هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
111572
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 5/28/2013 7:43:28 AM
کاربر مهمان
 

یا بقیه الله ...



سال‏هاست هراسان و مشتاق، به دنبال تو می‏گردم.
سررسیدها را، هفته‏ها را، ماه‏ها را خط می‏زنم؛ سه‏شنبه‏ها، پنج‏شنبه‏ها، جمعه‏ها، یکشنبه‏ها.
نمی‏دانم تو در کجای زمان ایستاده‏ای، تا ساعتم را با افق نگاه تو تنظیم کنم؟
ای شیرین‏تر از انگورهای تاکستان‏های عشق! عطر گیسوانت را رها کن تا ستاره‏ها، هر آن فرو بریزند و خواب‏های هر شب زمین را با یاد تو روشن کنند.
اگر بدانم که مرا دوست داری، شوریده‏ترین شاعر جهان خواهم شد؛ به کلماتم سوگند!...




" بر سجده هر نماز مهدی صلوات "




111571
نام: غریب
شهر: تنهایی
تاریخ: 5/28/2013 7:33:58 AM
کاربر مهمان
  سلام

امیدوارم که به حق این ماه عزیز ریشه اعتیاد از همه جاریشه کن بشه وهیچ جونی وخانواده ای درگیر این مشکل خانمان سوز نشوند

========================================
دیدین گفتم برم خونه زخم زبونا شروع میشه رفتم نشستم نامه ای که دکتر نوشته بود به یک دکتر اعصاب وروان رو میخوندم که بینم بیماریم چیه مادرم پرسید چی شد گفتم هیچی گفت مشکل اعصابو روانه کاش که با شروع کرد به فلسفه بافی مگه مشکل تو چیه که مشکل اعصابو روان داری چیت کمه ووووووووو که گفتم هیچیم نیست نونم درست ابمم درست چیز دیگم لازم ندارم وقتی کسی نباشه که باهاش حرف بزنی وهمه چیزو بریزی توی خودت معلومه چه بلایی سرت میاد که داداشم از اون طرف سرو کلش پیدا شد ودونفری شروع کردن به منت کردنم دخترای مردم کار سخت میکنن از توهم بهترن حالا تو کارمندی واینطور ناز میاری
چرا اینطورین چرا فکر میکنن من از همه بدترم چرا فکر میکنن بقیه مشکل ندارن چرا ادمو درک نمیکنند نزدیک چهار ساله با این بیماری دستو پنجه نرم میکنم نذاشتم کسی بفهمه تا اینکه دوهفته پیش حالم بد شده بود که پدر مادرم از در وارد شدن البته مادرم یک چیزیایی چندماه پیش فهمیده بود ولی به روی خودش نیاور اصلا حتی نگفت دکتر رفتی یا پاشو برو دکتر .پدرم پرسید چته منم گفتم چیکارم .دیگه دو.سه هفته است که فشار زیاد رومه وخودم وازشون اجازه خواستم برم دکتر گفتم باشه .که اقای دکتر گفتم دارو واست نمینویسم باید بری پیش متخصص پرسید متخصص سراغ داری گفتم اره واسش نامه نوشت وقتی رفتم دیدم نیست دیشب به بابام گفتم دکتره نیست رفته از اونا دکتر خوب هم غیر اون سراغ ندارم گفت رفته که رفته گفتم شما که اقای دکترو میشناسی بهش بگو دکتر دیگه معرفی کنه انگار نه انگار که منم حرفی زدم یا نه به قران دیگه موندم دیگه هنوز میگن چی کم داری .کاش میشد بگم محبت کم دارم توجه کم دارم دیدن خودمو کم دارم فقط وفقط پسراش من اصلا توی اون خونه ادم نیستم سر کار میرم خونه هم که میرم تموم کارارو میکنم بازم منت سرم دارن که هیچ کار نمیکنی ای خدا بکشم راحتم کننننننننننننننن
111570
نام: عبدالله نادم
شهر: زمین
تاریخ: 5/28/2013 7:25:50 AM
کاربر مهمان
  نام: یاصاحب الزمان ادرکنی
شهر: غربت


اولا لطفا از این نام برای حضور در این سایت استفاده نکن. چون شیعه امام زمانی سعی میکنه خطائی به این بزرگی را انجام ندهد.

دوما احنما میدهم برای عادی کردن گناه بین مسلمانان ،این موضوع را به این شفافی نوشته اید . وگر نه دو نفر مذهبی چنین کاری نمی کنند.

سوما اگر موضوع صحیح است ، هر چه زودتر با مادر و پدرت در میان بگذار .
111569
نام: فاطمه
شهر: تویسرکان
تاریخ: 5/28/2013 7:24:58 AM
کاربر مهمان
  باسلام و عرض ادب خدمت دوستان حرف دلی،یک ساعت مونده به امتحان رادیولوژی خیلی استرس دارم خواهش میکنم برام دعا کنید امتحانمو خوب بدم دارم از دلشوره میمیرم.
111568
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 5/28/2013 6:49:58 AM
کاربر مهمان
 

یا قاضی الحاجات


به نیت سلامتی راتای عزیز و نازنین :

یا من اسمه دوا و ذکره شفا
یا من اسمه دوا و ذکره شفا
یا من اسمه دوا و ذکره شفا


أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ


الهی
یا حمید و بحق محمد
یا عالی و بحق علی
یا فاطر و بحق فاطمه
یا محسن و بحق الحسن
یا قدیم الاحسان بحق الحسین " ع "

راتای عزیز و نازنین هر چه زودتر شفا پیدا کنند.
آمین یا رب العالمین



یا زهرا ... یا زهرا ...

111567
نام: مجنون مهدي(عج)
شهر: كوفه...
تاریخ: 5/28/2013 6:31:28 AM
کاربر مهمان
  سلام وعلي ال ياسين....


مديريت محترم حــــــــرف دل!!!
سلام .ممكنه بفرماييد چرا ادامه پست111532 درج نشده؟

التماس دعاي فرج

ادمین حرف دل :
تعداد کاراکترهای ثبت شده ی شما بیش از حد مجاز بوده و در سیستم ثبت نشده است.
111566
نام: اسيردل
شهر: زيرآسمون خدا
تاریخ: 5/28/2013 2:45:15 AM
کاربر مهمان
  سلام.من تازه اومدم ولي يه مشكل خيلي بزرگ دارم خواهش ميكنم هرچه زودتريه راه پيش پام بذاريد.خانمي 24ساله هستم كه يه دختردوساله دارم.حدود8سال باهمسرم عاشقانه زندگي كردم امايه مرتبه سريه قضيه كوچيك يه مردديگه واردزندگيم شدكه من دلبستش شدم.بذاريدازاول تعريف كنم.باخانمي دوست بودم كه خيلي به خونمون رفت وآمدداشت.باشوهرم هم خيلي راحت بودبعدازچندماه دوستي چندنفربهم گفتن كه بهترين دوستت باشوهرت رابطه داره.البته فقط درحددوستي.من باورنكردم تااينكه يه روزنزديكترين دوست شوهرم بهم اس دادوگفت رابطه خودت روبادوستت قطع كن.دليلش روپرسيدم گفت به بهانه توبراي ديدن شوهرت مياد.چندتانشوني هم دادكه همه درست بود.ازمن خواست خواهرانه بهش اعتمادكنم تاكمك كنه شوهرم رابطش روباطرف قطع كنه.گفت شوهرت اصلانبايدبدونه كه توهمه چي رو ميدوني.منم قبول كردم.تاچندروزبهم پيام ميدادوراهنماييم ميكردكه چطوري رفتاركنم.البته تواين چندروزخيلي بهم ميگفت جاي خواهرش دوستم داره از منم ميپرسيدكه دوستش دارم يانه من همه دفعات بهش گفتم نه تااينكه خرشدم ويه پيام عاشقانه براش فرستادم.ازبخت بدم گوشيش دست زنش بودكه متاسفانه يكي ازبهترين دوستام بود.بعدزنگش زدم وبهش گفتم كه زنش متوجه شده مابه هم پيام ميديم گفت خودم حلش ميكنم توفقط صبرداشته باش وهمون خواهربرام بمون امامن صبرم نرسيدوهمه چيزوبه مادرشوهرم گفتم.اونم بدترازمن همه چيزروبه شوهرم گفت.منم كه ازدست شوهرم عصبي بودم بهش گفتم حالاكه بهم خيانت كردي منم بابهترين دوستت دوستم.سراين قضيه دوستيشون به هم خوردكه من ديگه طاقت نياوردم وخودكشي كردم امانجات پيداكردم.ازاون به بعدشوهرم هركاري خواستم برام انجام حتي چون من ميخواستم تلاش كرد دوباره بادوستش رفت وآمدپيداكرديم اماچه كنم كه بين عقل ودلم گيركردم.عقلم ميگه شوهرت بهترين مرددنياست امادلم پيش دوستشه.دوست شوهرم سه تابچه داره.2سال ازمن بزرگتره.امابااينكه زنش رودوست داره رابطه خوبي باهم ندارن.شوهرم5سال ازمن بزرگتره امانتونست خلاف حرفاي دوستش روثابت كنه.حالاميگيدچيكاركنم پاروي دلم بذارم ويه عمربدون عشق به شوهرم زندگي كنم ياپاروي عقلم بذارم وبايه آبروريزي
هم به عشقم برسم هم چندتابچه روبدبخت كنم؟
111565
نام: پناه داده شده
شهر: شهر خدا
تاریخ: 5/28/2013 2:02:28 AM
کاربر مهمان
  سلام یا صاحب ازمان ادرکنی از شهر غربت حرف دلتو خوندم من بهت پیشنهاد میکنم به سایت خانه تحول بری و اونجا عضو بشی و تو قسمت مسافر کوچولو برو و همینارو که اینجا نوشتی اونجا بنویس این سایت معتبره که دینی هم هست این سایته آقای دکتر شاهین فرهنگ شاید بشناسیش تو اونجا حامی های زیادی هستن که میتونن کمکت کنن .منم برات دعا میکنم .التماس دعا
111564
نام: منصوره بماند
شهر: نمیگم
تاریخ: 5/28/2013 1:41:38 AM
تاریخ ثبت نام: 5/28/2013
  خستم شده ازگناه کردن چیکارکنم یه راهی میخام.
111563
نام: زهرا منصوره
شهر: بوشهر
تاریخ: 5/28/2013 1:33:21 AM
کاربر مهمان
  اگه بیام ببینم این یادداشتم ثبت نکردین شروع میکنم گناه کردن مسئولشم شمایین،دلم گرفت ازبس یادداشت گذاشتم وثبت نشد
<<ابتدا <قبلی 11163 11162 11161 11160 11159 11158 11157 11156 11155 11154 11153 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=11158&mode=print