اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
114862 |
نام:
رضا
شهر:
قروه کردستان
تاریخ:
7/18/2013 12:42:44 PM
کاربر مهمان
|
سلام سایت خوبی دارین موفق باشین
|
|
114861 |
نام:
samira
شهر:
شیراز
تاریخ:
7/18/2013 12:38:11 PM
کاربر مهمان
|
سلام جناب یا عباس مرسی ازراهنماییتون امیدوارم خدا گره ازکارهمه مسلمین بازکنه به حق این ماه عزیز اتفاقا هرموقع که میرم زیارت ازطرف همه بچه های حرف دل نایب زیاره هستم. اگرخداقبول کرده باشه بازم رفتم چشم التماس دعا التماس دعا التماس دعا
|
|
114860 |
نام:
مجنون مهدي(عج)
شهر:
كوفه
تاریخ:
7/18/2013 12:35:48 PM
کاربر مهمان
|
سلام وعلي ال ياسين.....
سلام ودرود خداوندبرتو يا عباس (ع) يا باب الحوائج...
عالم رباني حاج شيخ مرتضي آشتياني قدس سره فرمود که حجة الاسلام حاج ميرزا حسين خليلي طهراني قدس سره فرمود: «شيخ جليل» که با همديگر سر درس «صاحب جواهر» رضوان الله تعالي عليه حاضر مي شديم، اين قضيه را نقل کرد: يکي از تجار که رئيس خانواده «الکبه» بود، پسر جوان و خوش صورت و مؤدبي داشت. والده اش که علويه ي محترمه اي بود، فقط همين يک پسر را داشتند. اين پسر هم مريض مي شود و بقدري مرضش سخت مي شود که به حال مرگ و احتضار مي افتد. بالاخره چشم و پاي او را مي بندند و پدرش از اندرون خانه به بيرون مي رود و به سر و سينه مي زند. مادر علويه اش نيز به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشرف مي شود و از کليددار آن آستان خواهش و تمنا مي کند که اجازه دهد شب را تا صبح درون حرم مطهر بماند. کليددار اول قبول نمي کند، ولي آن علويه خودش را معرفي مي کند و مي گويد: «پسرم محتضر است و چاره اي جز توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج عليه السلام ندارم.» کليددار قبول مي کند و به مستخدمين دستور مي دهد که اجازه دهند آن علويه در حرم بيتوته کند. «شيخ جليل» فرمود: بنده در همان شب به کربلا مشرف شدم و اصلا از تاجر ومرض پسرش اطلاع نداشتم. وقتي به خواب رفتم، در عالم خواب به حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام مشرف شدم و از طرف مرقد مطهر حضرت حبيب بن مظاهر عليه السلام وارد شدم. ديدم در بالاي سر حرم، زمين تا آسمان مملو از ملائکه است و در مسجد بالا سر حرم، حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤنين علي عليه السلام روي تخت نشسته اند. در همان موقع ملکي خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد:«السلام عليک يا رسول الله» سپس گفت: «حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس عليه السلام فرمود: يا رسول الله پسر اين علويه - عيال حاجي الکبه - مريض است و او به من متوسل شده است. شما به درگاه خدا دعا کنيد تا پروردگار به او شفا عنايت فرمايد.» حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم دستها را بلند کرد و بعد از چند لحظه فرمودند: مرگ اين جوان رسيده و ديگر نمي توان کاري کرد! ملک رفت و بعد از چند لحظه ي ديگر آمد و پس از عرض سلام همان پيغام را آورد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم باز دستها را به دعا بلند کردند و باز همان جواب را فرمودند و ملک برگشت. ناگهان ديدم ملائکه اي در حرم بودند، مضطرب شدند ولوله اي در بين آنها به وجود آمد. با خود گفتم: چه خبر شده است؟! خوب که نگاه کردم، ديدم حضرت باب الحوائج عليه السلام با همان حالي که در کربلا به شهادت رسيده اند، دارند تشريف مي آورند! ايشان به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم سلام کردند و بعد فرمودند: «فلان علويه به من متوسل شده است و شفاي جوانش را از من مي خواهد. شما از حضرت حق سبحانه بخواهيد که يا اين جوان را شفا دهد و يا اينکه ديگر مرا باب الحوائج نگوييد.» وقتي حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اين حرف را شنيدند، چشمان مبارکشان پر از اشک شد و رو به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نمودند و فرمودند: يا علي، تو هم با من دعا کن. هر دو بزرگوار دست ها را رو به آسمان کردند و دعا فرمودند. بعد از لحظه اي ملکي از آسمان نازل شد و به محضر مقدس حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شد و سلام کرد و عرض کرد: حضرت حق سبحانه و تعالي سلام مي رساند و مي فرمايد: «ما لقب باب الحوائجي را از عباس نمي گيريم و
|
|
114859 |
نام:
مجنون مهدي(عج)
شهر:
كوفه
تاریخ:
7/18/2013 11:19:58 AM
کاربر مهمان
|
سلام وعلي آل ياسين....
سلام ودرود برروان پاك شهدا وامام شهدا...
منطقه جفیر به لحاظ موقعیت استراتژیک خاص، در شرایط جنگی، برای دشمن بعثی از حساسیت بالائی برخوردار بود، به همین علت بعثیهای عراقی، منطقه را آب بسته بودند تا جلوی پیشروی نیروهای پیاده بسیجی را بگیرند. یک گروه «۱۲ نفره» از بچههای اطلاعات عملیات از لشکر خط شکن ۲۵ کربلا برای شناسائی با لباس غواصی و اکسیژن، به زیر آب رفته و تا نزدیکیهای مقر دشمن جلو میروند. اما معلوم نمیشود، که دیگر چرا هرگز باز نمیگردند و سرنوشت آنها چگونه شده است.
مدتی از این ماجرا میگذرد، تا اینکه یک بسیجی به نام «محمد مهدی مجیدی» اول صبح، به طور غیر محسوس برای شنا به آب میرود، هنگامی که به آب میزند، پرندهای را میبیند، به طرفش میرود، بعضی از پرندگان به علت وجود پلکهایشان که مانند عینک غواصی عمل میکنند، میتوانند در عمق آب هم بروند، از طرفی چون مجیدی غواص بوده، یک حس غریبی با آن پرنده پیدا میکند، پرنده مجیدی را دنبال خود میکشد، سپس به عمق آب رفته، مجیدی را با خود میبرد، پرنده در عمق آب بال بال میزند، مجیدی دلش برای پرنده میسوزد، فکر میکند دارد خفه میشود، در صورتی که دیگر خودش هم داشت نفس کم میآورد، اما کمی که جلوتر میرود، ناگهان شوکه میشود، دوازده شهید با لباس غواصی و اکسیژن، با طنابی به هم بسته شده میبیند، فوری بالا آمده آنقدر محو شهدا شده که دیگر پرنده را فراموش میکند، به سمت فرماندهی میرود، موضوع را به فرمانده گردان اطلاع میدهد. این موضوع شور حالی خاص به بچهها میدهد. محمد مهدی از فرمانده گردان اجازه میخواهد که خودش سعادت دیدار با این دوازده شهید را داشته، خودش به تنهایی این دوازده شهید را بیرون بیاورد، از طرفی منطقه زیر آتش دشمن بوده باید تا غروب آفتاب صبر کنند، محمد مهدی ساعت شش غروب لباس غواصی پوشیده و از بچهها میخواهد که فقط با صدای بلند زیارت عاشورا بخوانند، جوری که صدای آنها زیر آب هم شنیده بشود، مجیدی به آب میزند، هر شهیدی را که بیرون میآورد بچهها با یک «یاحسین شهید» با صلوات و تکبیر از شهید پذیرایی میکنند. شب هنگام شده و مجیدی از فرصتهای خاص زیر آب، از نور منور استفاده میکند و همه دوازده شهید را تا ساعت یازده شب بیرون میآورد. وقتی مجیدی بیرون آمد، بچهها پرسیدند واقعا تو این همه شهید را چگونه بیرون آوردی؟ گفت: طنین زیارت عاشورا زیر آب پیچیده بود، من به هر شهیدی که دست میزدم، شهید منتظر تماس با دستهای من بود، من اصلا خودم هم نفهمیدم، خود شهدا روی دستهای من حرکت میکردند و من را به سمت شما میآوردند. «محمد مهدی مجیدی» یک ماه پس از آنکه به همراه پرنده غواص دوازده شهید را شناسائی کرده بودند، خود نیز ۲۴ بهمن سال ۶۱ در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید و به آن دوازده شهید شناسایی ملحق شد.
يادش گرامي ...الهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
التماس دعاي فرج
|
|
114858 |
نام:
شاهین
شهر:
karaj
تاریخ:
7/18/2013 10:19:30 AM
کاربر مهمان
|
سلام دوستان امیدوارم حالتان خوب و نماز روزه هایتان قبول باشد.دنبال جواب برای سوالم هستم ک راه های مقابله با هوی هوس چیست؟
|
|
114857 |
نام:
فاطمه
شهر:
بیت الاحزان
تاریخ:
7/18/2013 10:06:39 AM
کاربر مهمان
|
بسه دیگه خدا ازتون نگذره ...
بسه..
چقدر میخوائید به صورت مهدی سیلی بزنید؟؟
دستتون بشکنه الهی...
حرصم به اینه بازم امام زمان ازمون رو بر نمیگردونه و دعامون میکنه ...
توام محکم بیا بزن تو گوش من ....
خدایا اجازه اومدنشو بده ... شیعه غریبه!
|
|
114856 |
نام:
فاطمه
شهر:
بیت الاحزان
تاریخ:
7/18/2013 10:03:13 AM
کاربر مهمان
|
حاج حسین خرازی آستینــت در جیـــب بـــود. . . دستــت 【اَمَّـــن یُّجیبـــ 】.... دست ما رو هم بگیر ....
شهدا شما بدادمون برسید!!
خدا به دل مهدی صاحب الزمان رحم کن بهش صبر بده....
|
|
114855 |
نام:
مجتبي
شهر:
...
تاریخ:
7/18/2013 10:01:17 AM
کاربر مهمان
|
آدما نباس دوست پیدا کنن چون وقتی میرن وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی وقتی نمیتونی درد و دل کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت هی بغض تو گلوت گیر میکنه خفه ات میکنه آدما باس همیشه تنها بمونن...!!
|
|
114854 |
نام:
فاطمه
شهر:
بیت الاحزان
تاریخ:
7/18/2013 9:58:33 AM
کاربر مهمان
|
جوونای ما دارن با خودشون چیکار میکنن؟؟ هم رنگ جماعت شدن به چه قیمتی؟
|
|
114853 |
نام:
مجنون مهدي(عج)
شهر:
كوفه
تاریخ:
7/18/2013 9:50:03 AM
کاربر مهمان
|
سلام وعلي ال ياسين.....
سلام ودرود بر روان پاك شهدا وامام شهدا
شادي روح پدر ومادر آقا امام زمان (عج) دراين روز پنجشنبه اي بخوانيم فاتحه اي باصلوات .
الهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم
التماس دعاي فرج
|
|