هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
106042
نام: شیدا
شهر: مشهد
تاریخ: 3/2/2013 11:04:25 PM
کاربر مهمان
  امیدم به خدا
ازشهرخیانت

سلام دوست خوبم
شماحق اینو داشتی که برا اینده ات انتخاب کنی کسی که نمیتونه این حق ازکسی بگیره فرض کن یه عالمه خاستگارداری بخای همشونو رد کنی یعنی تو دل همشونو شکستی؟؟؟؟؟؟؟
شاید خدا تورو تواون موقعیت گذاشته که درس بگیری
نه اینکه فکر کنی دل پسر خاله (به توان دو )روبشکنی
بعد نفرینت کرده
دوست خوبم مگه چقد سن ات هست که بخای ببازی
این برات یه تجربه بوده یه تجربه که درس بگیری که به هرکسی اعتماد نکنی حتی اگه کسی باشه که برات بمیره کسی که همش بزنگه همش حرفای عشقولانه بزنه حتی کسی که بهت وعده ازدواجو داده
البته غصه نخور دنیا دارمکافاته
اونی که بهت وعده داده زده زیر قولش یه جای زندگی کم میاره اما تو که به پسرخاله (پسرخاله به توان دو تو میگم) وعده ای ندادی که بخاد دلش بشکنه
به قول آقای مدیر گرامی سایت : نفرین درصورتی میگیره که سزاوارش باشه درغیراین صورت مثل برگشت یه صداتویه یه کوه خالی است
دیگه هم غصه نخور خدابزرگه باخداباش وپادشاهی کن
وقتی وقتش برسه بایکی بهترازدوپسرخاله هات ازدواج خواهی کرد ایشاله
ولی کاری نکن که قهرخدابیاد
وبخای تااخرعمرتنها بمونی کاری کن خدا ازت راضی باشه
بذاربرات بگم دانشگاه که بودم
یه دوست گل داشتم نمازخون تومسابقات حفظ قرآن هم شرکت میکرد قران همه چیش کامل بود حجابش همه چی هم اتاقیم بود من مامان اتاق بودمو اونم دخترگل من خیلی پاک بود بهش میگفتیم حاج خانم بقیه رو امر به معروف میکرد سعی میکرد بچه هایی که به جای بچه های فارغ التحصیل می اومدن تویه انتخابشون نهایت سعی میکردیم که کسی رو بیاریم که دوست پسرنداشته باشه بهرحال کم گفتم ازخوبیاش این دخترازبس باخدا بود خداهم باهاش بودخاستگارای خوبی داشت اما به دین نماز ایمان اونم اولش بامامانش صحبت میکرد ازاین میخام بگم با خداباش پادشاهی کن واقعا باخدابودخداهم هرچی میخاست بهش میدادالبته اینجور آدما خدابهشون بیشترسختی میده تاببینن قدرت امتحانشودارن که حتی تویه سخت ترین شرایط گله نمیکردمیگفت خدایا شکرت
سخته شکرکنی خدارووقتی چیزی ازت میگیره همه مون وقتی خداچیزی ازمون میگیره باهاش قهرمیشیم گله میکنیم دریغ ازاینکه حلال مشکلاتمون همین خداست که گره میذاره تاامتحانمون کنه - برات دعا میکنم که خدا بهترین فرد وبیاره توزندگیت یه زندگی خوب بهت بده ان شا الله
دوست عزیزم ببخش نظرخواهی کردم
توکل وصبریاااااااااااااادت نره شبت قشنگ وپرستاره های نازوسفید
امیدوارم مدیر گرامی اینجا حرفامو بذاره

106041
نام: فاطمه
شهر: تهران
تاریخ: 3/2/2013 10:53:07 PM
کاربر مهمان
  سلام
الان که دارم می نویسم اشک از چشمام می ریزه،این اولین باره که دارم اینجا می نویسم.چندتا از پیام های قبلی رو خوندم و متوجه شدم کسانی هستند که مشکلی شبیه من دارن
من 25 سالمه،شهریورماه سال 90 یه خواستگار برام اومد،معرفی کرده بودن.اولش که مادرش زنگ زد،گفت پسرم 8 سال حوزه درس خونده اما لیسانس حقوق هم داره.راستش من اولش قبول نکردم که بیان،اما مادرش اصرار کرد که باورکنید پسر ما مذهبی خشک نیست و...
منم قبول کردم بیان،اسمش مجید بود.وقتی اومد و باهم حرف زدیم،طوری به دلم نشست که باورم نمیشد.همونی بود که میخواستم،ساده،صمیمی ومهربون،خوشحال بودم که با یه فرد دیندار آشنا شدم.
من همیشه توی زندگیم تنها بودم،خیلی حسرت داشتم.وقتی آقامجید اومد،احساس کردم دعاهام مستجاب شده.اون موقع ماه مبارک رمضان بود،وقت اذان مغرب،اشک ریختم و با همه وجودم دعا کردم خدایاآقامجید رو ازم نگیر،کمکمون کن مشکلی پیش نیاد..
پدرم آدم سختیه.راستش کسی دوستش نداره.فقط به خاطر اینکه سالها مسؤل بوده،دور و برش هستن.هیچ فامیلی توی تهران نداریم،باهیچ کس رفت و آمد خانوادگی نداره.من دو جلسه با آقامجید حرف زدم،پدرش بازنشسته ارتش بود و مادرش بازنشسته آموزش و پرورش.من قبول کردم.بعدش آقامجید رفت دفتر پدرم،بهش گفت که سربازی نرفتم،هنوز شغل ثابت ندارم و... با همه اینها پدرم هم قبول کرد گفت پسر خوب و مسلمونیه
یه جلسه آقامجید و پدرمادرش اومدن،من و پدرمادرم بودیم.پدرم توی اون جلسه گفت که مادیات براش مهم نیست و اخلاق مهمه و...همه چی خوب بود
اما شب بله برون،وقتی همه اعضای خانواده ها باهم روبه رو شدن،همه چی بهم ریخت
به هر حال اون شب من و آقامجید به هم محرم شدیم،امابعد رفتن اونها،توی خونه ی ما آشوب به پا شد.پدرم از بعضی رفتارهای برادر و داماد آقامجید خوشش نیومد،داد می کشید دعوا میکرد.من اشک می ریختم..
اون شب،آخه شب بله برون من بود...
پدرم 180 درجه عوض شد،گیر داد که خونه نداره،ماشین نداره،شغل نداره.. حتی یه جوری شد که به من گفت می برنت توی خونه شون که لباسهاشون رو بشوری..
و من اشک میریختم
خدایا آخه چرا ..
فرداش به آقامجید زنگ زدم و رفتم باهاش صحبت کردم،گفتم اینجوری شده دیشب.رنگش پرید باورش نمیشد اون هم گریه کرد خیلی..
بهم گفت شب های قدر میرفته مراسم حاج آقامجتبی (خدا رحمتشون کنه)کنار خیابون روزنامه پهن میکرده و اشک میریخته تا صبح،میگفت اون شبها منو از خدا خواسته..
هنوز یک هفته نشده بود که پدرم همه وسایل و هدیه هایی که برام فرستاده بودن پس داد و حتی حاضرنشد با پدرآقامجید حرف بزنه،تا اونجایی که تونست اون بندگان خدا رو تحقیر کرد..
من و آقامجید تصمیم گرفتیم صبرکنیم،تا ایشون سربازی برن و کارپیدا کنن،بعدش دوباره اقدام کنن.نمیخواستیم از هم جدا بشیم..
حالا یک سال و نیم گذشته.آقامجید سربازیشون تموم شد اما هنوز کاری پیدا نکردن.این روزها پدرومادرشون هم اصرار میکنن بهشون که منو فراموش کنه و بره دنبال زندگیش
اما نه اون می تونه و نه من..
بیچاره و درمونده و بی پناه شدم
من یه بنده ی حقیر خدام که دستم به هیچ جایی بند نیست و زورم به پدرم نمیرسه.من آقامجید رو بخاطر دین و اخلاقش انتخاب کردم،اما خانواده م منو له کردن..فقط به فکر خودشون بودن.یادمه پدرم میگفت اگه از من بپرسن دامادت چیکاره ست چی بگم؟شرم میکرد بگه دامادش طلبه ست..
فقط پول خودشون،موقعیت خودشون،مقام خودشون...
من دستهام رو به آسمون بلند کردم و داد زدم الهی و ربی من لی غیرک..خدایا من جز تو کی رو دارم به فریادم برس
حالا برای آقامجید موقعیت ازدواج بهتری
106040
نام: مهتاب
شهر: نجف اباد
تاریخ: 3/2/2013 10:50:45 PM
کاربر مهمان
  سلام.ممنون بابت دست نوشته های دکتر چمران.راستش من ایشون رو خیلی دوست دارم.ایشون برام مثل یه دوست میمونه.یه دوست قدیی.یه دوستی که سالها پیش شناختمش ولی چند سالی بود که فراموشش کرده بودم.و امشب که دلم خیلی گرفته بود یه دفعه یاد ایشون تو ذهنم جرقه زد.اومدم گوگل و بعدش هم تو سایت شما.به هر حال ممنون....
106039
نام: فرشته
شهر: غم
تاریخ: 3/2/2013 10:41:11 PM
کاربر مهمان
  سلام به بچه های حرف دل عزیز
تسبیحی بافته ام ،
نه از سنگ ،نه از چوب ،نه از مروارید !
بلور اشکهایم را به نخ کشیده ام تا برایت دعا کنم
هرانچه ارزو داری .
سلام اقا رضااز ایلام خوش امدید امیدوارم حرف دل شهید اوینی برای شما هم مثل من یک تلنگر باشه .
بچه ها خیلی دلم براتون تنگ شده بود هرجا هستین مارو هم دعا کنید
106038
نام: مهناز
شهر: تنهایی
تاریخ: 3/2/2013 10:08:52 PM
کاربر مهمان
  هوالرب
سلام

عاشق ازشهر:اصفهان !خداروشکر که به حاجتت رسیدی ،شاکر باش.انشاالله که حاجت روابشی.

توبه کننده ازشهر:ورامین! صبور باش عزیز و توکل کن...به دلت کینه و بدی راه ندیه که شیطان و راه دادی.

محمد جوادازشهر: !با حرف دوستان کاملا موافقم.

سادات حسینی ازشهر: تهران!توکل کن عزیز،منم شرایط شما را داشتم و بعدش فهمیدم خاوادم درست میگفتن.آقای سیف الدوله البته درست میگن ولی من خودم جو گیر شدم ، داغ بودم ووونمیدونم هرچی بود فکر میکردم میتونم با زندگی طلبه وار (البته طلبه ای که خواستگار خودم بود)کنار بیام ولی در واقع نمیتونستم.


كميل ازشهر:اصفهان!خوشحالم برگشتید.حاجتتون روا.

جان و جوانیم فدای رهبرم ازشهر: شهرخدا! ممنون که با متن های زیبا و تلنگر زنت هستی.خدا قوت.

امیدم به خدا ازشهر: خیانت!با حرفای مدیریت حرف دل موافقم و میگم که به اسمت توجه کن و عامل به مفهوم اسمت باش.

ملتمس دعا ازشهر: آشوب!حاجتتروا انشاالله واینکه هدا دلتو آروم کنه .

رضا ازشهر:ایلام!خیر مقدم، خوش آمدین.اینجا مال همه دوستای آقاسید شهیده.


تا الان فکر میکردم صلواتا و ختم قرآن جمع شده...رفقا برام 5 دسته صلوات و 1جز قرآن لطفا.

آقای سیف الدوله یه تشکر و خداقوت ویژه خدمت شما که هستسن و ما را باحرف ها تون راهنمایی میکنید. ممنون و خداقوت.

مدیریت حرف دل!خداقوت ،آجرک الله.
106037
نام: تنها
شهر: تنهایی
تاریخ: 3/2/2013 10:00:06 PM
کاربر مهمان
  سلام سوگند عزیز خوش به حالت تورو خدا هم برامن مخصوص دعا کن هم برا یه مریض سرطانی به امام حسین بگو یه نفر تو همدان منتظر جوابتونه
106036
نام: سادات حسینی
شهر: تهران
تاریخ: 3/2/2013 9:59:06 PM
کاربر مهمان
  نام:سیف الدوله شهر:قدس
سلام واقعااز راهنمایتان ممنونم!میدونید من ملاک خودم برای زندگی و ازدواجم چیز دیگه ای نه پول برام مهمه نه مادیات من زندگی رو میخوام که خدا واهل بیت علیهم السلام ازم راضی باشن اما متاسفانه بیشترمردم الان به مادیات فکرمیکنن ازجمله پدرخودم نمیدونم احساس میکنم این شیطونه که داره این وسط اذیت میکنه تا بابام راضی نشه!

نام:بنده روسیاه خدا شهر:هیچ جایی ندارم برای زندگی
سلام برا دعاکن من خودم همیشه دوست داشتم تو زندگی وقتی ازدواج میکنم ازنظر معنوی پیشرفت کنم یعنی از اینی که هستم به خدا نزدیک تر بشم
راستی عزیزم منم درس طلبگی رو دوس دارم اما نشد برم حوزه به جاش رفتم رشته علوم وحدیث توی شهرری خیلی رشته خوبیه تمام درسای حوزه رومیخونیم!
منم برات دعامیکنم زودتر با اونی که دوس داری ازدواج کنی


دوستان عزیز دعاکنید بابام راضی بشه من بااین پسره که طلبه است ازدواج کنم

106035
نام: تنها
شهر: تنهایی
تاریخ: 3/2/2013 9:41:17 PM
کاربر مهمان
  سلام راست میگن جامعه خراب شده واقعأ محیط مدرسه ها خراب شده چه برسه به دانشگاه. من دانش آموزم بچه های کلاسمون زیاد قید وبند ندارند بعضی وقتها یه چیزای میگن که آدم خجالت میکشه .اونروز تو کللاس نشسته بودیم یکی گفت که دیگه ایام فاطمیه می افته تو عید اون یکی برگشت گفت مسخره کردن خودشونو دو ماه برا امام حسین عزا میگیرند دو ماه برا حضرت فاطمه هر روزم که شهادته پس کی شادی کنیم تازه اینا کمن خدا نکنه یه طلبه بمیره چند روز براش عزا میگیرن وبعد شروع کردن به مسخره کردن آیت الله خوشوقت من اعصابم خورد شد ولی هیچ جوابی نتونستم بدم واقعأ ناراحتم شما بگید من باید چی کار کنم)در ضمن التماس دعا(
106034
نام: فاطمه
شهر: تویسرکان
تاریخ: 3/2/2013 9:29:38 PM
کاربر مهمان
  تنهایی ریشه تمامی گناهان و درد هاست ؛

چوپان را "تنهایی"دروغگو كرد !!!

106033
نام: شهید امیر کبیر
شهر: وطن
تاریخ: 3/2/2013 9:28:28 PM
کاربر مهمان
  دکتر شهید علی شریعتی زیبا فرمود:
تنهایی بهای آزادیست
------
خانم سوگند سلام خوش به حالتون نمیدونم چی بگم
-----
<<ابتدا <قبلی 10610 10609 10608 10607 10606 10605 10604 10603 10602 10601 10600 بعدی> انتها>>



Logo
https://old.aviny.com/guestbook/default.aspx?Page=10605&mode=print