هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
112712
نام: لیلا
شهر: ماکو
تاریخ: 6/16/2013 6:56:46 PM
کاربر مهمان
  دلم از خدا گرفتههههههه
اصلا صدامو نمیشنوه
خسته شدم خداااااااااااااااا
112711
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 6/16/2013 6:31:07 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان

سلام به تک تک دوستان خوبم



مادری سه قابلمه به یک اندازه را روی سه شعله‌ی یکسان قرار داد و در هر کدام به مقدار مساوی آب ریخت .

در ظرف اول یک هویج، در ظرف دوم یک تخم‌ مرغ و در ظرف سوم چند دانه قهوه ریخت .

و به مدت زمان یکسان محتوای آن سه ظرف را حرارت داد .

بعد بچه‌های خود را صدا زد و گفت : از این آزمایش چه نتیجه‌ای می ‌گیرید ؟؟

بچه‌ها در مقابل سوال مادر جواب قانع‌کننده‌ و با معنایی نداشتند .

مادر توضیح داد : در این عالم آدم‌ ها در غبار زندگی ، در جوش و خروش‌ها و چالش‌ها و سختی‌های زندگی یکسان نیستند .

برخی از آدم‌ها مثل هویج هستند تا درون یک مشکل قرار نگرفته‌اند سفت و محکم‌اند .

ولی به‌ محض این که در جوش و خروش زندگی قرار می ‌گیرند شل می‌ شوند و خود را می ‌بازند .

فرزندان عزیزم لطفا در مسیر زندگی مثل هویج نباشید.

برخی از آدم‌ها در زندگی عادی و روتین زندگی شل هستند .

به‌ محض آن که با مشکل یا مشکلاتی برخورد می‌کنند سفت می‌شوند و حداقل خود را نگه می‌دارند مثل تخم‌مرغ .

بچه‌ها مثل تخم‌ مرغ نباشید .

اما برخی آدم‌ها در بلاها و سختی‌ها نه ‌تنها خود را نمی‌ بازند .

بلکه به محیط هم انرژی می‌دهند ، آن‌ها از محیط اثر نمی‌گیرند بلکه محیط را عوض می‌کنند .

آن‌ها مثل قهوه عمل می‌ کنند.

تمام محیط را تحت تاثیر خود قرار می‌دهند، تمام محیط را معطر می ‌کنند.

به زندگی آب و رنگ و طعم می‌دهند و این‌ها هستند که زنده می ‌مانند و زندگی‌ساز هستند .

فرزندانم لطفا مثل قهوه باشید .




در پناه خدا باشید .


یا حق
112710
نام: مجتبي
شهر: ...
تاریخ: 6/16/2013 6:10:38 PM
کاربر مهمان
  خدایا از آن بالا همه چیز کوچك دیده میشود... !
مثل درد هایم !
میشود کمی بیایی پایین تر تا حجم زجری که میکشم را ببینی ؟!؟
میشود مسائل را رو در رو حل کنیم ؟!
112709
نام: هادی
شهر: کرمانشاه
تاریخ: 6/16/2013 6:04:48 PM
کاربر مهمان
  با سلام

خدایا روح تمام شهیدان را با روح سالار محشور بفرماروح شهید بابائی ،آوینی، شیرازی،دوران،صیادی،وتمام دلاورمردان ایران زمین که خونشان را برای این مملکت دادن تا ما راحت زندگی کنیم
112708
نام: غریبه
شهر: غریبستون
تاریخ: 6/16/2013 5:51:57 PM
کاربر مهمان
  با سلام خدمت حرف دلی های عزیز خیلی خوشحالم باشمااشناشدم شایدامروزاخرین روزی باشه من اینجامییام ماراحلال کنید التماس دعای فراوان موفق وسربلند باشید


خداحافظ
112707
نام: محتاج دعا
شهر: تهران
تاریخ: 6/16/2013 5:41:53 PM
کاربر مهمان
  قسمت سوم
حالا دیگه 8 سال شده که تو داری میون تردید رفتن و ماندن ، میان خواهش نفس و ایمان!... دست و پا میزنی....تنهایی و شبهای تاریک و روزهای سرد و دو تا بچه بیگناه که تنها روزنه امیدشون نگاه خسته مادره ! بچه های بی پناهت که خدا تورو برای مواظبت از اونها مأمور و مسئول کرده....! و بعد از این همه وقت بعد از اینکه به هزار در بسته خورده دوباره سرو کله همسرت پیدا میشه و دست و از پا درازتر برمیگرده... حالا فرض کن بچه هات دوباره با نگاه با سکوت با التماس و با گریه ازت میخوان که ببخشیش و حرف از طلاق نزنی و دوباره باهاش ادامه بدی و تو هم قبول میکنی... ولی ببینی باز پرروتر از قبل و بدون کوچکترین ندامت و پشیمونی از گذشته فقط چون جایگاهی نداشته برگشته... حالا این دفعه هم به خودت بگی گذشت میکنم من که قرار نیست طلاق بگیرم و یا قرار نیست ازدواج کنم حداقل بذار بچه هام توی محیط خانواده بزرگ بشن و پدرشون بالا سرشون باشه و سرتو بندازی پائین به زندگیت ادامه بدی... حالا میخوام بدونم اگه توی این مدت که برگشته بازم بی محبت و بی توجه به تو و انگار نه انگار که تو زنشی ؟! و حالا شما هم مدام در معرض افکار و اغتشاشات فکری ناشی از خواهشهای غریزی باشی که در حالت عادی هیچوقت بهشون فکر هم نمیکردی.... چکار میکنی؟! آیا واقعاً میتونی از این امتحان الهی سربلند بیرون بیائی؟!
به نظر من مشکل مادی ، بیماری ، درس ، اشتغال ، اینها مشکلاتیه که تو زندگی با توکل و توسل قابل تحمله ! من توی دوران دانشجوئی هم کار میکردم هم درس میخوندم و هم بچه داری و خونه داری میکردم و اصلاً وضع مادیمون خوب نبود توی یه زیر زمین مستأجر بودیم،حتی قدرت خرید لباس نداشتیم و توی اون شرایط بخدا من هر ترم جزو سه نفر اول رشته خودم که فنی مهندسی بود بودم...ولی بخدا قسم یادم نمیاد که روزی سجده شکر بجا نیاورده باشم... روزی شکر خدا از روی زبونم افتاده باشه... حتی توی این 8 سال مشکلاتم هم همینطور...! توی محل کارم مسئولیت دارم ولی هیچوقت نذاشتم مشکلاتم باعث بشه توی کارم خللی وارد بشه یا کم کاری کنم و یا حق الناس...
ولی آیا جهاد با نفس هم میتونه قابل تحمل باشه...؟! توی جهاد با نفس بعد از چند مدت پیروزی ؟! سرکوب همیشه خواهشهای نفسانی حتی با رعایت کامل اصول و قوانین و احکام شرع مجازه؟!...
112706
نام: محتاج دعا
شهر: تهران
تاریخ: 6/16/2013 5:26:45 PM
کاربر مهمان
  قسمت دوم
سختی کار ، بچه داری ، کار خونه ، ...حالا تو مرحله بعد باز همسرتون که حالا درآمدی نداره و فقط صبح از خونه میره بیرون و شب میاد دست از پا درازتر و شما همچنان مصمم داری نقش یه زن خوب و فداکار و متعهد و با ایمانو بازی میکنی...باز سرو کله یه خانم معلوم الحال تو زندگیتون پیدا میشه و اینبار همسرتون به همه چیز پشت میکنه و ۴ سال نه خرجی نه محبت نه مسئولیت ونه هیچ نقشی به عنوان یه مرد تو زندگیت نداره و تازه بعد ۴ سال رهات میکنه و میره و درحالی که شما زیر عقدش هستین ۳ سال تو و دوتا بچتو رها میکنه به امون خدا...حتی سراغت نمیاد و نمیدونی کجاست و یه لحظه هم به این فکر نمیکنه که یه زن تنها که الان ۷ ساله که از طبیعی ترین حقوق خودش محروم شده! زن جوونی که ممکنه تو این جامعه کثیف اسیر هزاران دام شیطانی بشه...الان تکلیفش چیه درحالی که در عقد منه...!!! و حالا فرض کن بازم با تمام سختیهای تنهائی و بی کسی و... باز با دوتا بجه کوچیک ۳ سال دیگه تحمل میکنی و بخاطر بچه هات طلاق نمیگیری و پیگیرش نمیشی و همه چیزو بخدا میسپاری و با نجابت و صلابت بچه هاتو به دوش میکشی و هم کار میکنی و نمیذاری که هیچ کس حتی همسایه ها و همکارات و بیشتر فامیلات بفهمن که تو تنهائی و تنها زندگی میکنی که نکنه خدائی نکرده قصد تعرض و نگاه شیطانی پیدا کنن و به دروغ به همسایه ها میگی همسرم مأموریته و توی محل کارت ادا درمیاری که داری تلفنی باهمسرت صحبت میکنی و یا الکلی میگی دیشب همسرم اینو گفت و یا اینکارو کرد که فلان مرد هرزه محل کارت نفهمه که تو تنهائی و مشکل داری و بیاد بشینه الکی شروع کنه از همسرش بدگوئی کردن که آره بیا باهم باشیم و تنهائیمونو باهم پرکنیم و...حالا وسط این ماجرا و تنهائی تو سر و کله یه خواستگار قدیمی که چندین سال عاشقانه دوست داشته و دست تقدیر باعث شده با هم ازدواج نکنید و از قضا مرد بسیار خوب و موجهیه تو زندگیت پیدا میشه و مدعی میشه که تو تمام این سالا نتونسته با موضوع از دست دادن تو کنار بیاد و هنوز عاشقته و... و تو در تردید و اضطراب و تنهائی و دست و پا زدن میون خواسته نفس اماره و نفس مطمئنه با قلیان بیش از حد خواهشهای نفسانیت داری با تمام این مشکلات دست و پنجه نرم میکنی و بازم بر فرض اینکه نفس مطمئنه شما پیروز میشه و دست رد به سینه اون آقا میزنی و با نجابت و مصمم تر از قبل به زندگیت ادامه میدی و به بچه هات میرسی و الکی به اون آقا میگی که اشتباه اومده و تو با همسرت خیلی خوشبختی ! هیچ مشکلی نداری و اصلا هم پشیمون نیستی و دوست نداری که حتی بعنوان یک دوست با این آقا هم صحبت بشی... و دوباره روزهاتو با گرفتاری خرید و کار و رسیدگی به بچه ها و آشپزی و نظافت و ... و شبهاتو با گریه و زاری و ناله و تنهائی و نماز شب و دعا و نیایش و استغاثه به درگاه خدا پشت سر میگذاری.....ادامه دارد
112705
نام:
شهر:
تاریخ: 6/16/2013 5:18:38 PM
کاربر مهمان
  سلام چرا با اینهمه توسل به ائمه و امید به خداوند حاجتم روا نمیشود به حدی اشک ریختم که دیگه توانی برام نمونده.یادم نمیره روزی رو که توی ایستگاه مترو از شدت غم داشتم هلاک میشدم رفتم حرم عبدالعظیم دعا کردم و حاجتم رو ازش خواستم۰۰الن که دفتر خاطراتم رو که نگاه میکنم میبینم که با چه عجزو لابه ای از خدا درخواستم رو طلب کردم ازسال۹۰ وای دارم دیونه میشم هر راهی رو امتحان کردم دیگه هیچ امیدی ندرارم دیگه نمیتونم وجدش باور کنم دیگه نمیتونم خودم جمع کنم چطور وجودش باور کنم وقتی خدایی که داره هدر رفتنم رو میبینه آخخخخخ نگو که حکمت که باور نمیکنم بسه بسه
112704
نام: شیدا
شهر: مشهد
تاریخ: 6/16/2013 4:59:03 PM
کاربر مهمان
  سلام وعرض ادب خدمت غریبه ازغریبستون
دوست خوبم اشالله که زیزسایه حق تعالی خوبوسالم وشادباشیدوانشالله که تواین ماههای عزیز حاجت روابشید ممنون ازلطفتون خواهرم دعاگویتان هستم

××××××××دوست خوبم آیه جان ازمردادسرد سلام .مهدیس کوچولو درچه حالیه مواظبش باشید .خواهرم نتیجه ارشدم شهریورمیاد اما میدونم قبول نمیشم بقولی رفتیم دسته گل به آب دادیم کیک وساندیسو گرفتیم همه خوبی امتحان به همینه...خواهرم ازته دلم براتون دعامیکنم که یه همسرخوب نصیبتون بشه که تکیه گاه خوبی تا آخر عمر براتون باشه .....آمین

خدایا دعای همه عزیزان علی الخصوص حرف دلیهای مهربون رو حاجت رواکن همگی بگین الهی آمین .....آمین

112703
نام: محتاج دعا
شهر: تهران
تاریخ: 6/16/2013 4:49:40 PM
کاربر مهمان
  قسمت اول : و باز هم سلام به همه بچه های خوب حرف دل ، اینبار روی سخنم با خانم صبره،
شاید من نمیدانم اما میدانم که من شلاق خورده بلندترین ، تیره ترین و سردترین شبهای جور هستم، من زخم خورده یلدای ستم هستم...
از کودکی تنها خاطراتم فقر و تنگدستی و دست فروشی پدر و کلفتی مادر و سردی و بی مهری زمانه... دعاهای شبانه ... جای مهر پیشانی پدر و مادر و ناله های شبانه از درد دست و پا و کمر... سحر و افطار... صداقت و خیرخواهی پدر و مادر...نماز اول وقت و جماعت مسجد محل...خاطرات تلخ و جگر سوز کودکی پدر و مادر و دست و پا زدن برای فاصله گرفتن از غم و بدبختی که در وجود و تار و پود زندگی ما لانه کرده بود...بعد پیدا شدن سرو کله اعتیاد برای برادرهام و دق مرگ شدن پدر و مادرم و...
این مقدمه رو گفتم که بگم این مشکلات هیچوقت باعث دوری و ناامیدی و حرمان من نشد...
حالا یه سؤال دارم هم از شما و هم از خانم محمدی بزرگوار ! شما که بزرگترید و سرورید و سرد و گرم روزگار چشیده اید...
اگر شما خدائی نکرده با مقدمه ای بالا که شاید به اندازه سر سوزنی از توصیف سرگذشت غم انگیز من نیست زندگی مشترک رو با هزاران امید و آرزو شروع میکردید و صادقانه و خالصانه و با تمام وجود خودتون رو وقف زندگی مشترک میکردید و وسط تمام صداقت ، خانه داری ، تلاش ، نجابت ، وفاداری و... متوجه میشدید که همسرتون داره بهتون خیانت میکنه چکار میکردید؟؟! حالا فرض کنید تحمل کردید تلاش کردید زندگیتونو از دست ندید ! بیشتر سعی کردید در خدمت خانواده و بچه هاتون باشید با همت و تلاش و انگیزه بیشتر ادامه میدادید و هم بیرون خونه کار میکردید و هم توی خونه همه چیزو از خانه داری و زنانگی کم نمیذاشتید به امید بهبودی و...حالا تو همین گیر و دار همسرتون مدام از این شاخه به اون شاخه میپرید و درست و حسابی کار نمیکرد و یک روز درآمد داشت و ۶ ماه نداشت و...چکار میکردید... برفرض اینکه بازم تحمل میکردید و ادامه میدادید و میگفتید اشکال نداره توکل برخدا این خواست خداست شاید روزی ما از طریق کار من مقرر شده و همین درآمد من برای زندگی کافیه و...دوباره تلاش میکردید ادامه میدادید...ادامه دارد
<<ابتدا <قبلی 11277 11276 11275 11274 11273 11272 11271 11270 11269 11268 11267 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=11272&mode=print