هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
106642
نام: سامان
شهر:
تاریخ: 3/12/2013 3:55:58 PM
کاربر مهمان
  سلام
نام :سايه
شهر :زير سايه خدا

نه دست شما درد نكنه كه اينطور راهنماي مي كنيد و اميد به دوستان ميدهيد اونهم براي مزاح بود منهم به نوبه ي خودم از شما تشكر مي كنم ولي بعضي از دوستان ايراد گرفته اند فكر مي كنند من هم بايد شعر بگم يا ... نميدونم فقط بايد بياي بگي سلام و خداحافظ
106641
نام: فریبا
شهر: عشق
تاریخ: 3/12/2013 3:47:14 PM
کاربر مهمان
  به خدا اومده بودم ببینمت هیچ وقت ازم نپرسیدی چی میخام داشتم این روزا از خوشحالی پرواز میکردم برات همون گلی که دوست داشتی گرفته بودم فقط به امید تو زندم ازت هیچی نمیخام فقط میخام منم مثل زلیخا یه گوشه ای بشینم فقط نگات کنم فقط میترسم قصه دوست داشتنمو مردم شهر بدونند بازم مثل اونروزا امونم ندن بازم اگه خاستم از همه بهت نزدیکتربشم بگن برو عقب بازم اروم بگم دل من اروم باش اما دیگه فکر کنم همه دنیا بدونن چقدر دوست دارم وقتی میگی میخای بری میگم بازمداره شوخی میکنه و اروم زیر لب میخندم همیشه ارزوم بود یه بار سرمو بزارم رو شونه هات دلم میگره وقتی پیشم نیستی بازم اروم میگم دارم میشنوم صدای قلبشو دوست دارم یه روز بهم بگی چرا اینهمه عاشقتم مهربونم.
106640
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 3/12/2013 3:42:12 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان

سلام به تک تک دوستان خوبم


سری سوم لطیفه ها


** تمساحه میره گدایی ، میگه :به من بدبخت مارمولک کمک کنید !!

** آقا گرگه بعد کلی وب گردی ، آی دی شنگول و منگول رو پیدا می کنه .
بعد باهاشون قرار میزاره .
بعدش میره سر قرار می بینه چوپان دروغگو اومده!!!!

** خروسه سر کلاس به مرغه گفت : بهم نوک میدی ؟؟
مرغه گفت : الان ؟؟!! اینجا ؟؟!! نه !!
خروسه میگه : به جهنم با خودکار می‌ نویسم !!

** روزی عقابی خسته داشت پرواز می کرد که ، ناگهان گنجشکی میره طرفش می گه : کاکا وسعت پر رو حال می کنی ؟؟
عقابه می گه : برو حوصلتو ندارم !!
گنجشکه بازم پیله می کنه ، می گه : کا وسعت باله رو حال می کنی ؟؟
عقابه بازم می گه : بروحوصلت و ندارم و گرنه میام یه کاری می کنم پرات بریزه !!
گنجشکه می گه : مردی بیا !!
عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میروزنه .
گنجشکه در حال افتادان میگه :کا هیکل و حال می کنی !!

** یه اردکه پاش گیر کرده بوده به در اتوبوس و اتوبوس هم داشته می رفته و اردکه می گفته : مگ مگ
و مسافرها می گفتن : آمریکا

** از یه مار می پرسن : نظرت راجع به عشق و عاشقی چیه ؟؟
میگه : پدر عشق و عاشقی بسوزه ، من یک سال به پای دختر همسایه نشستم بعد فهمیدم شلنگ بوده !!!!

** کره خری از مامانش پرسید : من چطور به دنیا اومدم ؟؟
مامانش گفت: بابای خرت ، خر شد ، عاشق من ماده خر شد .
من خر هم ، خر شدم . عاشق اون نره خر شدم .
این طوری شد که خر تو خر شد و کره خری مثل تو بدر شد .

** یک مورچه و یک زرافه باهم ازدواج می کنند .
شب عروسی مورچه گم می‌ شه بعد از یک هفته پیداش می‌ شه .
بعد زرافه بهش می‌ گه : این همه مدت کجا بودی ؟؟
مورچه می ‌گه : تو راه بودم که بیام بوست کنم !!!!!!!!

** یه بار یه مورچه ای داشته یه برنج با خودش می برده ، دوستش بهش می گه : از کجا برنج آوردی ؟؟
می گه : “”حمیییییییییید”

** یه سیب زمینی قل می خوره میره تو لونه ی جوجه تیغی .
جوجه تیغی هم داد میزنه : آخ جون داداشی از سربازی برگشت !!

** دایناسوره به دوست دخترش میگه : میای بریم سینما
میگه : نه !!
- میای بریم شام
میگه : نه
- میای بریم خونمون ......
میگه : نه !!…..
دایناسوره میگه : به درک خوب همین کارا رو کردی نسلمون منقرض شد دیگه!!

** یه مگس با بچه‌هایش روی سر کچل یه مردی نشستند .
پس از چند لحظه بچه مگس به پدرش گفت : بابا آب میخوام .
پدرش گفت : آخه وسط این کویر آب از کجا بیارم عزیزم ؟؟ !!



در پناه خدا باشید .


یا حق
106639
نام: علی
شهر: تبریز
تاریخ: 3/12/2013 3:39:33 PM
کاربر مهمان
  سلام کسی که گفت به گل نسبتی نیست روی تورا آقاجان فزود قدر گل کاست آبروی تورا (خواهم دلی که محو شود در نگاه تو خواهم سری که مست شود در هوای تو مولا این جان زمن بگیر که با غیر آشناست جانی دگر بده که فقط آشنای توست)
106638
نام: سید
شهر: عالم مجردات
تاریخ: 3/12/2013 3:25:30 PM
کاربر مهمان
  سلام.(....مبل بسیار مجللی بود، خونه هم که باظاهر مذهبی شون نمی خوند .پرسید:< خوب آقا... چندترم ازدرس ودانشگاه مونده؟><سه چهار ترمی دارم><،اوووو...خیلیه... سه4ترم!>،نمی دونم چیش عجیب بود یا خیلی بد بودکه ترم پنجمی ام،نهایتش خیلی درس برام میموند ترم نه تمام بود.<راستی آقا... مامانت با من کاری داشت؟><نمیدونم!ما فقط اومدیم خونتون و احوال پرسی وزیارتی هم حرم حضرت معصومه(ع)>اگر هم کاری داشت از دیشب تا حالا با این جور سین جینای.....بنده خدا پشیمون شدیانه نمیدونم. <ماشالا ماشاالله ریشِت هم که ازعلما و فضلا بلندتره!> فقط یک پیشینه انحرافی که از قبل برام تعریف کرده بودن به ذهنم تداعی شد.هرچندملبس بودن کل خانواده به لباس مقدس روحانیت و...شایدظاهراًحفظ بشند.الحمدالله.حالاهم ترم 4وآخرارشدمهندسی پزشکی دانشگاه تهرانم.ولی آخرنفهمیدم چرادائیم دخترشو به من نداد؟باخودم گفتم ای کاش خونشون نرفته بودم که حداقل همون دائی دوران بچگی که هروقتی خونمون میومد عطرآدامس بادکنکیش بیادموندنی بود،به خاطرم میموند.)
106637
نام: سایه
شهر: زیرسایه خدا
تاریخ: 3/12/2013 3:14:33 PM
کاربر مهمان
  سلاااااااااااااااام به همه دوستان .
سلام اقا سامان والا من نفهمیدم این تعریف بود یا تعریف نبود . ولی درهرصورت من بسیارمثبت نگرم و شهامت عذرخواهی کردن رو هم دارم هم از شما و هم از سایر دوستان اگرجسارت یا بی ادبی کردم عذرخواهی میکنم. وهزاران باربابت محبتتون ممنون
---------------------
و یه صحبت کوچولو با مهشید جون خیلی ازت دلم گرفت به جای فکرکردن به حرفهام فقط و فقط حرف خودتو میزنی و همش حرفهای که نه مهربونی داره نه محبت . اون نباید تلاش کنه توی دل تو جا بازکنه این شما هستی که باید دوستش داشته باشی . نمیدونم چرا یاد نگرفتیم بگیم دوستت داریم حس میکنیم غرورمون میشکنی نه این عشق رو به وجود میاره. اما خانمی خیلی دلم میخواست به حرفهام فکرکنی و ببینی خدا با اون عظمتش میبخشه میگذره میگه دوستتمون داره از خطر نجاتمون میده بعد ما بنده ها فقط روی اشتباهمون پا فشاری میکنیم. موفق باشی. هرچی فکرمیکنی صلاحه انجام بده با دعا کاری نمیشه کرد چون خدا بهت نعمت تفکرداده فکرکن و تصمیم بگیر. ببخش من خیلی کم عصبانی میشم اما الان واقعا ناراحت شدم وقتی دوباره دیدم حرف از نامیدی زدی . دنیای من خالی از هرنوع کینه،ناامیدی هست برای همینه که نمیتونم بپذیرم. اگر گستاخی کردم ازت معذرت میخوام حلالم کن.
106636
نام: فدای آقا
شهر: ساری
تاریخ: 3/12/2013 3:04:13 PM
کاربر مهمان
  سلام بچه ها. حالم بد شده امروز باید برم بیمارستان بستری شم خیلی برام دعا کنین.تحمل سرم کورتون رو ندارم.فاطمه از مشهد رفتی پیش امام رضا حتما دعام کن بگو سیده فاطمه حالش بده.
106635
نام: مجنون مهدي(عج)
شهر: شايد كوفه...
تاریخ: 3/12/2013 2:49:30 PM
کاربر مهمان
  سلام علي آل ياسين...

میرسد عید و دلها شاد و خرم!

همه در فکر دیدارند با هم،
همه آماده اند سفره بچینند،
به فکر سفره های هفت سین اند،
منم در سفره دارم هفت سین را،
ولی توأم شده با داغ زهرا،
بود سین نخستین ســــیلی کین،
به روی مادرم با دست سنگین،
ببین بر سفره سین دومم را،
که ســـویی نیست در چشمان زهرا(س)،
بگویم سین سوم تا بسوزی،
که مادر ســـوخت از این کینه توزی،
از این ماتم دل حیدر غمین است،
که سین چارمم ســـقط جنین است،
به روی سفره سین پنجم این است،
سر ســــجاده اش زینب(س)حزین است،
شده سفره پر از اشک شبانه،
ششم سین مانده ســــوت و کور خانه،
چه گویم ای عزیز از سین آخر،
بود آن ســـینه مجروح مادر...

سحرخيز مدينه كي مي آيي؟....

التماس دعاي فرج
106634
نام: جا مانده از راه خدا
شهر: تهران
تاریخ: 3/12/2013 2:38:50 PM
کاربر مهمان
  به نام خداوند بخشنده و مهربان


سلام به تک تک دوستان خوبم



تا حالا داستان طرح هدف مند منصور خلیفه دوم عباس راشنید یا نه ؟؟!!!!!!!!



داستان از این قراره که منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی ، بعد از انتقال پایتخت به بغداد تصمیم گرفت برای دفاع از این شهر دور اونو دیوار بکشه .

اما دلش نمی خواست پول ساختن دیوار و از جیب خودش بده .

بنابر این تصمیم خاصی اتخاذ کرد .

اون در شهر اعلام کرد که قراره سرشماری بشه و هر کس به تعداد اعضای خانواده یک سکه نقره دریافت خواهد کرد .

مردم که هم طمع کار شده بودند و هم از بس به اعوامل خلیفه مالیات داده بودند خسته شده بودند .

وقتی مامور ثبت میومد ، اعضای خانواده رو زیاد می گفتند .

مثلا اونی که اعضای خانوادش ۴ نفر بودند تعداد رو ۸ نفر می گفت و ۸ سکه نقره می گرفت .

و مامور ثبت بعد از دادن ۸ سکه نقره ، یه پلاک رو سر در خونه نصب می کرد و تعداد اعضای خانواده رو روی اون حک می کردند .

خلاصه بعد از اتمام سر شماری مردم سخت خوشحال بودند که سر منصورو کلاه گذاشتن .

اما بلافاصله بعد از اتمام سر شماری خلیفه حکمی‌صادر کرد که :

به منظور حفظ مملکت و دفاع از کیان کشور و ایجاد امنیت ما خلیفه مسلمین تصمیم گرفتیم که بر گرداگرد شهر دیوار بکشیم .

بنابر این هر یک از سکنه شهر می بایست برای تامین امنیت یک سکه طلا پرداخت نماید .

بیچاره مردم شهر تازه فهمیدند چه خبره .

حالا اونی که تعداد اعضای خانواده رو زیاد گفته بود و یک سکه نقره گرفته بود بایستی به ازای اون یه نفر یه سکه طلا که قیمتش بیشتر از سکه نقره بود می ‌پرداختند .



در پناه خدا باشید .


یا حق

106633
نام: مریم
شهر:
تاریخ: 3/12/2013 2:24:32 PM
کاربر مهمان
  خیلی خستم.
<<ابتدا <قبلی 10670 10669 10668 10667 10666 10665 10664 10663 10662 10661 10660 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10665&mode=print