اگر كمي زرنگ باشد اين شهرنشيني با همه زرق و برقش مي تواند دست خيلي چيزها را رو كند و پوچي ها را آشكار سازد و بدون شك ارزش اين خودآگاهي بسيار بيشتر خواهد بود.
آري بشر امروز به عالم معنا احساس نياز مي كند اما كمپاني هايي كه بقايشان به تحميق و تحمير انسان وابسته است بيكار ننشسته و مصنوعات خود را به خلايق قالب مي كنند. چيني ها براي غرب وسايل و اسباب شهوتراني مي سازند و براي ما تسبيح و ساعت اذان گو!
هرچه عطش معنويت بيشتر شود جنس تسبيح ها و صداي ساعت ها نيز دلفريب تر خواهد شد و اينگونه است كه آينده شاهد نبرد «معنويت عليه معنويت» خواهد بود. معنويت الهي در برابر معنويت شيطاني.
<
<<ابتدا <قبلی 11496 11495 11494 11493 11492 11491 11490 11489 11488 11487 11486 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=11491&mode=print