هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
111552
نام: هدی
شهر: اصحاب کهف
تاریخ: 5/27/2013 6:13:11 PM
کاربر مهمان
  بنام خدای مهربونم......مادرم صبر.خواهرم سایه تروخدا بگین چی شده.؟راتا چش شده؟مادرم صبراینجوری که شما رفتین من داغون شدم.چی شده؟بمنم بگین تروخدا.سایه خواهرم چی شده؟راتا درچه وضعیتیه؟نکنه رفته توکما؟تروخدابگیین.هزارفکروخیال اومده توذهنم.منتظجوابتون هستم.نه سایه جان اگربعدامتوجه میشدم راتا حالش بدبوده وشماچیزی نگفتین نمی بخشیدمتون.اینجاماهمه ازیه جنسیم.تودردوغم هم شریکیم.تروخدا دقیقابگوحالش چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
111551
نام: هادی
شهر: کانال کمیل
تاریخ: 5/27/2013 5:52:33 PM
کاربر مهمان
  ***بِسمِ الله ِالرَّحمنِ الرَّحیمِ***
×××××××××××××××روز ششم...
خـتـــم صـلـــوات به نیت انتخاباتی نیکو
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 1:اول خط عاشقی
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 2الی6: شیدا
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 7الی8: x

************************************
سید علی لب تر کند جان را فدایش میکنم
111550
نام: گل یاس
شهر: غریب
تاریخ: 5/27/2013 5:38:12 PM
کاربر مهمان
  بچه ها سلام التماس دعا دارم از همتون
111549
نام: محتاج دعا
شهر: تهران
تاریخ: 5/27/2013 5:03:35 PM
کاربر مهمان
  سلام به بنده مهربون خدا خاطره تلخ
نمیدونم این گریه ها تا کی باید ادامه داشته باشه ولی به خود خدا دلم نمیاد که دل شماهارو به درد بیارم که این مشکلاتی رو که در مورد برادرم نوشتم یک هزارم مشکلات پی در پی زندگی منو و خانوادمه ! باورت میشه بیش از ۱۰ بار با تمام وجود و توان و انرژی خودم ، خواهرام ، مادر مرحوم بدبخت و زجر کشیدم تلاش کردیم که نجاتش بدیم ولی نشد که نشد... اصلاً نمیتونم بگم از چی و از کجا بگم...من مشکلات زیادی دارم ، خواهرام همینطور ، برادرام بدتر بدتر ! و پدر و مادر و حتی مادر بزرگ مرحومم هیچوقت نشد که مشکلی توی زندگیمون پیدا بشه و به خیر و خوشی حل و فصل بشه ... بدبختی روی بدبختی ، گرفتاری بعد گرفتاری ، خفت و خواری و به قول شما آبرو ریزی و زخم زبون مردم!!!
مادرم خیلی به خانواده شهدا کمک و همدردی میکرد وقتی میمومد میدید که جگرگوشش چطوری داره آب میشه گریه میکرد و میگفت وقتی تو کلاس قرآن میگن برا سلامتی مادر شهدا صلوات من تمام وجودم متلاشی میشه و میگم ای کاش پسر منم شهید شده بود و حداقل افتخار میکردم که حاصل عمرمو در راه خدا دادم ولی الان جوون با استعداد و دانشمندم باید جلوی چشمم پر پر بزنه... باورتون میشه تو گرفتاریهای شدید زندگی منو و بقیه بچه هاش بود که یه روز برادرم از بس که مواد مصرف کرده بود توی اتاق به حالت مرگ افتاده بود و خون از دماغش اومده بود میره بالاسرش میبنش و همون شب سکته مغزی کرد و مرد!!! با دلی پردرد...! زنی که سالها برا امرا معاش بچه هاش کلفتی کرده بود! زنی که بچه هاش به تیزهوشی و دها معروف بودن و تو مدرسه همیشه شاگرد اول! زنی که هیچوقت نماز اول وقتش ترک نشده بود ! زنی که از دو سالگی زجر کشیده بود! باورتون میشه وقتی ۳ سالش بوده و یتیم بوده ناپدریش مجبورش میکرده بره نونهائی رو که مادر بزرگم توخونه درست میکرده بفروشه و یه دختر بچه سه ساله توی کوچه پس کوچه ها با ید سبد نون وقت برگشتن خونه از ترس اینکه بخاطر بقیه نونهائی که نتونسته بفروشه از ترس سکته میکرده و جرأت نمیکرده بره خونه و التماس میکرده که تورو خدا ازم نون بخرید.... وقتی یه روز با چند تا نون برمیگرده مادرش که البته زن خوبی بوده فقط بخاطر شوهرش و بدبختیهائی که اونم قابل وصف نیست با سیخ میزنه تو سرش و فرق سرش شکافته میشه و بعد از ۵۰ سال هنوز خط بزرگی جای شکستگی سرش پیدا بود... حالا همین زن در حسرت خوشبختی حداقل فقط یکی از بچه هاش تا آخرین لحظه مرکش اه کشید... اگه از مشکلات خودم و خواهرام بگم که دیگه اشک همه درمیاد... ولی ما هیچوقت از رو نرفتیم و باز از خدا التماس کردیم و ازش خواستیم... من از خدا میخوام که با توانائی مطلقی که داره ریشه همه قاچاق چی های بی شرف و خدانشناسو از زمین برداره....
111548
نام: محتاج دعا
شهر: تهران
تاریخ: 5/27/2013 4:41:26 PM
کاربر مهمان
  سلام به همه خوبان حرف دلی
امیدوارم که همه مریضها مخصوصاً بچه های خوب و مهربونی که گذرشون به این محفل میفته و مریض هستند به حق بیمار کربلا هرچه زودتر شفای عاجل بگیرن... خواهر خوبم غریب از تنهائی و راتای عزیز براتون آرزوی سلامتی و بهبودی کامل دارم...
دوباره صدای نم نم بارونه با طعم تلخ خاطرات، خاطرات تک تک لحظات زندگی مثل قطرات ریز باران روی ذهنم میان،لحظه ای که دیگه هیچ شعری تسکینم نمیده و با هیچ چی آروم نمیشم، حس عجیبیه میخوام بنویسم اما نمیتونم دلم واژه تازه می خواد واژه ای که بتونه تمام احساسم رو بیان کنه...یاد این جمله افتادم "وقتی چترت خداست ، بگذار ابر سرنوشت هر چه میخواهد ببارد ....
خدای من..........بهترینم...........کاش می فهمیدم ،آن چیزی را که به هزاران طریق قصد گفتنش را داری!
نا توانی ام را به علم بی انتهایت بپوش.......خدای من...
..برای تو هیچ امر و هیچ کاری سخت نیست.....اگر تو مرا بپذیری و اجابتم کنی....دیگه هیچ کس نمیتونه دلمو به راحتی بشکونه....احساسمو زیر پاش لگد کنه....خدایا خودت دیدی که یک ساعت پیش چطوری دلم شکست...! خودت شاهد لحظه های منی...
خدایا تو ناظری بر اعمال و واقفی بر افکار و نیات...
میبینی و میدونی که بندگانت چکار میکنن و چه اندیشه ای دارن...
پس ای آگاه به راز درون همه ! ای گره گشای مشکلات بندگانت ...
به همه کسانی که با هزاران امید دست نیاز به درگاه بی نیازت بلند میکنن نگاه کن و جوابشونو بده و نیازشونو از خودت به دیگری وامگذار...
خدایا هفت ساله که صبر کردم و ازت چشم امید برنبستم... کم نیستند کسائی که به امید رحمت تو بهتر و بیشتر از من به درگاهت استغاثه کردن و جواب نگرفتن...! ولی من ناتوانم ! ضعیفم ! بی کس و بی پناهم !
پناهم بده ای کس بی کسان و با دستان لایزال و توانا و قدرتمند خودت حاجات همه حاجتمندان مخصوصاً بندگان خدائی که از اینجا رو به درگاهت آوردن که اینجارو کعبه دلشون قرار دادن و با صد عجز و التماس به ریسمانت چنگ زدن برآورده به خیر کن و گره کور زندگی منو با دستان مهربانت باز کن...
خدایا خدایا
حاجی به ره کعبه من جانب خمار*** من یار طلب کردم او جلوه گه یار
معبودم
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید***یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
خدایا ما عکس رخ یارو در میعادگاه شهید سید مرتضی آوینی دیدیم
خدیا رخ بر متاب و نگاهتو از ما نگیر
خدایا امیدوار به رحمت خدا ، غریب تنهائی ، راستین حرف دل ، مجنون مهدی عج ، مارال مسیر سبز ، مطهره زینب سلامات ، عطیه ، خاک از ایثار ، ملکوت ،... تک تک کسانی که عکس رخ تورو توی خونه شهید آوینی دیدن از در خونت بی جواب برنگردون... خدایا خدایا خدایا

111547
نام: فاطمه
شهر: قاین
تاریخ: 5/27/2013 4:12:02 PM
کاربر مهمان
  سلام اعتکاف جای همه تون خالی عالی بودبرای همتون دعاکردم ایه واست دعاکردم صبح که دیدم نوشتی به نفع توشده نامه خیلی خوشحال شدم جناب هود واسه شماهم دعا کردم بازکه رفتی زینب جان خوش به سعادتت که پیش خدااینقدرارزش داری راتا عزیزانشالله که زودترخوب بشن فاطمه ازدهنو تومثل خودمی مشکل توهم مثل منه حتی هم سنیم هروقت برای خودم دعاکردم واسه توهم دعا کردم به نیت همتون دورکعت نمازحاجت خوندم شادباشین وخوش التماس دعا
111546
نام: هدی
شهر: اصحاب کهف
تاریخ: 5/27/2013 3:54:33 PM
کاربر مهمان
  بنام خدای مهربونم.....*********حسین برادرکوچکم فرزندسیف الدوله ازشهرقصه ها خیلی خوش اومدی.ان شاء الله که حتما قسمتت بشه بری پابوس امام رضا.وپدرمهربونتم برات عسل وپیتزابخره.ای وای چندسالته برادرم؟بایدکوچک باشی.خیلی ذوق کردم پیامتو دیدم.پدرومادر چطورن؟نمیدونم کدوم فرزندشون هستی.پدرت میگفت فرزندشون مریض هست.آیاشمابودی یاخیر؟خواستم بدونم حال فرزندشون خوب شده؟پدر چراحضورشون کم شده؟گفتم حتماکسالت فرزندشون جدی بوده که حضورشون کمرنگ شده.ان شاء الله خانواده ی محترمتون ازجمله خودت درموفقیت وسلامتی کامل باشین.احسنت ودرودبرشما************خوبان حرف دلی چراهمه دارن میرن؟؟راتا نیست.زینب داره میره.خداروشکرفهمیدم داری میری مسافرت.ان شاء الله خوش بگذره بهت.وزودی باحال خوش واسودگی خاطربرگردی.منتظرحضورت هستم خواهرخوبم.****یاعباس هم که داره میره.اخه کجااااااااا؟امیدوارم زودی برگردی برادرم............ازهمه التماس دعا
111545
نام: صبر
شهر:
تاریخ: 5/27/2013 3:52:49 PM
کاربر مهمان
  بچه ها برای راتا هرکسی هر جوری میتونه هر چقدر میتونه دعا کنه حالش خوب نیست منم دیگه فعلا نمیام
111544
نام: خاطره ی تلخ
شهر: از اهالی حرف دل
تاریخ: 5/27/2013 3:31:28 PM
کاربر مهمان
  محتاج دعا سلام وعرض ادب.بانوشتن گوشه ای ازحرف دلت خاطراتی تلخ برای من زنده شد.گفتم بگم شایدمسکنی وراهی باشه برای شمابزرگوار.گفتین برادرتون دچاراعتیادشده.بسیاربسیارناراحت ودلشکسته شدم.برادرمن هم زمانی دچاراعتیادبود.ابتدا که مدام انکارمیکرد.بالاخره برای همه اشکارشد.یادآوریش برام خیلی سخته.خانواده ما دارای پنج فرزنده.خانواده ی کاملا معمولی هم هستیم.قصه ی زندگی پدرم سراسردرده.ازتولدش که دردوسالگیش بدون مادرشدوتا به الان.پدرش هم که توان بزرگ کردنشونداشت.ومسئولیت اون هم به دوش پدرم بود.ماپنج تافرزندرودرنهایت سختی بزرگ کرده.وامابرادرم.پدرم خیلی سعی کردکه برادرم دنبال رفیق ودوست ناباب نره ولی این گوش نمیکرد.وقتی پدرم فهمید دچاراعتیادشده.بسیارشوکه شد.بماندحرفاوقضاوتهای اطرافیان چه زخم تلخ وسرشکستگی رنج اوری که برای پدرم بود.اطرافیان گفتن ببرینش کمپ های ترک اعتیاد.پدرم گفت نه.اونجااذیت میشه.خودم ترکش میدم.یکسال تمام برادرم روبازن وفرزندش روخونشون نگهداری کردتا ترک کنه.دکتر میاوردبالای سرش.میبردش ومیاوردش.یعنی شماتصورکن ترک فرزندش جلوچشای خودش چقدرزجراوربود.املاک وزمینهایی که داشت در روستا فروخت تا کارش اونجانباشه.چون کارپدرمن کشاورزی وقالیبافی بود.به همراه برادرم میرفت سرکارکه مباداوسوسه بشه وزحماتش بربادبره.تواین یکسال تموم روزها اه وناله وگریه مادروپدرم بود.هنوزیادم نمیره چطورباتمام قدرتم به دستای پدرم چسبیده بودم برای اینکه خودش روازشدت ناراحتی نزنه.ومن دراغوشش گریه میکردم.هنوز زار زدن پدرم رویادم نرفته.هنوز اشکهاوناله های مادرم یادم نرفته.باورکنین دارم باگریه براتون مینویسم.گریه های همسرش وفرزندش.وای خدای من.همزمان با این اتفاقات زندگی من هم دچارمشکلات زیادی بود.زخم زبانهاییکه من بخاطربرادرم ازخانواده ی همسرم شنیدم.چندین بارترکش دادن ولی بازپنهانی دچارش میشد.یکسال بهربدبختی ای گذشت که برادرم بازوسوسه شدوازخونه اش فرارکرد وبعدازیکماه گریه وزاری ورازه ونیازپدرومادرم برگشت.بچه ی خواهرم ازشدت ناراحتیش سقط شد.اون زمان تصمیم براین شد ببرنش کمپ ترک اعتیاد.15 روزاونجابودکه مجددبازاومدخونه ی پدرم.وای روزیکه ازکمپ اورده بودنش وقتی رفتم دیدنش بسیارلاغرووحشتناک شده بود.سریع اومدم بیرون وشروع کردم بگریه کردن.مادرم قبلش بهم گفته بودمبادابری وجلوش گریه کنی.بازدوباره ازاول بایدمواظبش میبودن.بازدوباره تموم اون زجرهاشروع شده بود.ولی ترک اصلیش روداخل کمپ انجام داده بود.ولی بازهم باید دوباره شروع میکردن.چندماهی بازخونه ی پدرم بود.وهمون مواظبهاروانجام دادن.هرکاری که میشدانجام دادن تا ترک کنه وبزندگیش برگرده.وخداروهزاران بارشکرالان پاک شده وزندگی ارومی روداره.برادرم تروبخداقسمت میدم به برادرت کمک کن.میدونم خیلی زجراوره که برادرت اینجورتلف بشه.خیلی سخت ورنج اوره.ولی ناممکن نیست.حیف است همچون جوانی که اینجورتلف بشه.خداوند کسانیکه چنین میکنن باجوونای ما روبراه راست هدایت کنه.چقدآه وناله پشت سراینجورآدماکشیده میشه.ای خدا اعتیادروازنقطه نقطه ی جهان ریشه کن کن.واقعا اعتیادخانمان سوزه.برادرم محتاج دعا: وقتی اینجورگفتی خیلی خیلی ناراحت شدم.دلم شکست.گریم گرفت.فهمیدم داری چه دردی رومیکشی.برای برادرتون نذرمیکنم که ان شاء الله بتونه ترک کنه وزندگی جدیدی روشروع کنه.شماهم کمکش کنین.خداوندهرگزنمیخواد بندش در رنج وبدی باشه.نجات برادرتون بستگی بخودش واطرافیانش داره.بخدا خیلی سخته.ترک اعتیادبسیارزجرآوره.ولی بعدازهرسختی آسانی است.غیرممکن نیس.امیدوارم روزی بیاین وبگین برادرتون ترک کرده.بی
111543
نام: سایه
شهر: زیرسایه خدا
تاریخ: 5/27/2013 3:00:54 PM
کاربر مهمان
  سلام دوستان .بی نهایت سپاسگزارم از تک تکتون ازخانم صبرکه وقتی ایمیلشون رو دیدم شوک شدم که چقدر یک نفر میتونه مهربون باشه.هدی جان خانمی گل وقتی اینجوری حرف میزنی احساس گناه میکنم که چرا گفتم. وقتی ایمیل خانم صبررو دیدم احساس گناه کردم که چرابایدسبب ناراحتیون بشم.من روببخشیدخانم آیه ایمان دارم راتا باشنیدن این خبرخوشحال میشه.من هم خوشحال شدم.انشالله خیلی زودخوب میشه و خودش میاد ازتون تشکرمیکنه.حلالم کنیدبازهم شرمنده هستم.
<<ابتدا <قبلی 11161 11160 11159 11158 11157 11156 11155 11154 11153 11152 11151 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=11156&mode=print