اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
105312 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
2/19/2013 7:40:32 AM
کاربر مهمان
|
الهی و ربی من لی غیرک
|
|
105311 |
نام:
راستین
شهر:
غریبم
تاریخ:
2/19/2013 1:49:11 AM
کاربر مهمان
|
لا حول و لا قوة الا باالله العلی العظیم...خدایا آرومم کن من بجز تو کسی رو ندارم کمکم کن.
|
|
105310 |
نام:
زينب ###
شهر:
اصفهان
تاریخ:
2/19/2013 1:12:00 AM
کاربر مهمان
|
سلام من امشب خيلي خوشحالم برا دوستم انشاالله تو زندگيش هميشه موفق باشه از تتتتتتتتتتتتتتتتته دلم براش ارزوهاي خووووووووووووووب دارم سيد از شما ميخوام هر كي تلاش كنه بذار ثمره زحماتش ببينه الهي امييييييييييييين
|
|
105309 |
نام:
صادق
شهر:
s
تاریخ:
2/19/2013 12:25:31 AM
کاربر مهمان
|
man asheghe dokhtari shodam va nemidanam chr konam va har che keestekhare mikonam bad miayad
|
|
105308 |
نام:
Setayesh
شهر:
germany
تاریخ:
2/19/2013 12:03:56 AM
کاربر مهمان
|
I am very tired of trying. I feel so sad and lonely khoda jan please help me. I dont have anyone else except you. allah please make everything perfect in every once life in my life too. please iam very tired please help me. I am so much exhausted. please allah dilam bysr tang ast khoda janim.
|
|
105307 |
نام:
توبه کننده
شهر:
ورامین
تاریخ:
2/19/2013 12:00:46 AM
کاربر مهمان
|
به پشت سرنگاه میکنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد, اما افسوس; همه کاسه آب بدست، منتظر رفتن من هستند... *** خدایا از این همه تنهایی نجاتم بده.
|
|
105306 |
نام:
توبه کننده
شهر:
ورامین
تاریخ:
2/18/2013 11:47:50 PM
کاربر مهمان
|
جای من يـــــــك دل سير،چشم در آينه انداز و بـــــــگو:
بهترينم!ای دوســـــــت!
يـــــــادگار ديروز!
دل من سير بـــــــرايت تنگ است...
|
|
105305 |
نام:
مجید
شهر:
تهران
تاریخ:
2/18/2013 11:18:35 PM
کاربر مهمان
|
سلام غریب از شهر تنهایی درخواست و نیت شما رو خدمت صاحبکار عالمیان عرض کردم و به درگاه او ملتمسانه و عاجزانه تمنا کردم تا نسبت به مساله شما نظر خیر داشته باشند. همیشه به خدا حسن ظن داشته باشید که گره گشایی جز او سراغ ندارم . اطمینان داشته باشید کارتون حل میشه انشااالله. یاعلی.
|
|
105304 |
نام:
راستین
شهر:
غریبم
تاریخ:
2/18/2013 11:07:28 PM
کاربر مهمان
|
خدارو شکر که مردی نمیتونستم طاقت بیارم.حداقل میدونم کجایی .کاش این درد بهونه ای باشه واسه به تو رسیدن.نامرد نیستم ولی خوب شد که مردی تو محکوم به مرگ شدی تا من آروم بشم فکر میکنی خیلی خوشحالم؟؟؟آره خوشحالم چون این درد قابل تحمل تره... لعنتی من چیکار کنم؟؟؟أه
|
|
105303 |
نام:
نردبانی سوی خدا
شهر:
شهر خدا
تاریخ:
2/18/2013 10:43:34 PM
کاربر مهمان
|
لبیک یا خامنه ای
حتما حتما بخونید !! ارزشمندترين چيزهاي زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه دردل حس ميشوند . پس از 21 سال زندگي مشترک همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد . آن زن مادرم بود که 19 سال پيش از اين بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم . آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم . مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست . به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشيم. او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد . آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش ميرفتم کمي عصبي بودم. وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد . وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند و نميتوانند براي شنيدن ما وقع امشب منتظر بمانند . ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود . دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود. پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من مي نگرد، و به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود که منوي رستوران را ميخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولي داشتيم، هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم . وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم . وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم . چند روز بعد مادر م در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم . کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستم رسيد . يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم . در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست . زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود . شما هم اين متن را مانند من براي همه کساني که والديني مسن دارند بفرستيد به يک کودک، بالغ و يا هرکس با والديني پا به سن گذاش
|
|