هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
113722
نام: عاشق
شهر: اوارگان
تاریخ: 7/2/2013 10:57:43 AM
کاربر مهمان
  سلام مهسا راستین از مشهد ممنونم که حال الان منو درک میکنین.../// ویدا جون از تهران سلام۰ امیدوارم حالت بهتر شده باشه. حدیث شریف کسا ودعای توسل رو بخون۰ارامش پیدا میکنی.ازخدا بخواه کمکت کنه مطمئن باش کمکت میکنه و دستتو میگیره... در پناه حق..
113721
نام: زينب
شهر: اصفهان
تاریخ: 7/2/2013 10:49:17 AM
کاربر مهمان
  عليك السلام خواهرم ايه از مرداد سرد انشاالله موفق باشي


عليك السلام و عرض ادب خدمت جناب شهيد امير كبير از وطن اگه لايق باشم حتما دعاگوي همه

سلام خدمت خواهرم عاشق از اوارگان چيز خيلي خوبيه گفتي ميخوام خودم از نوبسازم ما ادما احتياج به اين داريم هميشه در فكر اين باشيم خودمون از نوبسازيم يعني مرمرت سازي بش ميگيم و اتفاقاي كه در زندگيمون ميفته برسي ميشه چيزاي كه باعث پيشرفت ما هستن اونا رو ادامه ميديم و چيزاي كه جلوي پيشرفت ما هستن كنار بذاريم يعني چقدر كار مفيد انجام داديم من عادت دارم هر روزم كه تموم ميشه كه همون اخرين شب وقت خوابم به اتفاقاي كه در طول ان روز برام افتاده فكر ميكنم و اشكالات خودم برطرف ميكنم باور كن خيلي خوبه و ادم احساس خاصي بش دست ميده چون شما از نو بودن حرف زدي گفتم اين روش بت پيشنهاد بدم موفق و سر بلند باشي سعي كن با خدا رابطت لحظه به لحظه بيشتر بشه
113720
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 7/2/2013 10:48:49 AM
کاربر مهمان
 


گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وان چنان پای گرفتست که مشکل برود

دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود

چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود

ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود

موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود

سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت
قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود

نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود

گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال
چون بباید به سر راه تو بی‌دل برود

روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری
پرده بردار که هوش از تن عاقل برود

سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود
حیف باشد که همه عمر به باطل برود

قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود




113719
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 7/2/2013 10:39:59 AM
کاربر مهمان
 
یانور ...


خرم آن روز كزين منزل ويران بروم
راحت جان طلبم وز پي جانان بروم‏
چون صبا با تن بيمار و دل بي‏طاقت
به هواداري آن سرو خرامان بروم‏
گرچه دانم كه به جائي نبرد راه غريب
من به بوي سر آن زلف پريشان بروم‏
به هواداري او ذره صفت رقص‏كنان
تا لب چشمه‏ء خورشيد درخشان بروم‏
در ره او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دل زخم‏كش و ديده‏ء گريان بروم‏
نذر كردم گر ازين غم بدر آيم روزي
تا در ميكده شادان و غزل‏خوان بروم‏
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم‏
تازيان را غم احوال گرانباران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم‏
ور چو حافظ نبرم ره ز بيابان بيرون
همره كوكبه ی آصف دوران بروم



یا زهرا ... یا زهرا ...

113718
نام: مرتضی
شهر: مشهد
تاریخ: 7/2/2013 10:34:41 AM
کاربر مهمان
  مشگل اینه که ما همه به خود فراموشی دچار شده ایم به جز .....
113717
نام: گلاب
شهر: تهران
تاریخ: 7/2/2013 10:25:21 AM
کاربر مهمان
  هر راه بجز راه تو کج خواهد شد // بی لطف تو آسمان فلج خواهدشد
113716
نام: زينب
شهر: اصفهان
تاریخ: 7/2/2013 10:24:34 AM
کاربر مهمان
  سلام خدمت مرجان از مشهد ميدونم از حرفم ناراحت ميشين ولي اشكال نداره هر چي دوست داري روم حرف بزن ناراحت نميشم رابطت با اون مرد از اول اشتباه بود چه مجرد باشه چه متاهل حالا كه متاهله ديگه بدتر شما موقع فهميدي با نامزادش يا نميدونم زنش يادم رفت چه نسبتي باش داره اختلاف دارن بايد باش حرف ميزدي تا مشكلشون حل بشه يعني واسطه امر خير ميشدي تا خوب بشن رفتي باش رابطه بر قرار كردي ميدوني گناهي خودت بذار جاي اون زن و فكر كن شوهرت يه زن ديگه باش رابطه داره چه حسي بت دست ميده خواهرم از حرفات متوجه شدم اون مرد داره از شما سواءستفاده ميكني پس بخاطر خودت هم كه شده رابطت با اون مرد قطع كن و زندگي خودت و زندگي اونا خراب نكن در كل كار كردن باش تموم كن ديگه تصميم اخرش با خودت
113715
نام: یسنا
شهر: شهرخدا
تاریخ: 7/2/2013 10:16:46 AM
کاربر مهمان
  3 ادامه.............
بهت میگم مرجان خانم این آقا اینقد ارزش نداره که شما بخای بخاطرش گریه کنی بهش فکرکنی وزندگیتونابودش کنی
الان سه ساله که من این اقا روندیدم بعد اونسال شعبه اینجا رو واگذارش کرده وخبرشوازآقایی که بجای من اونجا کارمیکرد گرفتم اونطورکه میگفت به بی پولی خورده .اگه من جزحق الناس هستم من هیچوقت این آقا رونمیبخشم عشقودوست داشتن من واقعی بود اما اون فقط فقط هوس ..............
این آقا فقط شما رو آلت دست خودش کرده بهتره ازمغازه اش بیرون بیای
واون عادتتوکناربزاری که بعدها برات پشیمونی غم وغصه میاره ازمن گفتن بود مرجان
من دوساله توبه کردم که خدا فقط منوببخشه که عمرا اگه منوببخشه اما من کاری دیگه جزتوبه ندارم الانم یه جا بهترازاونجا کارمیکنم صابکارم یه خانم مهربونه که بازم خداروشکرمیگم ...
راستی طرف من یه آقا بود ازگرگان زنشم گرگانی بوداما گرگان زندگی نمیکردن
انشاله که شما هم به آینده فکرکنی بیشترچون این آقا برای آینده شما فرد مناسبی نیست
113714
نام: یسنا
شهر: شهرخدا
تاریخ: 7/2/2013 10:02:08 AM
کاربر مهمان
  2 ادامه.........
دیگه اونم کم جواب منو میدادمنم ازدفترش بیرون اومدم اما همیشه نگران ودلواپس من بهش دل داده بودم خیلی دوستش داشتم هیچکی رو نمیدیدم. فقط اون خاستگارامو رد میکردم بخاطرش شبا وروزا گریه میکردم اما اون .....
ولی هنوزم رابطه داشتیم هروقت میومد شهرمون که خودشم اونجا یه شعبه داشت میومد دیدنم هربارم میگفت صبرکن یه خورده .
آخرای رابطه مون نزدیک همون دوماه زنشم با خودش آورده بود شهرما .این دفعه نیومد دیدنم میگفت نیا پیشم منم به اونجا رسیده بود خسته شده بودم خواستم رازشو برملا کنم زنگ زدم به زنش ناگفته نماند چندباری که من بهش اس داده بودم زنش میدید زنگ میزد کی هستی اما قبلش میگفت زنم اسم استو دیده بگو اشتباهی اسمس دادی خلاصه به زنش گفتم میخام ببینمت گفت بچه ام سرما میخوره نکنه میخای کلک بزنی .....
تا گفت بچه انگاری دستا وپاهام خشک شد بچه؟ اون که گفت من بچه ندارم زنگ زدم گفتم توبچه داشتی گفت نه بخدا ندارم زنم دروغ گفته توچرا بهش زنگ زدی من چه دروغی براش سرهم کنم منم رفتم پیشش داشت میلرزید ازترس زنش ...من داشتم تاسف میخوردم یهو دیدم زنش اومد اما متوجه نشد من همونی ام که بهش زنگ زدم فکر کرد من مشتری ام بچه شم بغلش بود. خودش ازدفتر بیرون رفت و به من اسمس داد ازدفتربیا بیرون رفتم توماشینش منوبرد خونه ام این گریه کردم توچرا به من دروغ گفتی توبااحساسات من بازی کردی ازماشینش پیاده شدم رفتم وسط خیابون ایستادم اومد با زور منوکناربرد من دیگه مرگمو میخاستم رفتم خونه رفتم حموم خودمو اتیش بزنم درحمومو بستم اتیش روشن کردم یه قسمت حموم اتیش گرفته بود که به بیرون رفت
مامانم اومد شیشه روشکست من ازحال رفته بودم............وقتی بهوش اومدم روتخت بیمارستان ......منم که آروم گرفتم همه چی روبه زنش گفتم.
حقش بوداون با احساسات من بازی کرد دیگه هیچوقت سراغمونگرفت اما من چنددفعه بهش زنگ زدم گفت ازمن متنفره من زندگیشو به هم ریختم من فقط گریه کردم میدونم برای تو ومن زنش اضافه هست میگن به زنش فکرکن اما توالان کله ات داغه اون مرد رو حقت میدونی .......من یه عمر بخاطر اون آقا اززندگی محروم شدم..... من واقعی دوستش داشتم اما اون فقط هوس بود ....
اگه الان تو اون آقا رو امتحانش کنی یه تارموی همسرشو به صدتا دختر دیگه نمیده .....اشتباه منوتکرارش نکن
113713
نام: یسنا
شهر: شهرخدا
تاریخ: 7/2/2013 9:38:33 AM
کاربر مهمان
  مرجان ازمشهد
سلام
من دفعه دومم هست که مینویسم دفعه اول نوشتم وبهم گفتن ننویس الان اینا رو مینویسم ازتجربه ام میگم تا عبرتت بشه تا بفهمی داری به اشتباه میری وبفهمی که راه درست چیه
رابطه منم با یک مرد متاهل بود یه مردی که زن داشت تمام حرفایی رو که به تو زده بهتر از اونو به من گفت واما من........
رابطه من ازنگاه های پنهانیش شروع شد من تو دفترش کار می کردم خیلی کم می اومد دفترش چون توی شهردیگه هم کارمیکرداولش ازاینکه زنم تو خونه بدرفتاری میکنه حرف حرف خودشه همه شما زنا اینجوری هستین من اصلا بهش فکرنمیکردم اخه میدونستم زن داره کم کم شروع کرد یه روز اومد شهری که من تودفترش کارمیکردم اومدسربزنه ببینه چه خبره کارا خوب پیش میره یا نه-شبش که رفت شهرخودش توراه هم بود رابطه ازهمونجا شکل گرفت بهم گفت که دوستم داره منم بهش گفتم کاراشتباه میکنه زن داره گفت من الان عاشق توهستم هیچی رونمیبینم زنم بهم بی احترامی میکنه خواسته های منونمیبینه لجبازه حرف حرف خودشه اس امساش شروع شد.
منم بدم نمیومد خلاصه رابطه ما ادامه داشت بخاطردیدنم همیشه می اومد شهری که تودفترش کارمیکردم رابطه ما دوسال طول کشید به منم میگفت میخاد زنشوطلاق بده بهش میگفتم بیا خاستگاری اگه راست میگی ازاولشم من با قصد ازدواج باهاش رابطه برقرارکردم واونم قسم خورد به روح مامانش که قصد من فقط ازدواج با توئه دیگه از قولای الکیش خسته شدم همش میگفت توعشق منی توتمام داروندار منی من فقط تورومیخام من خوشبختم که تورودارم ............حوصله منوسربرده بود بعد یک ماه ازرابطه ما گذشته دیدم هیچکاری برای ازدواج ما یا طلاق زنش نمیکنه همش میگه صبرکن منم بداخلاقی میکردم انگاری اونم ازمن خسته شده بود کم جواب منومیداد..............ادامشوتوقسمت بعد بهت میگم
<<ابتدا <قبلی 11378 11377 11376 11375 11374 11373 11372 11371 11370 11369 11368 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=11373&mode=print