هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
108972
نام: بهانه
شهر: تهران
تاریخ: 4/21/2013 4:08:18 PM
کاربر مهمان
  خيلي خسته ام برام دعا كنيد از اين همه سر در گمي خسته شدم نمي دنم چي مي خوام از خودم از همه همش ادنبال بهانه گرفتنم تورو خدا برام دعاكنيد
108971
نام: گداعلی
شهر: کشکول سرا
تاریخ: 4/21/2013 3:57:45 PM
کاربر مهمان
  سلام * التماس دعا * سلام * التماس دعا * اسیرم اسیر
108970
نام: فدای آقا
شهر: ساری
تاریخ: 4/21/2013 3:06:52 PM
کاربر مهمان
  هر کسی متنی،عکسی از حضرت آقا داره به این ایمیل بفرسته با تشکر.................
yarerahbar@yahoo.com
108969
نام: سيد علي
شهر: طبس
تاریخ: 4/21/2013 2:54:53 PM
کاربر مهمان
  سلام ميخواستم چند تا دلنوشته براي امام زمان هم فراهم كنيد حيفه همچين سايتي در مورد امام زمان كم چيزي داشته باشه ازتون ممنونم به نظرم اگر ميشود اعتنا دهيد
108968
نام: حسین‏ ‏حدادی
شهر: تهران‏ ‏پاکدشت‏ ‏فرون‏ ‏اباد
تاریخ: 4/21/2013 2:48:43 PM
کاربر مهمان
  السلام‏ ‏علیک‏ ‏یا‏ ‏صاحب‏ ‏الزمان.اقا‏ ‏دنیا‏ ‏پر‏ ‏از‏ ‏فساد‏ ‏شده‏ ‏است.ادمهایی‏ ‏که‏ ‏بدون‏ ‏هیچ‏ ‏تجربه‏ ‏وعلمی‏ وفقط‏ ‏به‏ ‏نیت‏ ‏بزرگ‏ ‏نشان‏ ‏دادن‏ ‏خودمسولیت می‏‏گیرند‏ ‏وازمردم‏ ‏ما‏ ‏به‏ ‏عنوان‏ ‏پله‏ ‏ای‏ ‏برای‏ ‏پیشرفت‏ ‏وترقی‏ ‏خودشان‏ ‏استفاده‏ ‏میکنند.نتیجه‏ ‏این‏ ‏کار‏ ‏این‏ ‏می‏ ‏شود‏ ‏که‏ ‏مردم‏ ‏علاوه‏ ‏بر‏ ‏انکه‏ ‏ضرر‏ ‏میکنند‏ ‏دچار‏ ‏خسران‏ ‏نیز‏ ‏می‏ ‏شوند‏ ‏یعنی‏ ‏ان‏ ‏چیزی‏ ‏را‏ ‏که‏ ‏دارندنیز‏ ‏از‏ ‏دست‏ ‏می‏ ‏دهند.جلوی‏ ‏پیشرفت‏ ‏دیگران‏ ‏راگرفتن‏ ‏ودر‏ ‏نتیجه‏ ‏جلوی‏ ‏پیشرفت‏ ‏جامعه‏ ‏را‏ ‏گرفتند.اقا‏ ‏کی‏ ‏ظهور‏ ‏میکنی‏ ‏تاریشه‏ ‏همه‏ ‏این‏ ‏ادما‏ ‏را‏ ‏بسوزونی.
108967
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 4/21/2013 2:39:38 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان ♥ ☸ ♥
سلام به تک تک دوستان خوبم ♥ ☸ ♥




در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند . ♥ ☸ ♥
یکی از اون ها جانسون و دیگری پیتر بود . ♥ ☸ ♥
این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند . ♥ ☸ ♥
آن قدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر می کردند که ِاین دو نفر با هم برادرند . ♥ ☸ ♥
با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند . ♥ ☸ ♥
اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت . ♥ ☸ ♥
همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه می گفتند و برای مشکلاتشون با هم دیگه ، هم فکری می کردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند . ♥ ☸ ♥
اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون این که پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان می گذاشت . ♥ ☸ ♥
وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می‌ شد ، ناراحت می‌شد اما به روش هم نمی‌آورد . ♥ ☸ ♥
چون آن قدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه . ♥ ☸ ♥
به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می ‌داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد . ♥ ☸ ♥
سال ها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش ، اما این رابطه هم چنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می ‌شد . ♥ ☸ ♥
یه روز پیتر میخواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر . ♥ ☸ ♥
به خاطر همین اومد و به جانسون گفت : من دارم ، میرم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم . ♥ ☸ ♥
جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد . ♥ ☸ ♥
وقتی داشت به خونه برمی ‌گشت ، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن . ♥ ☸ ♥
هوا دیگه داشت کم کم تاریک می‌شد و جانسون با دوستاش میخواست خداحافظی کنه . ♥ ☸ ♥
اما دوستاش گفتن : هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمیری ؟؟ ♥ ☸ ♥
اونم گفت که : پول های پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پول ها مراقبت کنه . ♥ ☸ ♥
خلاصه خداحافظی کرد و رفت . ♥ ☸ ♥
وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش . ♥ ☸ ♥
پول ها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید . ♥ ☸ ♥
بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود ، بله درست حدس زدید . ♥ ☸ ♥
چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پول ها رو با خودشون بردند !! ♥ ☸ ♥
جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سکته می کرد !! ♥ ☸ ♥
تمام زندگیش رو هم اگه می‌ فروخت نمی‌ تونست جبران پول های دزدیده شده رو بکنه . ♥ ☸ ♥
از ناراحتی لب به غذا هم نزد . ♥ ☸ ♥
دم دمای غروب بود که دید صدای در میاد . ♥ ☸ ♥
در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پول ها رو با خودش ببره . ♥ ☸ ♥
وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد . ♥ ☸ ♥
پیتر به جای این که ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه ، شروع کرد به خندیدن و گفت : می دونستم ، میدونستم که بازم مثل همیشه نمی‌تونی جلوی زبونت رو بگیری . ♥ ☸ ♥
اما اصلاً نترس . ♥ ☸ ♥
چون من فکرشو میکردم که این اتفاق بیافته . ♥ ☸ ♥
به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه‌ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می‌شه . ♥ ☸ ♥
و تو به همه می گی که سکه‌ها پیش تو بوده ، خونه من امن
108966
نام: هود
شهر: تبریز
تاریخ: 4/21/2013 2:02:16 PM
کاربر مهمان
  مادر یعنی چراغ خونه،مادر یعنی صفای خونه،مادر یعنی امید خونه،مادر چی بگم از تو،سرت دادمیزنم ،چرا هیچی نمیگی،چرا هوامو داری،محلت نمیزارم برام لقمه میگیری،خونرو به هم میزنم ،میگی من جمع میکنم تو برو،مادر آخه من کی بزرگ میشم.عاقل میشم .اینقدر لوسم نکن .شدم بچه ننه،اگه کسی سرم داد بزنه گریه میکنم.تنها اشکامو تودیدی ومحرم اسرارمنی، دیگه غصه منو نخور.--------روایت شده روز شهادت حضرت زهرا از بستر بیماری بلند شدند ولباس بچه هارو شستند وخانه را جارو کردندوبرای بچه ها نان پختندوآخ هنوز کمر زهرا درد میکرد،وای جای مسمارها باز بود وخون بند نمیشد،آخه مادر تمیزی خونه یعنی اینقدر مهمه،غذای بچه ها رو آماده کردن این قدر مهمه که شما تا آخرین نفس دلت با اونابود. مادر خونه همه چی رو مرتب کرد .بچه ها چقدر خوشحال بودند.مادرشون سر پا شده دیگه نگو ،هنوز حسین سیر نگاهت نکرده وزود دلتنگ توشده،نخواب ،نرو به بستر ،چشماتو نبند مادر ،وقتی خبر به مولا علی رسید راه مسجد تا خانه زیاد نبود ولی چندین بار مولا روی زمین نشستند،سلام بر ام ابیها ،ام حسن وحسین ،سلام بر تو مادر مهربان بشریت ،امروز مادر مهمان تو هستیم . همه دست خالی ،بیچاره ایم .یا فاطمه زهرا ،میدونم به خاطر روضه حسین هم که شدی میای اینجا دلم خوشه به پسرت ،تو رو قسم به حسین دست مارو بگیر .-وقتی حر راه را بر امام حسین بست .وموعظه امام بر روی او اثر نکرد.امام به حر گفت مادرت به عزای توبنشیند.وحر نگاهی به امام انداخت وگفت به خدا قسم اگر مادرت کسی جز فاطمه زهرا بود به او ناسزا میگفتم. اما که مادر تو جز بهترین های مادران است ومحبت زهرا بود که حر را تنها وتنها نجات داد . یا حسین، هادی ،هم عاشق مادر توست به خاطر مادرت کمکش کن .گره مشکلاتش فقط به دست توست .مهمان مادر توست .(دوستان برای باز شدن مشکل هادی سه صلوات به روح زهرا بفرستیم تا خدا گره مشکلشو باز کنه از همتون التماس دعا دارم وممنون صداقتنون)
108965
نام: حسين حسيني
شهر: تهران
تاریخ: 4/21/2013 1:47:34 PM
کاربر مهمان
  من يک گناه بزرگي انجام دادم در يک شب بدي ازون روزي که اين گناه رو انجام دادم عذاب وجدان بدي دارم ميخواستم ببينم چجوري ميتونم جبران کنمک ازينم عذاب وجدان راحت شم.
108964
نام: منتظرظهورمنجی
شهر: قزوین
تاریخ: 4/21/2013 1:34:44 PM
کاربر مهمان
  سلام حاج آقاسیف الدوله من یه مشکلی دارم که به هرکی میگم می خنده ومسخرم می کنه راستش وقتی تنهامو می خوابم هرچی جن وپریه میان توخوابم واذیتم می کنن ومن توخواب سوره هایی که بلدمو می خونم غیب می شن ودوباره ظاهرمی شن ومن خیلی می ترسم وقتی تنهام بخوابم خونه اولمون گلخونه داشتیم همه می گفتن مال گلخونه است خونه دوممونم قدیمی بود همه می گفتن خونتون قدیمیه این خونمون آپارتمان نوسازه وگلخونه هم نداریم ولی من همچنان این مشکلو دارم لطفاراهنماییم کنین چجوری از این مشکل خلاص بشم ممنون
108963
نام: غریب امام هادی ع
شهر: زاهدان
تاریخ: 4/21/2013 1:32:46 PM
کاربر مهمان
  بچه هاداخل پیام قبلیم نوشتم 23برج2تاریخشواشتباه نوشتم برج 3 هستش
<<ابتدا <قبلی 10903 10902 10901 10900 10899 10898 10897 10896 10895 10894 10893 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10898&mode=print