هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
108502
نام: فاطمه
شهر: الشتر
تاریخ: 4/15/2013 8:20:56 AM
کاربر مهمان
  به نام خدا
سلام به همه ی دوستان خوب حرف دل.
دلم گرفته.....
سالها بود که از دلم دور بودم، همین برادرام شهدای عزیز دستمو گرفتن و از منجلاب گناه بیرون کشیدن
خیلی دوسشون دارم،
میخوام با کسی ازدواج کنم اما ملاکم سید بودن طرفمه
به زهرای مرضیه دست خودم نیست عاشق ذریه حضرت زهرام، خوشون باعث شدن اسممو به فاطمه عوض کنم و عوض بشم ازشونم میخوام عروسشون بشم....
تقریبا بهش جواب رد دادم اما خیلی اذیت شد و دلشو شکستم......
108501
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 4/15/2013 8:11:14 AM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان


سلام به تک تک دوستان خوبم




جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود .

یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند .

مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می ‌توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟؟

دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی !!

حرف‌های مافوق اثری نداشت و سرباز به نجات دوستش رفت .

به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه‌هایش کشید و به پادگان رساند .

افسر مافوق به سراغ آن‌ها رفت .

سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت : من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه ، دوستت مرده !!

خود تو هم زخم‌های عمیق و مرگباری برداشتی !!

سرباز در جواب گفت : قربان ارزشش را داشت .

- منظورت چیه که ارزشش را داشت ؟؟!!

می‌شه بگی ؟؟

سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت .

چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود .

من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می‌کنم .

اون گفت : جیمی ، من می‌دونستم که تو به کمک من می‌آیی .



در پناه خدا باشید .


یا حق
108500
نام: سیف الدوله
شهر: قدس
تاریخ: 4/15/2013 8:06:31 AM
کاربر مهمان
  چادر دامنه سرسبز قله های پاکی و صلابت است


خواهرم!

چادر خلعت زیبای رهروان وادی عشق است که طوفان هوس ها توان خلعت آن ها را ندارد.

چرا که آنان معجون فهم و عشق و تسلیم رابه کام جان خود ریختند و چنین معجونی پادزهر هوس های آدمی است.

خواهرم که به شکوفایی عالم جانت رو کرده ای!نیک بدان که رشد تو جز در تسلیم حق نباشد و عمران و آبادی جانت جز به تخریب لانه های هوس شکل نگیرد.

پس اسرار زیبایی های سر و سینه ات را به مقنعه ای سپار که آن ها را از نامحرم بپوشاند و از روسری های نازک وکوتاه بپرهیز که اسرار تو را بر نامحرم افشا کنند. خدایت توفیق دهد.

تعابیری از شهید رجایی پیرامون حجاب
108499
نام: امیر حسین
شهر: الشتر
تاریخ: 4/15/2013 8:05:27 AM
کاربر مهمان
  سلام خواهر شیدا خانم
برای من هم جز ۱۰ قرآن بذار
ممنون
108498
نام: سیف الدوله
شهر: قدس
تاریخ: 4/15/2013 7:56:21 AM
کاربر مهمان
  خانم ها نخوانند!


تعظیـــــــــم کـن!
تعظیـــــــــم کـن
تعظیـــــــــم کـن!


دخترک رو به من کرد و گفت:واقعا آقا؟!
گفتم:ببخشید چی واقعا؟!

گفت:واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!

گفتم:بله

گفت:اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشیدفقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!

گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی …..

108497
نام: نردبانی سوی خدا
شهر: شهرخدا
تاریخ: 4/15/2013 7:51:33 AM
کاربر مهمان
  ***بِسمِ الله ِالرَّحمنِ الرَّحیمِ***

حضرت امام صادق علیه السلام
صلوات بر پیامبر (ص) و آل او،‏سنگین ترین عملی است که در روز قیامت در ترازوی اعمال گذاشته می شود
☸ ♥ ☸ ♥ ☸ ♥ ☸ خـتـــم صـلـــوات حــرف دل ؛ نوبت بیست ودوم☸ ♥ ☸ ♥ ☸ ♥ ☸ ♥ ☸ ♥ ☸ ♥ ☸ ♥ ☸
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 1 الی -5 : درمانده عزیز ازشهردوزخ(5دسته)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 6-15 :مهلاخانم ازهشتگرد-کرج(10دسته)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی: 16الی20 :ریحانه خانم گل ازنظر آباد -کرج(5 دسته)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 17 الی26 :مسافرکوچولو(آرمان)ازمشهدالرضا(10 دسته)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 27الی31 : شیداازمشهد
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 32 :شهیدامیرکبیرگرامی
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 33-34 :ساراجون ازقدس
(2 دسته که 200 صلوات میشه)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی ۳۵آلی۳۹:جناب سیف الدوله گرامی از قدس (۵دسته گل)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی ۴۰الی۴۴: راستین عزیزم .۵دسته گل)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی ۴۵الی۵۴:درمانده گرامی از دوزخ(۱۰دسته گل)
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی55الی64:مهسا خانم ازتهران
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی 65_78 :ریحانه خدا ازشهرتهران
☸ دسته گل صلوات یکصدتایِی ۷۹الی۹۰:نردبانی سوی خدا از شهر خدا(۱۲دسته گل)

*********************
*نکته:
این ختم صلوات به نیّت شفای بیماران وهدیه به روح امام حسن مجتبی علیه السلام میباشد.

اَللًّهُـــــــمَّ صَـــــلِ عَـــــلَى مُحَمَّـــــــدٍ وَ آلِ مُحَمَّـــــــَد و عَجِّـــــــلّ فَّرَجَهُـــــــم♥ ☸ ♥

108496
نام: سیف الدوله
شهر: قدس
تاریخ: 4/15/2013 7:39:09 AM
کاربر مهمان
  جوان بوالهوس
جوان بوالهوس
جوان بوالهوس


مفضل بن بشیر می گوید: همراه قافله ای به سفر حج می رفتیم. در راه به قبیله ای از اعراب چادرنشین رسیدیم.


ضمن بحث و گفت و گو درباره ی آن قبیله، شخصی گفت :

در این قبیله، زنی است که در زیبایی و جمال، نظیر ندارد و در معالجه و درمان مارگزیدگی، مهارتی عجیب دارد .

ما به فکر افتادیم که آن زن را از نزدیک ببینیم و برای دیدن آن زن زیبا، بهانه ای جز معالجه ی مارگزیدگی، وجود نداشت.


جوانی از همراهان ما که از شنیدن اوصاف آن زن، فریفته ی جمال وی شده بود، تکه چوبی از روی زمین برداشت و پای خود را با چوب به اندازه ای خراشید که خون آلود شد.

سپس به عنوان درمان زخم مار، به خانه ی آن زن رفتیم و او را از زیبایی، مانند خورشید؛ درخشان دیدیم.
آن جوان، خراش پای خود را نشان داد و گفت:

این اثر نیش ماری است که ساعتی پیش، مرا گزیده است و اکنون می خواهم که آن را مداوا کنی.


زن زیباروی، نگاهی به خراش پای جوان انداخت و پس از معاینه گفت: این زخم مار نیست؛ ولی از چیزی که به ادرار مار آلوده بوده، خراش برداشته و این آلودگی، بدن را مسموم کرده و علاج پذیر نیست

و من این طور تشخیص می دهم که تا چند ساعت دیگر خواهی مُرد.

جوان هوسران که از دیدن طبیب ماهروی، خود را باخته و همه چیز را فراموش کرده بود، ناگهان به خود آمد و تازه متوجه شد که در راه یک فکر شیطانی،

چگونه جان خویش را در معرض خطر مرگ قرار داده است؛ اما دیگر کار از کار گذشته بود.


سرانجام وقتی خورشید به میان آسمان رسید، جوان بوالهوس بر اثر مسمومیتی که از ناحیه ی آن چوب آلوده، پیدا کرده بود، دیده از جهان فروبست و قربانی نگاه هوس آلود خود شد.

منبع: هزار و یک حکایت اخلاقی؛ محمدحسین محمدی، ص۷۱۲


108495
نام: سیف الدوله
شهر: قدس
تاریخ: 4/15/2013 7:24:42 AM
کاربر مهمان
  نام: مجتبی بخشی
شهر: قدس
سلام و عرض ادب؛
آدرس رو که توی سایت نمیشه زد؛اما بدونید از استانهای جنوبی کشور هستیم!اگه نزدیک باشید در خدمت هستیم!
108494
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 4/15/2013 7:04:20 AM
کاربر مهمان
 
یاقاضی الحاجات


هر چه زمان میگذرد مردم افسرده تر می شوند..
واین خاصیت زمان است ...
خوشا به حال آنانکه بجای زمان
به صاحب الزمان عج الله "دل میبندند....


" بر جذبه هر نگاه مهدی صلوات "


یا زهرا... یا زهرا...
108493
نام: سوگند
شهر: امان از جدایی
تاریخ: 4/15/2013 6:34:27 AM
کاربر مهمان
 

یا ستار العیوب


آجرک الله یا بقیه الله ...
آجرک الله یا بقیه الله ...
آجرک الله یا بقیه الله ...


اجر عزاداریهایتان با یوسف گمگشته زهرا .


یا زهرا... یا زهرا...
<<ابتدا <قبلی 10856 10855 10854 10853 10852 10851 10850 10849 10848 10847 10846 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10851&mode=print